تکرار تاریخ - طنز
چنین روایت کنند که ...
هفتصد سال؛ شاید هم ششصد و هفتاد و سه سال و ده ماه پیش در چنین روزی
حاکم شهر که مردی نیک و کار درست بود و به خم و چم امور واقف گردیده بود ؛ یک شب خوابی می بیند که همانطور که خواهم گفت بعدها سرنوشت شهر را هم تغییر داد!!
باقرالحُکما؛ حاکم شهر خوانسار در خواب میبیند که هفت ساعت شماته دار؛ راس ساعت هفت به یکباره به صدا در امده و آرامش شهر را به هم می زنند!!
شبانه دستور می دهد خوابگذاران از اطراف و اکناف گرد هم آمده و خواب مذکور را تعبیر نمایند, هرکدام چیزی میگویند و حدسی می زنند که هیچ کدام به دل حاکم نمی نشیند
تا اینکه جوانکی خوش تیپ از محله بالا ادعا می کند که تعبیر خواب جناب حاکم را می داند!! خبر به دارالحکومه می رسد و جوانک را به حضور می طلبند و در پی اثبات ادعایش تعبیر خواب را می پرسند ...
وی تعبیر خواب را اینچنین بیان می کند: هفت ساعت یا شاید هفت روز دیگر از حکومت حاکم در شهر باقی نمانده است و پس از آن ایشان را به ولایتی دیگر منتقل خواهند کرد ...
دقیقا هفت روز و هفت ساعت بعد پیکی حامل حکم انتقال حاکم به شهرضا و معرفی حاکم جدید به دارالحکومه وارد شد ...!!
این پایان داستان نبود ؛ مورخان می گویند؛ بعد از ان چند سالی شهر در بلاتکلیفی به سر برده و از جمله اتفاقات زیر به ثمر نشست:
گلستانکوه که تا آن زمان از ابتدای دروازه شهر تا نزدیک ورودی روستای دره بید ادامه داشت؛ جز محوطه ای محدود؛ چیزی از ان باقی نماند ( برخی می نویسند برداشت گزانگبین از همان سال رو به افول گذارد)
مسکن مهر که قرار بود در همان سال به بهره برداری برسد به فراموشی سپرده شد و تا هفتصد سال کسی سراغی از ان نگرفت
جوانان رو به افیون آورده و ضمام امور را ریش سپیدانی به دست گرفتند که نای حرف زدن نداشتند
از آن زمان تا همین سالهای اخیر یک بار دیگر نام خوانسار در نقشه های ملی به زیر پونز رفته و هیچکس خبری از وجود آن نداشت
مورخان تودیع باقرالحُکما را سرچشمه ی فراموشی ولایت خوانسار دانسته اند ...
و حالا بعد از هفتصد سال تاریخ تکرار خواهد شد ...!!!
شک نکنید این تکرار ممکن است به قیمت فراموشی دوباره شهرمان تمام شود ...
پ.ن :
چگونگی تشکیل معاونت شورا را در ادامه مطلب بخوانید!!!! (طنز)
قبل از خواندن به خسروخان پیشنهاد می کنم یک لیوان گل گاوزبان بخورد
هفتصد سال؛ شاید هم ششصد و هفتاد و سه سال و ده ماه پیش در چنین روزی ؛ بلدیه ماموریت یافت تا اولین کوه گشت خانوادگی را در دامنه کوه سیل به انجام رساند؛ از این رو میرزا ایرج رحیم السلطنه را به بازار فرستاده تا مردم را از این تصمیم با خبر سازند!
طولی نکشید که خبر در سرتاسر شهر پخش شد. ان زمان شهر را دو محله بالا و محله پایین تشکیل میداد و محله ای خودمختار که نه جزو بالایی ها بود و نه پایینی ها ...
جالب آنکه بیشتر صندلی های دارلحکومه را کله گنده هایی از همین ولایت خودمختار "وادشت" صاحب بودند
بگذریم خبر به وادشت رسید و با آنکه سرداران محله پایین مخالفتی در خصوص محل همایش فوق الذکر ننموده بودند؛عده زیادی به سرکردگی معتمدالشورا میرزا خسروخان دبیرالملک؛ که درس فرنگ خوانده بود و با مستشاران فرنگی فالوده میخورد؛ از در مخالفت در امده ؛راهی میدان شهر شدند
بلدالملک؛ میرزا حسن سَقا معروف به شفعت الممالک, چون هیبت و یال و کوپال آنان بدید؛ مخفیانه پیکی به مرکز فرستاد تا هم کسب تکلیف نموده و هم اگر نیاز شد درخواست نیروی کمکی نماید ...
الغرض دربهای بلدیه را بستند و بلدالملک به بالای عمارت رفته و احوال مخالفین جویا شد!
هرچه کرد آتش مخالفین فروکش ننمود و آنان بر خر خود سوار؛ تا آنجایی که بنا شد دبیرالملک با حفظ سمت قبلی در بلدیه نیز نماینده مردم وادشت باشد و از آن زمان تا کنون این منصب در شهرداری فعلی پابرجاست و تا جایی که می دانیم شورا؛ یک جورهایی سیاه بازی بوده تا سردمداران محله های پایین و بالا اعتراضی نکنند!!!!
خلی ؟
نه خداوکیلی ؟ خوب چکارش داری بند کردی بهش ؟ گناه کرده شده شورا ؟
هان ؟ نه خوب چکارش داری یه بند گیر دادی بش ؟