امروز روز دیگری است
جمعه, ۲۸ خرداد ۱۳۸۹، ۰۹:۰۳ ق.ظ
صبحی دیگر آغاز شد ، روزی دیگر و طلوعی دیگر
طلوعی که گویی با دیگر روزهای زندیگم فرق داشت ...!
حسی عجیب داشتم ، حسی غریب که تا بحال تجربه اش نکردم ، از همان آغاز تکراری بودنش را مرور می کردم ، همچون روزهای گذشته در ذهن خود به دنبال روزنه ای از امید می گشتم ، تا با آن صبح را به شب برسانم ...
صدای تلفن همراهم مرا از دریای افکار بیرون کشید ؛ و برای چند لحظه بر ساحل آرامش پهلو گرفتم
دکمه نمایش پیام را زدم ، این پیامی بود که برایم روز غریب زندگیم را تفسیر کرد :
مشترک گرامی : تولدتان مبارک
همراه اول ؛ همراه لحظه های خوش شما ...
خدایا امروز چندم است ، درست بود امروز بیست و هشتم خرداد بود
امروز وارد سی امین بهار زندگی خود می گشتم
برای چند ثانیه تمام خاطرات سی سال گذشته مثل برق از جلوی چشمانم عبور کرد
و به یاد عزیزانی که از دست داده بودم چشمانم نمناک گشت ؛
یاد پدر ، مادر بزرگهایم ، پدر بزرگم ؛ هادی و خیلی های دیگر که در این تولد سهمی داشتند
آنقدر اشک ریختم که صدای هق هق گریه هایم اطاق را پر کرد
سی سال گذشت ، سی سال پر از زیبایی ها ، غم ها ، زشتی ها ؛ شادی ها و امروز تمام این سالها به یکباره همچون تصویری سریع از ذهنم گذشت
و آنقدر خوشحال بودم که در پوست خود نمی گنجیدم چرا که اولین تبریک سی سالگیم را کسی گفته بود که حتی فکرش را نمی کردم
حس کردم این همراه بی زبان را از قبل بیشتر دوست دارم ...
تولدم مبارک ، نمی دانم چند بار دیگر بیست و هشتم خرداد خواهد آمد ؟...
و شاید این آخری باشد ...آخری ...
این " حپی " خوساری به وا....