آخرالزمان - 3
بر مردم آزار لعنت
سگ تو روحت که خواب و خوراک واسه ما نذاشتی!
دیروز یه بابایی رو از کمپ تازه واردا منتقل کردند منطقه ی ما؛ این همه جا صاف روبروی پنجره اتاق خواب ما واسش کاخ ساختند
جون شما یَگ آدم بی ملاحظه ایه که حد و حساب نداره مرتیکه انگار از قحطی اومده یه ریز صدای معده ی صاب مردش داره میاد یا می لُمبونه یا در حال گُرگم به هوا بازی کردن با حوریای محترمشه
شب و روز واس ما نذاشته مردک! نه اینکه اینجا اراده کنی شب و روز طولانی میشه ؛ این یارو تا وقتی می خواد بخوره ارادش بر روزه وقتی هم خبر مرگش می خواد بره تو رختخواب اراده می ره رو دور شب
ماهم که اینجا هویجیم! هیچ کسی هم گوشش بدهکار ما نیست که بابا مردم آزاری هم حدی داره ...
صبح زنگ زدم 110 گفتم آقا دقیقا چی تو این بهشت خراب شده جُرمه؟
می گه هیچی قربان از بهشت برین لذت ببرید
گفتم نمیشه ما رو چند روزی منتقل کنید جهنم تا این یارو یکم آتیشش فروکش کنه بعد برگردیم؟
مرتیکه قهقهه می زنه انگار شوخی دارم باهاش ...
امروز می خوام با دهه شصتی ها بریم کنسرت!!
یکی از خواننده ها قراره تو کمپ تازه واردا کنسرت بزاره!
اولش ما هم باورمون نشد که این چطوری اومده بهشت!! اما بعدش فهمیدیم بهشت اومدن فقط به گریوندن خلق نیست اگه دل چارتا آدمو شاد کردی هنر کردی بعدشم تا جایی که من می دونم اون دنیا که بودیم تا اسم این بابا می اومد همه می گفتند خدا رحمتش کنه ...نور به قبرش بباره ...
راستی یادم رفت بگم بهشت واسه دهه شصتی ها واجبه عینیه !!
شرمنده دارند صدام می کنند
باید برم ...
تا یه روز دیگه بدورد ...
شمایی که داری این خط آخری رو می خونی
بله با شما هستم
شاید شما فردا همین موقع مهمون ما باشی ... خودتو اصلاح کن عزیزم ...