چـــــــل چـــــو

رســــانۀ خوش خُلقـــــان

۱۹ مطلب با موضوع «صرفا جهت اطلاع ..!» ثبت شده است

رادیو بهار

جمعه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۳، ۰۳:۴۱ ب.ظ


ضمن سپاس از صبر و بردباری شما دوستان عزیز و تشکر بابت پیگیری هایتان ما بازگشتیم بازگشتنی :)


دوستان عزیز سلام عرض می کنم

بخش صرفا جهت اطلاع که قسمت قبلیش به صورت صوتی حضورتون تقدیم شد از سال 93 به صورت "رادیو چل چو " پخش می شه . قسمت اول رو با عنوان رادیو بهار با گوش جان نیوش کنید :)

فایل متنش رو هم می تونید تو ادامه مطلب بخونید:

ممنون از سعید عزیز بابت زحماتش برای ضبط فایلهای صوتی




صرفا جهت اطلاع!!

يكشنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۲، ۱۲:۱۸ ب.ظ

با درود فراوان

عرض شود که تصمیم گرفتم بخش"صرفا جهت اطلاع" رو مجددا" فعال کنم اما با این تفاوت که از این به بعد می تونید پیوست فایل صوتی این بخش رو هم گوش بدید

دوستانی هم که امکان دانلود ندارند می تونند در ادامه مطلب عین متن رو مطالعه کنند 

یک دنیا ممنون از سعید عزیز که زحمت رکورد این قسمت رو کشید ایشالله قسمتای بعدی رو هم مزاحمش می شیم :*


صرفا جهت چاق سلامتی

سه شنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۲، ۰۱:۱۲ ب.ظ

وقت بخیر خانومها؛ آقایان

درود برشما

صبح امروز، همراهی از جنس تکنولوژی، احساساتش را در قابل یک پیامک برایم ارسال کرد

احساسی که اگر چه رنگ و بوی تکنولوژی داشت اما حسش تا اعماق قلبم نفوذ کرد

"مشترک گرامی تولدتان مبارک "

"همراه اول، همراه لحظه های خوش شما "

دقیقا سی و یک سال از روزی که پدر، طلوع اولین ستاره اش را جشن می گرفت گذشت و از امروز سی و دومین بهار، به همین سادگی شروع شد

دوستی گفت امیدوارم هزارسال زنده باشی! بعد قدری فکر کرد و گفت: نه تعداد سالش مهم نیست؛ مهم عزتی است که در این سالها خواهی داشت

فکرش را بکنید ده سال زندگی با عزت بهتر از هزار سال زندگی نکبت بار نیست؟!!

حتما همینطور است

شیرینی طلوع وقتی بیشتر می شود که ولیعهدت این بار مستقل تماس بگیرد و برایت آرزوهای قشنگ کند هرچند قدری خجالت در صدایش موج می زند اما حرفهای شما به او قوت قلب می دهد تا راحت تر باشد و اینبار محکم تر بگوید از دیشب تا به حال داشته به شما و کادوی تولدتان فکر می کرده

یادم می اید این استقلال را وقتی داشتم که حداقل هفده بهار از عمرم گذشته بود!

اما سن استقلال این روزها انگار تا شش سال هم پایین آمده

بگذریم از ما پیرمردها بعید است همچون دخترکان 10ساله، سر پیری معرکه گرفته روبان قرمز بر سر زده، قمیش بیاییم، همین که بسیاری از دوستان از دیروز با پیامهای پر مهرشان ما را بر سر ذوق آوردند دلیلی شد تا به جهت سپاس، از دوستان و خاندان محترم قدری به این مقوله بپردازیم و خلاص ...

انتخابات هم تمام شد و ما ماندیم و حوضمان

حوضی که خالی یا پر بودنش بستگی به روزهای آینده دارد

حوضتان پر ماهی؛ روزهایتان قشنگ

برخواهم گشت به همین زودی ها ...



صرفا جهت اطلاع

جمعه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۱۱:۰۷ ق.ظ

با درود فراوان ...

بعد از مدتها که بخش صرفا" جهت اطلاع رو به جهت شکایت واحد مرکزی خبر به خاطر استفاده از نام و عنوان برنامه ای به همین نام در رسانه ملی، تخته کرده بودیم امروز دوباره هوس کردیم راهروهای دادسرای مطبوعات رو قدری بالا پایین کنیم و دوستان پیگیر رو هم دنبال خودمون بکشیم تا یکم شُشمون حال بیاد ...

بعد از اون همه صغری کبری چیدن و سند رو کردن از زمان تیرکمون میرزا درخصوص احداث تونل خونسار به فریدن؛ بالاخره مسئولین متقاعد شدند که کلنگ مورد نظر رو چنان بکوبند که این طرح هم بره جزو طرح های مهر مانگار که هیچ بنی بشری جرات تعرض و سنگ اندازی به این طرح زبون بسته رو  نداشته باشه و تقریبا" پرونده ی اجرایی شدنش رو مختومه کردند رفت پی کارش ؛ اما تازگیها شنیده شده فرد یا افرادی که خودشون رو جمعی از مردم فریدن معرفی کردند با چاپ بیانیه ای در روزنامه ای محلی از مسئولین فریدن شاکی شدند و گفتن که : آقا واسه چی خوشحالی می کنید؟ جلوی احداث این تونل رو بگیرین وگرنه هرچی دیدید از چش خودتون دیدید!! اینکه شاه می بخشه و شاه قُلی نمی بخشه خودش جای بحث داره اما اینکه جمعی از مردم فریدن چطوری به این نتیجه کارشناسی شده رسیدند و چطوری می خوان بودجه مصوب رو خرج کارهای ضروری تر بکنند تو تاریخ بی سابقه است!! 

زلزله ی چند روز پیش اگر چه از بیخ گوشمون گذشت اما این جور که شواهد نشون داده مردم ما تازه کلی ذوق زده شدند و بجای پیشگیری؛ این زمین لرزه رو فقط یه شوخی بامزه دونستند 

کلا" ما خونساریها همه چی رو به مسخره میگیریم و صدرصد حضرت حق هم از این قصه با خبرند و احتمالا سعی داشتند در شُرف روز خوانسار یه حال معنوی به ملت با صفای ما بدند ...


شنیده شده مبتکرین روز بیستم اردیبهشت به دلایل نامعلوم امسال قصد ندارند بزرگداشتی برای روزی که البته خودشون اختراع کردند بگیرند!! شده حکایت بعضی آدما که پشت سر هم تولید مثل می کنند اما توجهی به تربیت و تغذیه و آموزش بچه ندارند؛ بعد می گن چرا بچه های مردم همه دکتر مهندس شدند مال ما همین مدلی مونده و فقط رشد کرده ...


افتتاح به قول دوستان رسمی؛ سد باغکل آن هم با دستان دکتر طریقت منفرد وزیر بهداشت؛ نوید افتتاح مرکز درمانی شهید بهشتی را در اینده ی نزدیک البته با دستان وزیر نیرو  می ده 

تعجب نکنید اگه بزرگترین  کارخونه ی چاپ در خاورمیانه رو هم مهندس نیکزاد وزیر راه و شهر سازی افتتاح کرد؛ البته اگه افتتاح کارخونه مذکور به عمر کابینه دولت دکتر احمدی نژاد وصال بده ... 


شنیده شده در تهران به وبلاگ نویسا نهار می دن تا اگه صلاح دونستند از کاندیدای خاصی حمایت کنند و به جای یللی تللی تو  اینترنت یه نون بخور و نمیری هم دربیارن!! ما هم به جهت اینکه چیزی از پایتخت نشینان کم نداریم از همین تریبون فضای وب سایت چل چو را به بالاترین مبلغ پیش نهادی به علاوه یک پرس چلو میکس( جوجه و کوبیده) با ماست موسیر و بقیه مخلفات البته در هتل زاگرس، به مزایده میذاریم؛ نامزدهای محترم می تونن تا پایان وقت اداری روز شنبه بیست و هفتم آوریل با در دست داشتن مدارک شناسایی و کپی فرم ثبت نام در انتخابات، به دفتر روابط عمومی چل چو واقع در تهران - خیابان کامرانیه خیابان شهید دکتر لواسانی روبروی باشگاه فرمانیه مراجعه نمایند 


بعد از انتشار اسامی نامزدهای انتخاباتی شورای شهر؛ مشخص شد یک ائتلاف بزرگ فرهنگی از نوع آموزشی و پرورشی وارد عرصه شورا داری شدند! امیدواریم رویکرد فرهنگی دوستان بر رویکرد آموزشی تا حدی بچربه گمون کنم هرچی تا الان آموزش دیدیم کافیه! بی زحمت عرصه رو برای عمل مهیا کنید ...


خوب اینم از صرفا جهت اطلاع امروز ؛ طبق معمول دنبال جوابیه و بیانیه نباشید و فقط از لحظات زندگیتون لذت ببرید لبخند فراموش نشــــــــه!!

همینطوری که دارید می خندید یه نیم نگاهی هم به  بیستم اردیبهشت " روز خوانسار" داشته باشید که این زبون بسته هم لابلای کاغذای دوستان گُم و گور نشه ...

تا درودی دیگر روز و روزگار خوش ...

یک جـــوالدوز به مردم ...

چهارشنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۱، ۰۲:۲۶ ب.ظ


قالی باف هم هنوز معلوم نیست پسته بخرد!! سردار به خبرگزاری مهر گفته هنوز تصمیمی برای خرید پسته نگرفته 
اینکه خرید پسته هم جزو تصمیمات مهم یک مدیر کشوری است مطمئن باشید این مقوله دیگر یک مقوله ی ساده نیست، بلکه نیاز به یک تیم کارشناسی و با برنامه مُدَوَن دارد، بچه بازی که نیست قربونتون برم!!
دیروز یک آگهی مزایده ی خرید پسته دیدم که در نوع خودش جالب بود : نیم کیلو پسته مربوط به یک خانوم پیر که دندون نداشته و فقط شوری های روی پسته رو میک میزده به بالاترین قیمت پیشنهادی به معرض فروش گذاشته بودند!!! 

چهارشنبه آخر سال یا همان جشن چهارشنبه سوری باستانی مصادف شده است با روز ملی شدن صنعت نفت و یاد آور تلاشهای اسطوره تکراز نشدنی تاریخ ایران دکتر محمد مصدق است، عزیزی گفته بود امسال چهارشنبه سوری را با چاشنی نفت گرامی بداریم!! 
فکر خوبی است آن هم  حالا که نفتمان آنقدر ملی شده که فقط خودمان می توانیم حالش را ببریم ...

کم کم تب انتخابات بالامی رود و کاندیداهای احتمالی نهاد ریاست جمهوری اینروزها به طور غیر ملموس (که چه عرض کنم تابلو تر از این دیگر نمیشود) افکار و عقایدشان را توضیح میدهند عزیزی گفته برای تبلیغاتش به ازای هر ایرانی 5 ریال کنار گذاشته است سرجمع برای ما هفتاد ملیون نفر؛ سی و پنج ملیون تومان!! وسوسه کننده است نه؟! آدم هوس می کند برود  برایش ستاد بزند اما از ما پیرمردها گذشته به علاوه باید دید وقتی پای سفر نیویورک وسط باشد آنوقت نفری چقدر هزینه می کند برای رفتن!! قید سفر را که نمی شود زد ؛ می شود؟ فکرش را بکنید ویزا آماده باشد بان کیمون هم بطلبد هوا هم خوب باشد!! اصلا حرفش را نزنید که ناراحت می شوم ...

دکتر وحدتی مدیر لایقی است یا نه این را نمی دانم فقط می دانم آدم بدی نیست، سالها بچه محل مابوده و بنده از زمان دانشجویی که روی پشت بام خانه پدری همیشه مشغول درس خواندن بود می شناسمش و چون آدمهای خوب را دوست دارم ایشان را هم قاعدتا" دوست دارم و چون دوستش دارم یک چیزی را می خواهم بگویم که اسمش انتقاد است! ( حال می کنید چطوری انتقاد می کنند؟) دکتر جون فرموده بودید داریم اورژانس رو گسترش می دیم؛ دمتون گرم کار خوبی می کنید اما انگار صورت مساله رو درست متوجه نشدید مشکل؛ پاسخگویی و وجود دکتر متخصصه نه امکانات! قربونت برم تا وقتی کسی در دکونشو باز نکنه و جنسش رو نفروشه حالا شما هی بیا مغازه رو بزرگ کن هی جنس بگیر بریز توش فایده ای هم داره؟ فقط بالا غیرتا" نگو که مشکل جمعت داریم که واسه ما تُمون نمی شه؛ شما فشار بیار ما هم پشتتو میگیریم بالا دستی ها هم مجبور می شن همکاری کنن ...

این روزها کمتر جایی هست که حرف حاج حسن تی ان تی نباشه؛ دلایلش هم مشهوده هم دوست داشتنیه هم کاری هم کار راه انداز هم وظیفه شناس هم اینکه تو قحط الرجال مسئولیت پذیری خودش یه  نوع هنجار شکنی حساب می شه 
البته این ناهنجار بودنش واسه اینه که دلش برای این آب و خاک می تپه 
تازگیها فرمودند می خوان باغ پرندگان بزنند؛ دستشون درد نکنه خیلی هم خوبه اما حاجی جون قربون اون لهجه ی شیرین جوزچه ایت   برم نصب آب نمای سنگی چه ربطی به اهمیت فرهنگ تورسیم و گردشری داره؟! بالا غیرتا" اگه این آب نمای سنگی که فرمودید مرزنگشت ما رو شکل اولش می کنه بسم الله ... من خودمم میام از کوه با فرغون برات سنگ می آرم ولی اگه می خوای دوباره از اینم مصنوعی ترش کنی جان سیبیلات کوتاه بیا همینجوری که هست قشنگ تره ...      


یادداشت های شهر شلوغ

يكشنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۱، ۰۵:۰۴ ب.ظ


یاداشت های شهر شلوغ: شهری حقیر اما حجیم؛ شهری از فراز گوگل ارت؛ شهر اشکهای دم مشک؛شهر چک و سفته؛ شهر تا ندهی نروی؛شهر مومنی فقیر و فقیری مومن؛شهر مایه داری مومن و مومنی مایه دار؛ شهر کافری انسان و انسانی کافر ؛ شهر کاسبی منصف و منصفی کاسب؛ شهر آبروداری بی چیز و بی آبرویی غنی؛ و ...
اینها اصطلاحاتی است که فهم و درک هرکدامش یک عمر می خواهد و فقط نوشتنشان ساده است ...
اینها شاید غُرغُرهای یک وب نویس است و بس ...
 قدری خالی شد و رفت ...
حالا می خواهد شب عیدی بخنداندتان ...
هنوز جای زخمهایش درد می کند ...
هنوز دنبال مشتری است تا باغ آرزوهای کودکی اش را بفروشد به شما ...
چند؟!! ششصد وهشتاد متر است متری 150 خدا برکت ...
سی ملیونش را میدهد تا داغ ضمانت را از روی پیشانی اش پاک کنند 
الباقی حق الزحمه ی 70سال زحمت پیرمردی است که این روزها می خواهد بچه هایش آسایش داشته باشند 
به یک سفر کربلا قانع است ...
اما چشمش که به باغ می افتد اشکش سرازیر می شود ...
وجب به وجبش خاطره است ...
حتی همان درخت گردوی کنار جوی ...
همانی که خودش می گفت کَلاغ آن را کاشته ...
ولش کنید ...اصلا به شما چه؟!! 
اصلا گور بابای غم و غصه ...
می گن افاضلی قراره فردا برنج هندی بیاره!!
 یه بابایی رو می شناسم تا حالا ده تا کیسه برنج خریده ؛ گمونم بعد عید قراره دنیا تموم بشه یا شایدم یه سونامی وحشتناک شایدم طاعون ...
ضرغام تی وی هم که هر شب اعلام میکنه ماشین نخرید 
کسی چه می دونه ! تنها چیزی که از این اوضاع برمی آد یه اتفاق بزرگه 
یه چیزی شبیه قحطی!! 
حساب کردم دیدم ما طبقه متوسط جامعه با یه گونی برنج نهایتا" تا اوایل اردیبهشت دَووم می آریم 
بهتر دیدم از همین تریبون به اون دوستانیکه ده تا کیسه برنج خریدند اعلام کنم که با تمام رفاقتی که با هم داریم اگه پاش بیافته میریزیم تو خونتون و هرچی برنج خریدید مُلا می کنیم 
بچه بازی که نیست؛ پای جونمون در میونه 
حالا خارج از شوخی خداوکیلی اگه قیمت ها همون قیمتای سابق بود بازم خودتونو جــــــِــــر می دادید؟ بازم انقدر حرص می زدید؟ 
به قول یکی از بچه ها یه عده ای رو فقط خاک گور سیر می کنه یه عده ای هم هستند که خاک گورم سیرشون نمیکنه ...

بفرمایید تونل ...

يكشنبه, ۶ اسفند ۱۳۹۱، ۰۶:۳۷ ب.ظ

با درود فراوان ...

چرک نویس:

1-  ما خونساریها کلا" و عموما" و تقریبا" آدمای غُرغُرویی هستیم و نه سرد بهمون می سازه و نه گرم! 

2 -  بنده به عنوان طنز نویس از هر سوژه ای برای آب بستن به مطالب وبلاگم استفاده می کنم

3 -   مطالبی رو که در ادامه خواهید خوند رو با چاشنی چرک نویس بالا بخونید لطفا ...حتما ...

ماجرای تونل خونسار به فریدن اینطور که معلوم شده یه خواسته ی باستانی بوده تا یه درخواست معمولی که با اوراق و اسناد به دست اومده معلوم شده داستان مال حالا و چندسال پیش و حتی سی چهل سال پیشم نبوده بعضی منابع از پیدا شدن اسنادی در سنگ نوشته های تخت جمشید خبر می ده که داستان تونل ما رو تا زمان هخامنشیان هم می بره ...

زیاد دنبال آگاه بودن یا ناآگاه بودن منبعش نباشید چون در هر صورت توفیری نمی کنه! طرف فوق الذکر هم بعد که شنیده باید بیاد شهادت بده کلا منکر همه چیز شده و گفته : تونل چی ؟ کشک چی ؟ مرغ منجمد کیلو چند؟!!

القصه؛ به دلیل عدم دسترسی به اسناد مربوطه در زمان هخامنشیان و بعد از حمله اعراب به ایران و سوزوندن هرچی سند و مدرکه مستدل؛ ما هم زیاد پیگیر جریان نشدیم و به همین سی چهل سال پیش خودمون بسنده کردیم 

اینطور که نقل کردند سی چهل سال پیش که هنوز خیلی چیزها که یکیش همین جاده های مواصلاتی بوده اختراع نشده بود مردم فریدن و آبادی های متعلقه آذوقه زمستونشون رو از همین شهر ما میخریدند و کلا این دو وجب خاک معمولی ما اُستانی بوده واسه خودش 

خیلی ها تو همین مسیر بامشکلاتی مثل سختی عبور و مرور و وجود حیوانات درنده ای شبیه گرگ دست و پنجه نرم می کردند و همیشه از صعب العبور بودن جاده گلایه مند بودند تا اینکه یه عده با نامه نگاری و پیگیری درخواست احداث تونل بر سر جاده مذکور رو به مسئولین وقت پیشنهاد می دند اما انگار درخواست مورد بحث مثل خیلی از درخواست های دیگه بین کاغذهای ادارات وقت گم می شه و دوستان پیگیر هم بعضی هاشون به رحمت خدا می رن 

سالها بعد و درست با شروع  بکار دولت آقای احمدی نژاد دوباره تب تونل بالا گرفت خود بنده در سفر آقای احمدی نژاد بود که فهمیدم تونلی درکار بوده یا قراره در کار باشه و این موضوع رو از پلاکاردهای نصب شده در ورزشگاه پیروزی متوجه شدم! دکتر با دیدن این همه اسامی تونل روی پلاکاردها بدون اطلاع قبلی و با توجه به اینکه ما مردم همه ی درخواستمون از دولت یه تونل نا قابله قول مساعد دادند که در ردیف بودجه بعدی حتما مبلغی به این پروژه اختصاص پیدا کنه ...

زیاد سرتون رو درد نیارم این داستان هفت سال طول کشید و وقتی این همه اصرار و رو دیدند شنیده شده قول مساعد برای احداث تونل مذکور از مسئولین گرفته شده امروز وقتی توی خیابون قدم می زدم متوجه شدم که  مراسم کلنگ زنی فردا قراره برگزار بشه جالبه که گوینده ستاد مراسم انقدر با ذوق و شوق این موضوع رو اعلام می کرد که من خیال کردم تونل احداث شده و تا حالا صداشو در نیاوردند!! 

یه چیز قشنگ دیگه اینکه  یه تریلی می خواست تا عنوان ستاد رو بکشه عنوان رو بخونید خودتون متوجه می شید : "ستاد برگزاری  مراسم  کلنگ زنی تونل خوانسار به فریدن" 

در همین حین که گوینده در سطح شهر نوید رسیدن به آرزوی چندین ساله مردم رو فریاد می زد کامیونهای حامل مرغ منجمد دولتی از راه رسیدند نبودید ببینید چه صفی تشکیل دادن سه سوته ... 


پاک نویس : مرغ منجمد هر کیلو 4700 تومان ... 


صرفا جهت اطلاع

شنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۱، ۰۲:۳۲ ب.ظ

با درود فراوان 

یادتونه چند وقت پیش در مورد کلاهبرداری های عابربانکی باهاتون حرف زدم

جدیدا" برنامه هایی از رسانه ملی پخش می شه که ضمن آگاهی دادن به بعضی ها در مورد این نوع کلاهبرداری ها به نوعی آموزش کلاهبرداری برای کلاهبرداران محترم مبتدی هم هست!

خود بنده با دیدن این برنامه ها کلی به معلومات عمومی کلاهبرداریم اضافه شده!

یه نمونه کلاهبرداری جدید به تازگی کشف شده که ضمن خداحافظی توجه دوستان کلاهبردار و علاقه مندان به کلاهبرداری رو به اون جلب میکنم :

چوپانی دوست داشتنی و محترم با صدها راس گوسفند در بیابانی خوش آب و علف روز ها را به شب و شب ها را به روز می رساند 

سرظهر است و چوپان وضو گرفته و به نماز می ایستد از دور سواری سبز پوش به اون نزدیک می شود 

چوپان نماز را خلاصه نموده و در انتظار سوار می نشیند 

سوار نزدیک می آید سیمایی زیبا دارد و به سبک اعراب لباس پوشیده است !

چوپان می پرسد:  شما که هستید آقازاده؟

- مرا نمی شناسی؟ من عباس ابن علی ابن ابیطالبم!!

چوپان سر از پا نمی شناسد و رکاب جوان را می گیرد و زار زار گریه می کند 

سوار از اسب پیاده می شود و چوپان را در آغوش میگیرد و از مشکی که همراه دارد آب مراد می دهد 

چوپان آب را می خورد و دراز به دراز خواب به خواب می رود ...

نیم ساعت نمی گذرد که همه ی گله را بار کامیون کردند و چوپان در خواب ....

گمانم باید از حالا به بعد از ائمه هم کارت شناسایی بخواهیم ...

پ.ن:

این داستان اینگونه که نقل می کنند واقعی بوده حتی اگر واقعی هم نباشد زیاد دور از ذهن نیست 

 

پُستِ پَست

جمعه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۱، ۰۳:۱۸ ب.ظ

با درود فراوان ...

دیروز طبق معمول داشتم به خدا می گفتم: آخدا می گم این همه پست و مقام تو دنیا داری؛ فقط ما زیادی بودیم که شدیم این!!؟

بعد یکم فکر کردم دیدم هرکسی از اول تولدش دولتی به دنیا بیاد تا روزی که شوکولات پیچ می شه دولتی می مونه فقط یه فرقایی داره !

ما که تو بیمارستان دولتی و به صورت طبیعی دنیا اومدیم، می افتیم تو بطن جامعه و خیابونی می شیم

تازه  بعضی هامون هم بیابونی می شیم 

مدرسه رفتنمون هم دولتیه لامصب! 

اما اون دولتیه، از همون زایشگاه خصوصی و سزارین مادر محترمشون با کمترین مدرک تحصیلی می شه دولتی!! مدرسه رفتنش هم خصوصی و غیر انتفاعیه ... تازه موقع شوکولات پیچ شدن هم می برن قبرستون خصوصی و مقبره با کلاس خاکش می کنن خیلی دیگه بخوان داستان رو خوب جلوه بدن؛ می برن می ذارن شازده احمد 

این مقدمه رو داشته باشید تا بگم دردم از این همه صغری کبری چیدن چیه ؟

حالا فرض کنید همه پست ها رو تقسیم کردند و دیگه چیزی باقی نموند؛ از قضا یه آدم مهم که سربازی پسرشو  ماست مالی کرده و همین روزا کارت پایان خدمتش می رسه دستش طبق اصل وراثت از جدول مندلیف از زیر سنگ هم شده باید براش یه پست درست و درمون پیدا بشه 

به راحتی خوردن یه لیوان آب یه پست من درآوردی براش درست می کنند و مثلا می شه مشاور فلان مدیر در امور حمایت از ارباب رجوع !!!


پ.ن:

چند وقت پیش طی حکمی از طرف ریاست محترم اداره ورزش و جوانان بنده به عنوان "مدیر روابط عمومی هیات های ورزشی روستایی و عشایری شهرستان خوانسار" منصوب شدم 

در این که این پستِ بدون مواجب قدری جای تامل و تشکرو قدردانی از آن مقام آگاه رو در پی داره اما  یه تریلی لازمه تا این عنوان رو بکشه ...

یقینا اکثر پستها و مقامهای این چنینی جز عنوان بلند بالا به هیچ درد دیگه ای نمی خورن ...


دیگه چی؟!!

شنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۱، ۰۷:۴۳ ب.ظ

آقا بفرمایید بحث نکن 

برو بیرون تا ننداختمت بازداشتگاه!!

- قربون اون هیکل پلیسیت بشم؛ کاراگاه کاستر؛ جیمزباند؛ موسیو پوارو ... جَوون مردم که تازه از سربازی اومده بیکاره؛ چیکار کنه؟ بره دزدی؟ بره شیشه بکشه؟ خودکشی کنه؟ چیکار کنه؟

اینایی که گفتی ربطی به ما نداره!! 

هرکدوم حوزه جداگونه ای داره! پلیس مواد مخدر و مبارزه با بزهکاری رو برای اینجور آدما گذاشتند تو حوزه ما نیست؛ یک کلام ؛ قانون می گه مجرد حق نداره تو آژانس کار کنه! 

- خیلی با حالی ها! عمو این با این اوضاع ِ آس و پاسش که بهش زن نمی دن! باید یه کاری بکنه یه پولی جمع کنه تابهش زن بدن! تو خودت حاضری دخترتو بدی به یه همچین آدمی؟قانون نمی گه برای اینکه متاهل بشه باید کارو کاسبی داشته باشه؟

آقای محترم با من بحث نکن من جنازه دخترمو هم رو دوش یه همچین آدم یه لا قبایی نمی ذارم برو بیرون وقت منو هم نگیر وگرنه میدم بندازنت تو بازداشتگاه!

- ....

این داستان این روزهای آزانسهای مسافرتی شهر ماست؛ تاکنون هیچ گروه یا سازمانی مسئولیت اینگونه جوانان را به عهده نگرفته! پیش بینی میشه کسی هم به عهده نگیره!! 

البته منم یکم فکر کردم دیدم بی راه هم نمی گن؛ بالاخره پلیس آگاهی و مواد مخدر هم باید نون بخورند نمی شه که جامعه گل و بلبل باشه 

مملکت به معتاد و دزد و قاچاقچی هم نیاز داره تا تعادل طبیعت به هم نخوره خدایی نکرده 

حالا اگه چند نفر هم این وسط خودکشی کردند چه اشکالی داره ؛ بالاخره مرده شور و قبر کن و شهرداری هم باید نون بخورند این وسط کلی هم اشتغال زایی می شه ؛ بقالی کبابی میوه فروشی مداحی گل فروشی چاپخونه چی بَنر چی دیگه چی؟!!!!      

پ.ن : 

طبق آخرین اخبار واصله معاونت شورا یک تنه جور همه را کشید و مسئولیت همه جوانان شهر را پذیرفت 

از فردا می تونید برید سراغش و مشکلاتتون رو بیان کنید ...