چـــــــل چـــــو

رســــانۀ خوش خُلقـــــان

بی بی ناز خانوم

دوشنبه, ۲۷ آذر ۱۳۹۱، ۱۱:۱۵ ق.ظ

بادرود فراوان ...

قبل از هرچیز هدف از این پست دِینی است بر گردنم همین و بس ...

مرحومه بی بی ناز خانوم مادر بزرگ ابوی آنگونه که خود میگفت تنها دختر خانِ آخور پایین(وحدت آباد فعلی نزدیک فریدونشهر) بود که ملک و املاک پدری زیاد داشت؛ در سال 1282 مرحوم جد بزرگم آقا حسن معروف به حسن علی گر که برای کسب و کار به آنجا رفته بود  به خواستگاری اش رفته و از آنجایی که مردم خونسار در ان زمان نزد ولات فریدن و سیصد و شصت پارچه آبادی اش صاحب اعتبار بودند خانِ وحدت آباد  با ازدواجشان موافقت می کند و عروسی سر می گیرد ...

در آن زمان مرحومه بی بی ناز خانوم تنها 9سال بیشتر نداشت و مرحوم جد بزرگم بعد از ازدواج اقدام به گرفتن شناسنامه به اسم فامیل خودش برای او می کند 

بعد از فوت خان؛ تمام دارایی اش به بی بی ناز می رسد و از آنجایی که آقا حسن خان که لقب خان را از پدر زنش به ارث برده بود، قبل تر منقلی بود و تریاک می کشید کم کم تمام ملک و املاک خان را به قول خدابیامرز بی بی از سوراخ بافورش رد می کند 

پدر بزرگم تنها 9سال داشت که در یک روز برفی زمستانی آقا حسن خان آخرین دارایی اش که تنها یک کُت رنگ و رو رفته بود را می فروشد و بعد از کشیدن آخرین تریاک در سن 45سالگی فوت میکند و پدر بزرگم را به همراه 3 خواهرش تنها می گذارد 

بی بی ناز؛  پدر بزرگم را به منزل مرحوم شهیدی میبرد تا شاگرد خانه و پادو ایشان باشد و از آن روز خرج و مخارج مادر و سه خواهرش را متقبل می شود 

مرحومه بی بی ناز خانوم با پولی که از پادویی تنها پسرش میگیرد چند راس گوسفند می خرد و یک قطع زمین از مرحوم حاج محمد اولیایی در بالاده اجاره میکند تا کمک خرجشان باشد 

یک قرن زندگی به زعم بنده ثمره ی امید به آینده و تلاش شیر زنی است که از خانزادگی به گوسفند چرانی می رسد و کم کم دخترانش را شوهر می دهد و ابوی بزرگ ما را هم زن ...

حدود هجده سال از دوران عمرش را بنده با چشم دیدم و با او زندگی کردم 

شخصیت جالبی داشت و حرفهای قشنگی میزد 

تنها هفت سال داشتم و یادم می آید که با خانواده پدری در یک منزل زندگی می کردیم 

بوی نان تازه هفته ای نبود که از خانه ما محله را پر نکند و بی بی شیر زنی بود که نیمه شب برمی خواست و خمیر می کرد و تنور را داغ می کرد 

صبح افتاب نزده اولین نان به دیواره تنور چسبیده بود 

یک صندق بزرگ داشتیم که مخصوص نان بود و هیچ وقت یادم نمی آید خالی شده باشد مگر روزی که بی بی رفت ...

ظهر نشده نان پختن تمام شده بود و بی بی سر کوچه به  انتظار بازگشت پدربزرگ ...

بی بی دندان نداشت اما گوشت؛ عضو لاینفک رژیم غذایی اش بود 

روزی که عموی بزرگم برای اولین بار از تهران آمد لباسی نو خریده بود و موهایش را هم المانی زده بود! بی بی با دیدنش تنها یک چیز گفت : فیس و فاس شمسعلی و کفش بلغار زنش !!!

همیشه با کنایه حرف می زد اما کنایه هاش قشنگ بود و دلچسب 

به مادر بزرگ و پدر بزرگم می گفت: علی و گُلی!!

می گفت : مراد ! خوب پایه افتاد برات 

و این را وقتی می گفت که حس میکرد دیگر آن اُبهت قبل را ندارد و کسی حرفش را نمی خواند 

یک روز صبح مثل همیشه از خواب بیدار شد حمام کرد و لباسهایش را عوض کرد و  صبحانه اش را خورد و بعد آرام خوابید و برای همیشه رفت ...

یکصد و سه سال زندگی پر فراز و نشیب تمام شد اما همیشه یادش با ماست ...

خدایش بیامرزد ... 

پ.ن:

حسینعلی مهدی عزیز؛ توجه من را به موضوعی جلب کرد که خالی از لطف نیست؛ یادآوری بی بی ناز، ناخواسته مصادف شد با نزدیکی شب یلدا!

شبهای یلدا با وجود بی بی و کُرسی و خانواده ای که حالا تنها یک نفر از ان باقی مانده بهترین شبها و طولانی ترین یلداها بود 

یلدایتان از حالا مبــــــــــــارک ...  

  • مهدی حاجی زکی

نظرات  (۳۰)

سلام از وبتان دیدن کردیم و کلی خوشمان امد

به وبلاگ ماهم سری بزنید
رفیق خوانساری

اگر از خوانسار هستین لطفا تصانیف محمود خوانساری رو برای شنیدن در وبتان قرار دهید که حتما دست شما پر تر از دستان ماست

مرسی از وبلاگ بینهایت منظمتان
پاسخ:
ما مخلص استاد محمودی و طرفدارانش نیز هستیم
خدا بیامرزه
پاسخ:
ممنون سعید جان
لذت بردم از خودن این روایت زیبا و ملایم. کاش بازم از این دینا داشته باشی
آفرین به تو به خاطر اینکه خیلی قشنگ نوشتی
و آفرین به بی بی ناز که با قدرت روحیش این همه غم رو که میتونست دستمایه یه فیلم هندی تمام عیار بشه به شیرینی تبدیل کرد واقعا از آدم هر کاری برمیاد مهم اینه که بخواد و ضعف نشون نده...
پاسخ:
تو لطف داری کمش جان خوب خواندی وگرنه ما خوب ننوشتیم
سلام
مهدی جان مارو بردی به گذشته ها. یادش بخیر، بی بی ناز خانم.
از بچگی تا این اواخر از او همیشه یه تصویر ثابت توی ذهنم مونده.
زنی که فکر می کردم همیشگی و ابدیه. تازه الان فهمیدم که به رحمت خدا رفته.
این اواخر هر موقع می دیدمش، روی پله های جلوی در خانه یا توی چارچوب در نشسته بود و پسرش(داش علی) رو نگاه می کرد.
همیشه واسم جالب بود که در این خانه سه نسل عروس با هم به خوبی زندگی می کنند! و ... .
روحش شاد و یادش گرامی.
الهم صل علی محمد و آل محمد.
پاسخ:
جدا" که نسلهای قبل توقعات کمتری داشتند و با همه چی می ساختند
آخییییییییییییییی
خدابیامرزتشون
پاسخ:
مرسی داشی
آخی...
پس تو به کی رفتی انقدر گوشت تلخی؟


ولی انصافا اگه هنر زندگی کردن رو بلد نباشی محکوم به مرگی!
  • بی بی رقیه
  • مهدی جان خدا روح مادربزرگتان را بیامرزد .اگر جسارت منظور نشود من از طغیان ملوک الطوایفی برایت بگویم که این دسترنج حکومت فاسد خاندان قجر میباشد بطور خاص این مردک ناصر الدین شاهی را میگویم .علیرغم مردان بزرگ دین در خوانسار این روند حکومتی نیز در شهر ما متاسفانه جاری وساری بود .بحرمت همه آحادخوانساری پا را نمیتوان بیش از این بر این کالبد کثیف زد همانطور که شما به نوعی گرفتار شدی بدان وهشیار باش ما نیز زخم خورده این تاریکی وظلمتیم ولی من بنده فارغ شدن از این مافیای فئودالها را جشن گرفتم (قبلا)وبابتش برای سلامتی بانی در هم کوبنده آن که بحول القوه الهی وصد البته انزجار مردم دارالمومنین بود صلوات نذر کردم . ولی امیدست که زنخدان زیبای دنیا امرای دولتی ما را از دام مستولی برمردم نجات دهد و هیچگاه هیچ خادم المله ای خود را امیر نپندارد باعرض معذرت به همین چند جمله بسنده کنم تا حریم حفظ شود.کونوا لظالمین خصما .
    پاسخ:
    فقط مراقب باش ناصر خان این ورا پیداش نشه که آشوب به پا می کنه
    خوشما امد. جالب جالب..
    دوست عزیز می دونی از چی شما خوش امده اره؟
    از این جسارت در نوشتند از اینکه از وبلاگ خودت درست استفاده می کنی ولذتشو می بری
    در ضمن شجا عت خوبی هم داری
    پاسخ:
    شما لطف داری به بنده
    سلام مهدی جان

    خدا رحمت کنه تموم رفتگانت رو

    مخصوصا بابای عزیزت و این بی بی ناز خانوم رو که زیبا توصیفش کردی .

    شیرین نوشته بودی ولی نه به اندازه ی شیرینی خودت...

    یادش به خیر قدیما که مملو بود از صداقت و سادگی و مردانگی و یک رنگی

    یادش به خیر اون نونهای تنوری خونه که خشکیده ها و بیاتاش هم می ارزید

    به صدتا مرغ پرورشی و کبابای سنگی و پیتزاهای لعنتی امروزی ...

    یادش بخیر آبگوشتای قدیمیها که فقط بوش به آدم انرژی میداد چه برسه به خودش

    یادش به خیر نونوایی آقا مرتضی صانعی تو بازار بالا جای قبلیش که پایین تر از جای

    الآنشه ،همیشه برای ناهار دوگولژون به راه بود و بوش آدم رو دیوونه می کرد

    یادش بخیر سیب زمینی های کوزیمای قدیم که مثل زرده تخم مرغ طلایی بود

    خلاصه یادش بخیر قدیما که همه چی طبیعی بود و اصیل

    نه اینکه شیمییایی باشه و تقلبی و دروغی ...

    راسی یادم واشه

    یادژ به خیر منقلا و وافورای قدیم .............
  • حسینعلی مهدی
  • خدایش بیامرزاد
    شیرزنهایی که حالا تعداد کمی ازشون باقی مونده و اونجور که باید و شاید قدرشون رو نمی دونیم . شب یلدا است و یادی بکنیم از پدر بزرگها و مادربزرگهایی که هستندو فاتحه ای برای اونهایی که نیستند
    پاینده باشید و جاودان
    پاسخ:
    مرسی بابت نکته سنجیت
    خیلی قشنگ بودلذت بردم ازخوندنش,و خدا بیامرزه بی بی ناز خانم شیرزن
    پاسخ:
    ممنون و خدا رفتگان شما رو هم قرین رحمت کند
    خیلی زیباودلنشین بود. خدا روحش رو شاد کنه. ولی ماشاا... خوب عمر کرد. شاید هم قصد داشته بیشتر عمر کنه دیگه نتونسته تو رو تحمل کنه ترجیح داده بره اونور!!
    پاسخ:
    دارم برات ...
    پس این حکایت علی گر هند چیه ؟
    پاسخ:
    سر فرصت میگم برات
    خیلی زیبا نوشتی. انتظار داشتم بیشتر جزئیات زندگی اش رو بنویسی. این گونه زنان شیرزن بودند. و فکر می کنم داستان زندگی اینگونه زنان در گذشته خیلی شبیه به هم بود. همیشه جور مردانشان را می کشیدند. اما عمر خوبی کردند خدا بیامرز. این نشان سلامت جسم و روحش بود.
    شب یلدای شما هم پیشاپیش مبارک.
    پاسخ:
    خیلی دوست داشتم جزئیات بیشتری رو بنویسم اول اینکه می ترسیدم تو حوصله دوستان نباشه دوم اینکه بعد از این همه سال گمونم آلزایمر گرفتم بیشترش یادم رفته بود بعد از اینکه پست رو ارسال کردم خیلی چیزها ی دیگه یادم اومد که سر فرصت شاید نوشتمشون
    احساس وجدان درد دارم
    اعتراف میکنم!
    این پستت خععععععععععععععععععلی قشنگ بود، اصلا از تو همچین انتظاری نداشتم

    راسی زنبسه مانیت که خسری خوژ کم به ، خسری خسریژ جی ور دلژ به
    پاسخ:
    خخخخخخخخخخخخخخخ
    سلام
    خیلی قشنگ، زیبا، لطیف و دلنشین بود. با خواندن متن، اشک در چشمام جاری شد. من رو برد به گذشته ها و یاد اشخاصی افتادم که دیگه الان بینمون نیستند.
    خدا بی بی ناز خانوم و سایر گذشتگان شما را رحمت کند.
    بابت این خاطره زیبا ممنونم.
    پیروز باشید
    پاسخ:
    ببخش اگه باعث آزارت شدم عزیز
    خدا بیامرزدش بی بی نازو و داش منصور با مرام را
    به هیچ وجه باعث آزار بنده نشد. بسیار زیبا و دلنشین بود.

    از ملک ادب کارگزاران همه رفتند
    شو بار سفر بند که یاران همه رفتند

    این گرد شتابنده که بر دامن صحراست
    گوید چه نشینی که سواران همه رفتند

    داغ است دل لاله و نیلی است بر سرو
    کز باغ جهان لاله عذاران همه رفتند

    گر نادره معدوم شود هیچ عجب نیست
    کز کاخ هنر نادره کاران همه رفتند

    افسوس که افسانه سرایان همه خفتند
    اندوه که اندوه‌گساران همه رفتند

    فریاد که گنجینه طرازان معانی
    گنجینه نهادند به ماران همه رفتند

    یک مرغ گرفتار در این گلشن ویران
    تنها به قفس ماند و هزاران همه رفتند

    خون بار «بهار» از مژه در فرقت احباب
    کز پیش تو چون ابر بهاران همه رفتند
    خیلی متن قشنگی بود.همشو کاملو با دقت تمام خوندم.
    اینکه یه سرنوشت خاصی برا هرکس رقم بخوره یه چیز طبیعیه!
    ولی اینکه اون طرف چقدر در برابر پستیا و بلندیای روزگار دووم بیاره مهمه!
    بی بی ناز خانوم شما هم همینطوره!اصلا فکر نمی کرد خانزادگی به گوسفند چرانی برسه ولی خیلی خوب تونست از خودش مقاومت نشون بده زندگیشو جمع کنه!
    دیگه کمتر کسی این چنین پیدا میشه!
    روحشون شاد که واقعا یه شیر زن بود!
  • پرسش الکی
  • حاج میتی سلام امروز یک کمی فرصت داشتم خوب وب گردی کردم بعضی از وبها توی بروز شدهاشون جلوی اسم با مسمای چل چو با حروف بزرگ وبه زبان انوریا نوشته N.C.Cدوست داشتم بدونم یعنی چه حس کنجکاوی معذرت وبا پوزش برات هدیه میکنم .
    هراز چند گاهی سر می زنم به وبتان ولی معمولا چیزی نمی نویسم . در کل سبک نوشتاری شما را خیلی دوست دارم. امیدوارم یه روزی چاپشون کنید.
    پاسخ:
    سربلند باشید و پایدار
    با سلام و تشکر از هنرمندی زیبای شما در نقل خاطراتی شیرین از شیر زنی که قطعا خصلتهایی نیکو برای نوادگانش به ارث گذاشته است.
    پاسخ:
    سربلند باشی برادر
    این حروف اتفاقا مربوط به سازمان نقشه برداری کشورست تقریبا اطراف شهر وصد البته در حوزه اصلی سد خوانسار این واژه چاپی خیلی بچشم میخورد .خدا بهت رحم کرد والله الانه کار با کرام الکاتبین بود وبس .دوستت دارم
    پاسخ:
    اتفاقا می دونستم و اتفاقا برای ترسش هم عوضش کردم وگرنه الان بی چاره بودم ....
    خیلی از خوندن این پست لذت بردم بسیار قشنگ این شیرزن رو توصیف کرده بودید
    جالب اینجاست که بگم بر عکس زندگی بی بی ناز خانم شما هم وجود داره . یعنی کسانی که تو خانواده های خان و خان زاده با کلی امکانات و خدم و حشم بزرگ شدند و یه عمر زندگی کردند و عادت داشتند همیشه دور و برشون شلوغ بود و پر از ادمهایی بود که بهشون احترام میذاشتند اما الان مجبورند تنهای تنهای کنج خونه سر کنند و چشمشون به در باشه تا یکی احوالشون رو بپرسه ....
    خداوند رحمتش کنه و به همه پدربزرگ و مادربزرگ‌ها سلامتی و طول عمر با عزت عنایت بفرماید. یادش به خیر بچه که بودم با مادربزرگ مرحومم روضه‌های ماه صفر را می‌آمدیم خانه تان، راستی هنوز هم روضه برقراره؟
    پاسخ:
    اتفاقا همین جمعه گذشته آخرین روزش بود
  • کلثوم ننه
  • خدا رحمتژ کرو
    بینان این این بی بی ناز خانوم آجی داش علید گنا؟



    داژان این شال گردند محکمتر دربند یگرا سرما نخوره
    پره مگه جنون داره این شال گردند ازن در بستی که گردند از می نازک تر گنو ننان چون خفه ندگنه یه کم طاقژ نه هوا بشو برو
    پاسخ:
    هزه یگ مینی بوسی بشتنده
    سلام. اگر لابه لای نوشتهاتون شعرهم بزارید خیلی بهتر وجذابتر میشه
    پاسخ:
    بروی چشم حتما لحاظ می کنیم
    سلامممممممممممممممممممم
    پاسخ:
    علیکم السلام
  • مهدی جون
  • عشقی جون چرا تلویزیون شهر عشق خاموشه نکنه اب خاموشش کرده .بی ربط........یه سوال دیگه.....نه
    پاسخ:
    انگار خدا بخواد مشکلات حل شده
  • کلثوم ننه
  • داژان ورف بمومی چه جور بشان
    انوقت که تو بشتیده
    تابستون به جاداژ خب به ابی ندگنو بشه

    پاسخ:
    من خوم راهید کران

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    تجدید کد امنیتی