برای یک دوست با دلی به وسعت دریا ...
وقتی خودتی و یه دست لباس قدیمی تمیز و اتو کشیده ..!
وقتی با یک نصفه نون سیری و بدون یه نصفه نون گرسنه!
اونوقت اگه دلار بشه 5000 تومن هم پر به خیالت نیست!!
تو حال و هوای تو همیشه یه تخت خالی کنار یه جوی آب و یه سفره نون خشک و یه دیزی سنگی و یه چای قند پهلو ؛ همیشه فراهمه و سر تا سرش هم با پنج شیش هزار تومن ردیف ...
حتی اگه بدهکار باشی و گرفتار با دیدن یه لبخند زیبای پسرت یا دخترت؛ همه چی یادت میره و می شی علی بی غم ...
دوستی می گفت وقتی یه رودخونه داره راهشو میره باید تو مسیرش باهاش حرکت کنی
اما اگه بخوای راهشو سد کنی بد می بینی؛ اونوقته که اونقدر سوهان می خوری تا از بین بری و نیست بشی ... خیلی که قوی باشی خیلی که شانس بیاری با جرثقیل بَرِت می دارن و از مسیر خارجت می کنند ولی اگه شانس نیاری تیکه تیکه ات می کنند و هر تیکه اتو یه جا می ندازن تا هوس نکنی جلوی رودخونه رو بگیری ...
اما لذت نشستن روی اون تخت کنار جوی و همراه شدن با این رودخونه بزرگ زندگی؛ وقتیه که تن خودت و خونوادت سالم باشه ...
اگه خدایی نکرده چین به پیشونی بچه ات بیاد؛ اونوقته که اگه همه دنیا هم مال تو باشه هیچی بهت مزه نمیده ...
"مث کشیدن سیگار تو اوج سرماخوردگی"
اونوقت دیگه برات مهم نیست چی گرونه و چی ارزون ...
برات مهم نیست همه کشورای دنیا کشورت رو تحریم کنند ...
برات مهم نیست سکه بکشه بالا ...
مهم نیست یارانه ات قطع بشه ...
هیچی مهم نیست ...هیچی ...اونوقته که حاضری جونت رو هم بدی تا فقط یه بار دیگه ... فقط یه بار دیگه لبخندشو ببینی ...
وقتی به همه اینا فکر کردم؛ دیدم ما آدمها هیچ وقت قدر لحظه هامون رو ندونستیم و نمیدونیم که اگه می دونستیم لبخند ها رو با گریه عوض نمی کردیم!
چای قند پهلو با دیزی سنگی کنار رودخونه؛ رو تخت خالی رو با تجملات عوض نمی کردیم ...!
خودمون رو به زور جلوی رودخونه ای به بزرگی زندگی قرار نمی دادیم ...!
ماها ...هیچی نفهمیدیم و نمی فهمیم....
پ .ن: دوستانم همه نابند؛ طلا سیری چند؟ .....دور باد از همشان درد؛ بلا سیری چند ؟