چـــــــل چـــــو

رســــانۀ خوش خُلقـــــان

با خاطراتت زنده ام ...!

چهارشنبه, ۱۳ مرداد ۱۳۸۹، ۰۸:۰۴ ب.ظ
جواب دانشگاه علیگر و بیمارستان علیگر بود

متاسفانه فقط شهاب و شهرام درست حدس زدند

جایزشونم چون چیز نا قابلیه از خودشون بپرسید چون من روم نمی شه بگم ...

  • مهدی حاجی زکی

نظرات  (۱۳)

مهدی جان چرا متاسفانه ؟
خوش حال باش که اصالت و شجره نامه شما طایفه علیگر رو اقلا دو نفر می دونند .
علیگر شهری در هند بوده که اجداد مهدی ازونجا مهاجرت کردند ودر کنا رودخانه بزرگ سرچشمه سکنی گزیدند .و با توجه به آب وهوای خوب خوانسار دیگه به هند نرفتند .دایی جان هم اشاره کرده بود .
در حمله افغانها به کمک شیخ ابا عدنان رفتند وبا غلبه بر افغانها اشتباهی ابا عدنان رو کشتند و بعد عذاب وجدان گرفتند واسه همین پارک سرچشمه را بنا نهادند تا از بیکاری در بیاند .وچون بچه هاشون خیلی شیطون بودند ورزشگاهی با نام میدون علیگریا دایر کردند تا از شر بچه هاشون راحت باشند وبتونند روزها در پارک به کسب وکارشون ادامه بدند ...
مهدی جان سلام شما هم لینک شدی موفق باشی
میتونم تصور کنم که چقده شیرین خونساری حرف میزدید.
من بندرت شنیده ام که یه بچه خونساری حرف بزنه اینه که هر وقت که میشنوم دلم غش میره....
این تیکه که خیلی جالب بود: آقای رضایی پس چون زنگ بیندخوسدین ، خسته گنایان...
بچه خونساری حرف نزن!
بزار زبون خونساری به تاریخ بپیونده بچه...!
هر کی خونساری حرف بزنه بی کلاسه بچه...!!!!! البته دور از جون شما....
آره دیگه اینها رو بگیم تا زبونمون از صفحه روزگار پاک شه..... !!!!
الآن کی دیدگه خوانساری حرف میزنه؟ خیلی حیف شد.....
آره یادش بخیر اما صبحگاه ما با مال شما یخورده فرق داشت. ما تغذیه رایگان هم داشتیم ورزش صبحگاهی هم میکردیم....:))
اما این روبه مکار رو هم داشتیم خیلی شیرین بود کتاب فارسی قدیم...
آقای چلویی هم معلم محبوب مسعود بود هنوز هم همون کلاهه رو داره...
منظور من از اینکه گفتم بی کلاس سو تفاهم نشه اما دیدم کسانی رو که فکر میکنند اگه با بچه اشون خونساری حرف بزنند شهری نیست با اینکه هم پدر و هم مادر خوانساری دارند. من همیشه به پدر و مادرو اعتراض میکردم که چرا با من خوانساری حرف نزدین تا خوب بلد باشم. اونها میگن من بخاطر مستاجرمون که فارسی زبون بود( دکتر برومند) خود بخود فارسی حرف زدم و بچه های دیگه به طبع از من...:)) من از اولش فرهنگ باخته بودم...:))
خیلی قشنگ بود نوستالوژیم عود کرد.
هالو پس این همه مید از کا بارتی؟!!
ای بابا هنوز که نصف تابستون مونده.
هی حرف مدرسه رو میزنید.
12 سال کم بود هی رفتیم مدرسه .حالا هم باید بریم مدرسه.

اینم از تابستونمون که میایم یه ذره استراحت کنیم شما دوباره ما رو یاد مدرسه بندازید

خوب اون شعر :باز آمد بوی ماه مدرسه رو هم میذاشتید که کامل بشه.
(همیشه از این شعر بدم میومد)
  • پسر خونساری
  • یادش بخیر آقای چلوئی معلم کلاس اولم
    یادش بخیر خونسار
  • مهدی رفعتی
  • درود
    واقعا که یادش بخیر...خدا رو شکر من خونساری بلد نبودم که تو مدرسه ناچار بشم زبان اصلی رو یادم بدند اونهم به مدت دو سال...
    آقا با پوزش نام تارنگارتان را در به روز شده ها هم افزودم. ممنون از یاداوری تان
    یاد دوستان بی معرفت که تو ی میز مینشستیم به خیر
    یادم نمیره اون ریواسی که از پشت سر شلال دادم توکله تاس میز جولویی .
    صب شنبه بود .اونم رفته بود پیش ناصر ... و خلاصه تاس تاس کرده بود .
    چه کتکی خوردم از آقای پرویزی ... یادش به خیر .
    هنوز با اکبر در ارتباطی آمیرزا ؟
    گردو رو تازگی دیدی ؟
  • عبدالحمید حقی
  • سلام

    من هم با خوندن این پست یاد اون روزا افتادم



    http://hamidhaghi.blogsky.com
    ممنون به خاطر عکسهاتون واقعا چه دورانی بود کتاب قشنگ فارسی مخصوصا اون عکس اخری که مال تمرین حروف الفباست یاداور خاطرات زیبایی بود اما حالا یه کتاب بخوانیم، یه کتاب بنویسیم و...
    یادش بخیر ملخ بازی تو کلوپ ورزشی

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    تجدید کد امنیتی