این روزها ... !
این چند روز هم ؛ با تمام خوشی ها ؛ غمها ، کمی ها و کاستی هاش گذشت ...
مثل برق ...
نمی تونم غمی رو که هر متعصب خونساری این روزها تو دلش داره ، پنهون کنم
غمگینم
چیزی که این مدت شهر رو از زیر خروارها خاک و خاکستر بیرون کشیده بود و جون تازه بهش داده بود فقط سالی یکبار میاد و خیلی زود هم می ره ...
امسال ؛ محرم بهترین سال زندگی بی ارزش من بود
زندگی که ارزش پیدا کرد و حالا حس می کنم دوسش دارم
حس می کنم امیدوارتر از قبل نفس می کشم
منتظرم تا دوباره یازده ماه و بیست روز دیگه این حس رو تجربه کنم
امسال تو متن هیات بودم ، هر جا که ارادتی صرف آقا می شد ؛ هر جا که عشقی اوج می گرفت ؛ هرجا که صفایی موج می زد !
اونجا بودم تا ثبت کنم این همه خلوص رو
انکار نمی کنم که ریایی در کار نبود ؛ اما امسال فهمیدم خیلی ها از اعماق دل و با خلوص ؛ زحمت می کشند و چشم امیدشون به ولی نعمتشون آقا امام حسینه و بس
به قول کمش حرفهایی هم زده می شد و تنها با لبخندی از کنارشون می گذشتم
حرفهایی مثل : فلان هیات امسال عمو پورنگ رو آورده ما هم قراره سال دیگه خاله شادونه رو بیاریم !
نوشته های رو ی ماشینها امسال جور دیگه ای شده بود ادبیات خاصی داشت
مثل : یزید خره گاو منه یا یزید ! این چه کاری بود کردی ؟
یا اینکه : ای یزید فلان فلان شده یا مردک بوزینه باز شراب خوار خاک تو سرت !
خلاصه اینکه بدجور گیرداده بودند به یزید اما ایکاش حرفهای قشنگتری زینت بخش گوشه کنار بود !
انگار ما ایرانی ها جنبه نداریم که آزاد باشیم
خیال کنم سال دیگه بجای فلان فلان شده فحش ناموس هم به یزید بدیم و اونو با افتخار بنویسیم رو ماشینامون !
از حق نگذریم سال خوبی بود محرم خوبی بود
کاش سال دیگه زنده باشم و دوباره حسش کنم
کاش ...
چون دو تا برادر بزرگتر توی هیأت پیدا کرده بودم. مهدی خان و دائی جان ...