چـــــــل چـــــو

رســــانۀ خوش خُلقـــــان

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مهدی حاجی زکی» ثبت شده است

کُلاهی برای باران ...

چهارشنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۰، ۰۹:۱۹ ق.ظ

سکانس اول :

صدای زنگ تلفن شرکت

- سلام بفرمایید ...

:ببخشید باربریه ؟ من از بیمارستان امام حسین گلپایگان تماس میگیرم یه آمبولانس داشتیم می خواستیم بفرستیم تهران از اونجا هم یه دونه دیگه بیاریم؛ تو "تک" جا می شه چقدره کرایه اش ؟

- حدودا" رفت و برگشت 480 هزار تومن 

: من حسابدار هستم اگر زحمتی نیست یه شماره کارت شتاب بدین پولو حواله کنم ماشین رو فردا ساعت 11بفرستین !!!

- (من در حالت تعجب) یادداشت کنید: 8025  3245 4510 ....

: لطف کنید به یه عابر بانک برید و موجودی حسابتون رو قبل و بعد از واریز وجه از عابر بانک بگیرید 

[بدجوری تعجب کرده بودم و حس ششم داشت قلقلکم می داد به همکارم گفتم سرکاریه ولی با این حال کنجکاویم باعث شد یه آژانس بگیرم و برم خودپرداز بانک بوووووغ ؛ اول یه موجودی گرفتم(11430 تومن) بعد با همون شماره تماس گرفتم]

: الو ... اقا من موجودی رو گرفتم 

- اوکی الان دوباره چک کنید ببینیند واریز شده 

[ دوباره هم چک کردم اما خبری نبود !منتظر بقیه ماجرا بودم مطمئن بودم الان می گه کارتت رو وارد کن و قسمت زبان انگلیسی رو انتخاب کن بعد هم چون من شاید سر در نمی آودم از زبان؛ قسمت انتقال وجه رو پیشنهاد می داد و شماره 16رقمی کارت خودش رو برای من می خوند و من ناخواسته تمام موجودی حسابم رو به کارت اون انتقال می دادم ...کارتم رو  از دستگاه خارج کردم و هر کاری رو که می خواست سوری انجام می دادم تا قسمت آخرش که باید تایید می کردم ... وقتی گفتم تایید شد طرف گفت الان چی نوشته ؟ و من گفتم : الان نوشته مادرت بوغ و بووووووووووووووووووووووووغ .... شد( ببخشید قصد جسارت نداشتم اما یکی از رسالات نویسنده بی کم و کاست بودنه نوشته است) و طرف بدون اینکه حرفی بزنه گوشی رو قطع کرد ]

سکانس دوم :

با خط یکی از دوستان شماره طرف رو گرفتم و قطع کردم چند لحظه بعد تماس گرفت و پرسید شما؟ از دوستم خواستم اول بگه اشتباه شده و بعد یه آشنایی الکی .... 

نقشه ام گرفت ! دوستم خودش رو وحید معرفی کرد 

- اِ وحید تویی ؟ کجایی تو بابا 

: من خوانسارم تو کار عسل و خشکبار 

- چیکارا می کنی؟ (احوالپرسی فاکتور شد...)

- عسل کیلو چنده الان می تونی یه 20کیلو واسه ما ردیف کنی 

: چرا که نه چه نوع عسلی باشه ؟ عسل خوب دارم کیلو 20تومن 

- همون خوبه بکنش 40 کیلو ( در این لحظه به یکی دیگه گفت : مهندس 40 کیلو کافیه دیگه ؟ و اونم گفت بله خوبه ) ببین وحید جان 40کیلوش چقد می شه الان می تونی یه شماره کارت بدی بریزم بحسابت ؟

من شماره کارت رو جا بجا براش خوندم و قرار شد طبق معمول دوست ما یا همون آقا وحید عسل فروش بره دم عابر بانک و ادامه ماجرا ....

من برای اینکه وقت شما رو نگیرم داستان رو خلاصه کردم اما باور کنید طرف تو سکانس دوم حدود یک ساعت با تلفن اعتباریش با وحید کذایی فک زد ... در آخر هم  وحید خان کل خاندانش رو به چند تا بووووووووغ اساسی مهمون کرد و گفت: ما خودمون اینایی رو که تو بلدی رو تو مدرسه تدریس می کنیم ....

شنیده بودم کلاه بردار زیاد شده اما تجربه اشو نداشتم که خوشبختانه دیروز این تحربه به کوله بار تجربیاتم اضافه شد ....

سکانس سوم :

یکی از دوستان که شاهد قضیه بود شماره طرف رو گرفت و کمی باهاش حرف زد و در آخر گفت :

این حرومزاده گیری هاتو یاد ما هم می دی ؟ 

از اینجا به بعدش گوشی داداشمون خاموش شد وگرنه براش یه فیلم سینمایی بلند درنظر داشتیم ...

پ.ن:

 تعریف کردن داستان تو سه تا سکانس شاید زیاد جذاب نبوده ولی باور کنید به اندازه چند سال تو همین چند ساعت که این اتفاقات افتاد خندیدیم ...جاتون خالی 

نتیجه اخلاقی : زیاد کنجکاوی نکنید - طمع کار نباشید - مراقب کلاه برداری های تلفنی ؛ اس ام اسی ؛ و اینترنتی باشید - ملت رو هم سرکار نذارین ....