بازهم بوی صفا ...
يكشنبه, ۹ مرداد ۱۳۹۰، ۰۵:۱۳ ب.ظ
کم کم صدای پاهایش را می شنوم
نزدیک و نزدیک تر می شود
وقتی که نیست دلم هوایش را می کند و وقتی که هست قدرش را نمی دانم
خوبی اش این است که به حرمت زبان خشک و شکم خالی ام! کسی بی حرمتی نمیکند و همه مهربانند !
نزدیک و نزدیک تر می شود
وقتی که نیست دلم هوایش را می کند و وقتی که هست قدرش را نمی دانم
خوبی اش این است که به حرمت زبان خشک و شکم خالی ام! کسی بی حرمتی نمیکند و همه مهربانند !
امشب با اشتیاق برمیخیزم و سحری می خورم !!
پ.ن :
شمردن لحظه ها تا افطار ...
نزدیک شدن به وقت اذان مغرب ...
میخ کوب شدن به تماشای سریال های خاطره سازش ...
صدای ربنای استاد که چندی است محروم مانده ایم از شندیدنش و حال از اسپیکر موبایلم میشنوم ...
شور و حال شب های قدرش ...
دور خوانی قرآنش در مسجدی که بوی کودکی هایم را می دهد ...
مهربانی خلق الله که انگار تا نزدیک غضب می روند و بعد یکی می زند پس کله اشان ...
همه چیز این ماه برایم خاطره ساز است و زیبا ...
حتی اگر مسلمان هم نبودم دلم می خواست این ماه را حس کنم و با خاطراتش نفس بکشم
کاش وقتی به آخر می رسید ... من هم تمام می شدم ....!
التماس دعا وقت افطار و سحر