چـــــــل چـــــو

رســــانۀ خوش خُلقـــــان

بدون هیچ حرف اضافی ...

يكشنبه, ۴ دی ۱۳۹۰، ۰۶:۴۰ ب.ظ

امروز دخترم را دیدم که بر بالای چهارپایه دیوان شمس تبریزی را با صدای بلند زمزمه می کرد و من نگران آینده اش, اشک را مجالی دادم تا هوایی بخورد! ندا آمد کی مرد گنده چه می کنی؟ گفتم کانسپت را متبلور میکنم!!! پرسید به چه می اندیشی؟ گفتم: به بوی کتلت همسایه! اندیشه رانندگان خیابانی! رنگ چشم، شکل ابرو، شکل بینی، اندازه‌ی لب، جنس پوست آدمها!

ندا تا این بشنید بانگ برآورد که : عجب آدمی هستی و سر به بیابان گذارد و دور شد ... 


آخرین باری که صندوقچه کوچک قدیمی ام را باز کردم سیرو سفری داشتم به دوران کودکی ...

آنجایی که بریده های مجله های سینمایی را جمع می کردم شاید روزی گذارم به اطراف جام جم افتاد! آنوقت عزت اله را صدا می زدم و می گفتم: آهای مردک ببین سابقه را؟ حال کن ! تو کجا بودی آنوقت ها که ما صبحانه مراد برقی می خوردیم و نهار صمد آقا ؟

 می گویند در شهر سوخته (دشت سیستان) از بقایای باستانی دوران مفرغ  سندی پیدا شده؛ که ثابت می کند شهاب خودمان از آن دوران در کار تدوین فیلم بوده و ما خودمان هم خبر نداشتیم !!!


از روزی که پسرم ماهان پرسید: بابا از فردا بیدار می شوی؟

دیگر همت نکردم از جایم بلند شوم!! این روزها خواب به خواب بروی! بهتر از این است که بیدار شوی

سرم را از پنجره بیرون برده عکسی به یادگار بیانداختم تا نگویند دور از جان غزل خداحافظی را خوانده ...!


باران که می بارد چونان غورباقه های خندان جشن می گیریم و وقتی نمی بارد غم عالم می ریزد توی دلمان  ما نیز بهتر است به جای غمبرک؛  باد شوی(شوهر) خفته خویش بزنیم تا مگس های مزاحم خواب نازش را زایل ننمایند ...!


یادش بخیر دوران مکتب خانه؛ یکی از بچه ها  چوپوقش را داد به من که برایش قایم کنم من هم گذاشتم میان  خورجینم و خیالم راحت بود کسی را با من کاری نیست آخر به قول معروف: ما از اوناش نبودیم! اما نمی دانم کدام شیرپاک خورده ای رفت و ما را پیش میرازقلمدان ان زمان فروخت! ما هم لب نزدیم و آخرش هم انگ چوپوقی بودن  زدند بر پیشانیمان ...یادش بخیر کلا" گوله مرام بودیم آن وقتها ...


این روزها حس و حال دزدی هم نداریم که از وبلاگ دوستان  چیز بدزدیم و برایتان بگذاریم! چند وقتی به خاطر مشغله و گرفتاری می روم شمال عشق و حال ... تا یار چه خواهد و ...


آب دونی امان این روزها به لطف گازرسانی گرم تر از قبل شده یادم باشد این بار جریان ساختن سریال سربداران را برایتان بگویم که چطوری بی معرفت ممد علی نجفی ما را دور زد و سریال را به اسم خودش تما م کرد ...!


بالاخره بعد از کش و قوسهای فراوان همان دلتنگ ماندم؛ پیش خود گفتم اگر دلم باز شود  آنوقت دیگر چه کسی هست که از گوجه خشکهای مادربزرگ برایتان بگوید ؟ چه کسی اسباب و اساس بچگی هایش را بیاورد پهن کند وسط؛ با هم بازی کنیم ؟ چه کسی عکسای قدیمی برایتان  بگذارد حالش را  ببرید ؟ برای همین تصمیم گرفتم دلتنگ بمانم که کسی هم شک نکند ...!


وارد کلاس که شدم دیدم یکی از بچه ها دو دستش را به همراه دو پایش بالا برده  یه گوشه کنار تخته سیاه ایستاده  دارد مثل باران بهار اشک میریزد! خیلی دلم سوخت گفتم چیزی شده؟ گفت خانوم معلم! آقای مدیر گفته اند همین جا بایست خانوم معلم! جفت دستانت و جفت پاهایت را هم ببر بالا خانوم معلم!  تا معلمتان بیاد خانوم معلم! حیف که دست خودم نبود وگرنه دلم میخواست بغلش کنم بوسش کنم نازش کنم خیلی دلم برایش سوخت! من نمی فهمم این چه طرز برخورد با یک  بچه آدم است ؟  اگر دست خودم بود آن مدیر لندهور را از وسط نصف می نمودم ...


این مدت که در گیر امتحانات بودم کلا" آف نداشتم دپارتمانمان هم خیلی گیر بازار شده است! اینجا که مثل ایران نیست هرکی هرکی باشد و مثلا به بهانه  آش خاله بطول بتوانی یونیورسیتی  را بپیچانی! اینجا حساب کتاب دارد برای خودش ...!   


میان این همه خط های کج و ماوج؛ میان این همه دروغ و حقه و نیرنگ؛ پرانتزی باز کردیم تا ما هم حرفهایمان را در پرانتز بزنیم اما دیدیم ما هم کج و ماوج بنویسیم و این و آن را دستگاه کنیم بیشتر به دل می نشینیم و بیشتر خاطر خواه پیدا می کنیم ...!


پ . ن : امیدوارم کسی را رنجشی حاصل نگردد از این مکتوب و اینکه اگر کسی را از قلم انداخته ام به بزرگواری خودش مرا عفو نماید ...!


  • مهدی حاجی زکی

نظرات  (۲۸)

خیلی باحالیا . میدونستی ؟
عالی بود ممنون

اون قسمت :خانوم معلم! آقای مدیر گفته اند همین جا بایست خانوم معلم! جفت دستانت و جفت پاهایت را هم ببر بالا خانوم معلم! تا معلمتان بیاد خانوم معلم!

خیلی جالب بود یاد حسن خیلی خطرناکه حسن افتادم ...
آنچه از مغزش گذشت بر زبان جاری ساختیندیم .
مگر مجدد آن حسین اسکندری سعید نما را نبینم .چنان دستگاه عظیمی بر احوال شما ساز کنم که تا فینیقیه از شدت خشم بسوزندیم .

کلی هم خندیدیم . هر هر هر ...
پاسخ:
شما به تنهایی هم قادر خواهی بود دستگاهی بر احوالمان ساز کنی که تا فینیقیه که هیچ، تا قستنطنیه از شدت خشم بسوختنیم ..!
  • محمد جدیدی
  • برای نازنینم سلام
    نزنان چونو اسم خورتنی که اچو ،حالی به حالید گنانی!وازحال اشانی؟
    "بوی کتلت همسایه "
    "صبحانه مراد برقی و نهار صمد آقا "
    "چوپوقش"
    "گوجه خشکهای مادربزرگ"
    "پرانتزی باز!"
    و....
    پاسخ:
    ای بترکی که اندی اشکم گندیه !!!
    سلام
    مهدی به خدا حال کردم با این مطلبت.
    دمت گرم که در این آشفته بازار روحمونو شاد کردی.
    خدا ابوالفضلتو چراغ دلت کنه پسرم.
    پاسخ:
    باشه بابا جوووون ...!
    وقتی که تو باز میگردی!
    هوای پاییز و زمستان فرقی نمیکند،قهوه هایت همیشه دلچسب است!
    مهم نیست شعرت قصیده است یا مثنوی! برای من نغمه های دلت شنیدنیست...
    پاسخ:
    تو چی شی بیدی تو این آبادیه ...!!
    آیکن یه آدم که یه ربعه داره میخنده و اشکش دراومده از بس خندیده.(تو شکلک ها نبود)
    عجب ...
    این مطالب در کنار هم عجب قالب باحال و قابل تأملی پیدا کرده ...
    البته سلام عرض می کنم قبلش!!
    پاسخ:
    فعلا متامل باش تا صدات کنم ...
    جالب بود.اولین بار بود که نوع دیدگاهم و از قلم دیگری میدیدم.واقعا از بیرون که نگاه میکنم میبینم چقدر لوس پست میزنم
    پاسخ:
    به ما گیر می دی ...!
  • خرس کوچولو
  • پس من چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    پاسخ:
    صلوات بفرستید ... کسی شک نکنه
  • علی معصومی
  • اگه مردی یکی از عکسای منو بنویس
    انار دونه دونه ای
    خیلی یکی یه دونه ای
    حافظا حافظا
    پاسخ:
    کاراتو بکن بیام غروب با پتو ببرمت باغکل !!!
    Kheili roham shad shod agha Mehdi gol! Hala dige sar be sare ma va departmanemon mizari? Ama khodaish inja nazme bishtari dare.
    سلام داداش مهدی
    درسته هر چی خوندم چیزی دستگیرم نشد به اون شدت ولی به همون شدت یکی از برو بچ گل وبلاگت که منت رو سر بنده گذاشتن و اومدن به وبلاگ منو پیدا کردم
    آخ جووووووووووووووووووووووون
    آقای جدیدی انقد خارجکی حرف نزن من میفهمم چی میگی باور کن
    پاسخ:
    ممد آقا تحویل بگیر داداش ...
    الهی .... ببخشید داداشی دوستمو پیدا کردم دیگه فکر کردم با تو کاری ندارم
    خدایش دست به قلمت حرف نداره
    چقدر ناراحته اونکه از قلم افتاده وتو ایستگاهش نکردی
    مهدی جون تقصیر نداری کمال همنشینه زیاد میری باغکل ..
    از شوخی گذشته خیلی جالب بود
    پاسخ:
    لابد تو هم یه مدت زیاد می رفتی باغکل واسه هیمن خاطر بوده نه ؟
  • محمد جدیدی
  • سلام
    اندر احوالات ولیعهد بنده در مورد هییت حسینی محله بالای خونسار:
    این وروجک ما چهارشنبه ها ورزش دارند وساعت 11تا13میبرندشون سالن ورزش.
    حالا دیروز هواسش نبوده و لباس ورزش نپوشیده و بافرم رفته مدرسه .
    معلم ورزششون اون رو طبق مقررات نمی تونسته ببره سالن
    ولی با وساطت معاونشون وموافقت مدیر میبرندش سالن .
    جالب اینکه علت وساطت معاون این بوده که گفته :
    "چون ایشون یکی از سران هییت حسینی محله بالای خونساره
    این دفعه رو ندید میگیریم"
    {توضیح اینکه این ایام درخونه ومدرسه ،ذکرو فکرو نقاشی وخطاطی و...همه انگاشتمون پسرم همش هییت حسینی محله بالاست وحاج عباس واعظی }
    وقتی بعدازظهر محمودم خوشحال اومد خونه واین قضیه رو با زبون خودش وبا توصیفهای شیرین خودش بیان کرد،به فکر فرورفتم!
    یاامام حسین یه عمره پدر و مادرمون وخودمون وبچه هامون نوکرتیم
    وافتخار میکنیم به نوکریت ،
    بحق بزرگی ومقام واحسانت گناهامون رو ببخشو همیشه تکیه گاهمون باش !
    پاسخ:
    خدا واست نگهش داره
  • لاله اشک
  • اون کامنتم به انگلیسی انگاری یه جوریه. گفتم که اون کامپیوتره کلا و کلا اجنبیه و اصلا فارسی سرش نمی شه. البته "فارس سرش نمیشه" رو به لهچه ترکی بخونید.
    من دوباره همه موارد رو خوندم. بسیار زیبا اما قدری پپیچیده. فقط و فقط کسانی این طنز رو متوجه می شوند که به وبلاگهای دیگر و مطالبشان آشنا بوده باشند. برا همین نسرین خانوم چیزی متوجه نشده بهش حق می دم.
    می بخشی که دیر اومدم آخه مهمان عزیزی دارم.
    پاسخ:
    به مهمون عزیزتون هم سلام برسونید
  • حمید حقی
  • بابا گوله مرام

    بابا شیطون

    بابا اخر وبلاگ نویسی

    بابا مانی
    پاسخ:
    حمید جون به سن و سال من می خوره بابات باشم ؟
  • محمد جدیدی
  • سلام مهدی جون
    امروز صبح یکی از دوستان خوانساری عز یزم که بسیار اهل ذوق است
    یک پیام ز یبا برایم ارسال نمود ،که به شرح ذیل می باشد:
    جشنواره ی فیلم خوانساری :
    شام چیشی دارمین (خانوادگی )
    خسر ید دارو اچو(ترسناک)
    سوک نده (کمدی )
    قرارمون شازدحمد(عشقی)
    دارودسته دت وازا(پلیسی )
    پیشرفت خوسار(تخیلی )
    رازدت وازی (مستند)
    از یانبه (فلسفی )
    ما پوستمان شده پوست کرگردن از بس کلفت شده از از قلم افتادن قلم همایونیتان.
    پاسخ:
    گاهی آدمای مثل من زیر دیپلم هم ممکنه سر بزنن !!
    درود بر شما

    با پست کوتاه آپم

    بابا.. واسه اینکه یه کم هم ....بسوزه
    پاسخ:
    میام پیشت طلا ...
    کرگدن!
    نمیخوای که خراب کاری ات و اضافه کردن این ر رو که صد در صد غرض ورزانه بوده، به گردن اشتباه تایپی من بندازی؟
    پاسخ:
    من خوشم نمیاد مثل بعضی ها غرض ورزانه ایراد بی خود بگیریم
    سلام آقا مهدی آپ جدید گذاشتم دوست دارم نظرتونو بدونم.
    پاسخ:
    مرسی از حضورت
  • حمید حقی
  • این دفه از این کامنت ها بزاری میام خونسار لهت میکنم زیر...



    .............



    .......




    .......





    ........





    .......



    ....





    ........






    ....



    ماچ و بوسه
  • خانواده دهاقین و سایر بستگان
  • خوب می شی... ایشاالله خوب می شی. حتما دعات می کنیم و میدونیم که خوب میشی.
    یه پیام یکی از ماها گذاشته بودیم واست و روحت رو مورد عنایت قرار داده بودیم. کوش؟
    ...
    ببینم اصلا به روح اعتقاد داری؟!!
    پاسخ:
    خوشحال می شم یه رونوشت از همون پیام رو بخونم ...
    مثل همیشه با یه طنز پردازی زیبا خیلی جالب توصیف کردید .
    پاسخ:
    مرسی شما لطف دارین
    با سلام و تشکر
    من هر از چند گاهی از مطالب جالب و ارزشمند شما استفاده میکنم ولی اینبار دلم نیومد پیام تشکر را ثبت نکنم
    خیلی عالی بوده و هست
    پاسخ:
    شما عزیز دل مایی چه ثبت کنی چه نکنی ...!

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    تجدید کد امنیتی