چـــــــل چـــــو

رســــانۀ خوش خُلقـــــان

جَک ولوبیای سحرآمیز

يكشنبه, ۶ شهریور ۱۳۹۰، ۱۰:۵۳ ق.ظ

شب گذشته بعد از اینکه لباس رزم پوشیده و به رختخواب رفتیم طولی نکشید چشمانمان گرم شده؛ خواب ما را فرا گرفت؛ در خواب شیخی را دیدیم با لباسی سپید و مو‌ها و محاسنی بلند به غایت که تا نزدیک نافش می‌رسید!! 

شبیه‌‌‌ همان حکیمی که در دروازه شهر توشیشان ظاهر می‌گردید و او را بشارت می‌داد بر قدرت و ثروت و... 


صدایم نمود: فرزندم با من بیا! گفتم: عمو تا جایی که یادم می‌آید ابوی خدابیامرزمان اگر در این هیبت جلوه می‌نمود جایش در کوچه بود و والده گرامی را خوف روبه روشدن با چنین موجودی!!! شما کی جانشینش شدی خدا می‌داند!! 


گفت: اگر مکنت و شوکت می‌خواهی با من بیا! گفتم: اولی را که نمی‌شناسم اما دومی را زمانی می‌خواستمش! اما تقدیر ما را بر سر دوراهی سرنوشت از هم جدا کرد!! 

پدرش راضی نبود دخترش را به آسمان جلی چون من پیش کش نماید!! 


گفت بچه می‌آیی یا نه؟ گفتم محض تجدید میثاق و یادآوری خاطرات می‌آیم! اما آنجا مرا در رو دربایستی نیندازی که بگیرمش‌ها...! من هم اینک در خواب بسر می‌برم و خانواده دارم خیلی زود هم باید برگردم... گفته باشم..! 


او از جلو می‌رفت و من از عقب که نکند خیالات شومی در سرش باشد... کمی که رفتیم به پرتگاهی رسیدیم که تخته سنگی عظیم بر بالایش بود با عصایش تخته سنگ را نشانم داد و گفت پای این تخته سنگ را بکن و مراد خود حاصل کن... هنوز حرفش تمام نشده بود که غیب شد.

پیش خود گفتم نکند شوکت سربه تیره تراب نهاده و از جمع فرشیان جدا و به خیل عرشیان شتافته باشد؟ 

اگر چنین باشد این مردک مرا امر می‌کند که نبش قبرش کنم!! گفتم بی‌خیال زنده‌اش که به ما وفا نکرد مرده‌اش را می‌خواهم برای کجا؟ 


همانجا نشستم تا خوابم تمام شود و برگردم! اما چیزی وسوسه‌ام می‌کرد تا پای تخته سنگ را بکنم بلکه گنجی؛ کتیبه‌ای؛ خمره سفالینی؛ زیرش باشد و بفروشم و سروسامانی به وضع زندگیم بدهم! 


سرتان را درد نیاورم اگر بخواهم جزئیاتش را بازگویم یک کتاب قطور جا می‌خواهد که در حوصله شما نگنجاید!! 


آخرالامر طمع بر من غالب گردید و وقتی به خود آمدم که نیم متری از زمین را کنده بودم! ناگهان چیزی توجهم را جلب نمود! چیزی شبیه قوطی کنسرو بود بیشتر کندم دیدم درست حدس زده‌ام! یک قوطی کنسرو لوبیا از دل خاک بیرون آمد! 


پیشنهاد می‌کنم قبل از خواب قدری تجهیزات با خود بردارید یا لااقل یک درباز کن بگذارید زیر متکایتان که مثل من مجبور نگردید با بدبختی و به ضرب سنگ و چوب درب کنسرو را باز کنید!!! 

به هر بدبختی که بود بازش کردم و مشغول خوردن بودم که ندا آمد: ‌ای ابله چه می‌کنی؟ 

گفتم کنسرو لوبیا می‌خورم، بسم الله... 

گفت: دیوانه این لوبیا‌هایی که بلعیدی سحرآمیز بود!! باید می‌کاشتیشان نه اینکه کوفت کنی!! 


گفتم: ‌ای دل غافل دیدی چه خاکی به سرم شد؛ ته قوطی را نگاه کردم دیدم هنوز دو تا لوبیا باقی مانده! 

زمین را کندم و آن‌ها را در خاک کاشتم و آبش دادم و در انتظار نشستم تا سبز کند! 

طولی نکشید که سبز شد و رو به آسمان رفت و رسید به ابر‌ها؛ پاچه‌هایم را بالا زدم و از تنه لوبیا بالا رفتم تا رسیدم به پشت ابر‌ها! همانجا که آقای غول یک قصر خفن داشت و فقط قاشق غذایش اندازه خونسار خودمان بود!! گفتم تا نیامده سریع بروم مرغ تخم طلا را بردارم و بزنم به چاک... که از پشت صدایی مرا به خود آورد: دیدی گفتم سرو کله‌اش پیدا می‌شود! این‌‌‌ همان جَک! دزد جواهرات است!! 

داشتم شاخ در می‌آوردم... پیش خود گفتم: 

 اگر از آسمان سکه طلا ببارد یکیش گیر من نمی‌آید!! اما کافی است فقط یک دانه جَک دزد؛ در دنیا باشد عدل ما را بجای او می‌گیرند و می‌گویند خود خودش است.

پ.ن : 

جا دارد از کمش عزیز بابت نکته سنجی بی اندازه اش در خصوص نگارش صحیح؛ تشکر نموده لپ مبارکش را بفشارم! حضرت اجل تاجایی که درتوان بود رعایت کردیم باشد که در قسمتهای بعدی بیشتر در این خصوص بکوشیم


  • مهدی حاجی زکی

نظرات  (۲۱)

براجون سلام
یه چنتا سوال پیشومه که وادپرسانی ازد
1:چونو شوما بالباس رزم درخوسه ؟
2:مگه شیخا خیلی دوس داره که مین خوجی اژونو ینه ؟
3:این توشیشان چنشنبا بینو؟
4:این شوکت خیلی واسم آشناو؟
5:کنسروه مارکژ چیچیبه ؟
6:مین اون همه سنگ وپرتگاه اودازکاوابس/
7:مگه لباس رزم پاچه جی دورو؟

چنداتوصیه
1-شوما غذاسبک بخور
2-این برنامه های تلویزیون کمتر بیکس
جدی بود یا تخیل؟
پاسخ:
تخیلی جدی بود !!
نمیخواهید به این احساس کچلی خاتمه دهید!؟؟؟؟؟؟؟؟؟

چرا شما ادمها(ماکه اجنه ایم)یک اشتباه را هی تکرار میکنید؟
بفرض که مرغه رو میدوزیدی، نگفتی میان به انتقام مرغولک چاقالوتو میبرن؟واقعا که !
طلا بهتر است یا مرغولک؟

البته قابل درکه نوسان شدید قیمت طلا مردم رو مجبور کرده باباشونو بفروشن برن طلا بخرن ولی از شما بعیده اغفال بشی!"انقدر لجم گرفته بود سکه نداشتم آلان یه ذره لجم فروکش کرد"

ایشششششششش...
حالا ادامه دارد؟
اولللللللل هوی ای ول به خودم
بابا مردم ازخنده چی نوشتی
شوکتو با حال اومدی
سبک نوشته هاتم میپسندم
پاسخ:
نه به روز اول که دعوا داشتی ! نه به الان که دختر خاله شدی و تحویل و تعریف و ...
حالا خوبه اون لوبیا ها که خوردید تو دلتون رشد نکرده و اگرنه چی میشد !

آخر خوابتون چی شد بالاخره گرفتندتون یا مرغ را با خودتون اوردید ؟

سر کار گذاشتید ما را ؟
پاسخ:
آخر خوابو خودم هم ندیدم ! گمونم خدا هم کارگردان ایرانی استخدام کرده ؛ آخر خوابو می زاره به عهده مخاطب !!
جمله‌ی:
"گفت : اگر مکنت و شوکت می خواهی با من بیا ! گفتم : اولی را که نمی شناسم اما دومی را زمانی می خواستمش!"
قشنگ بود مثل دندان‌های سپید یک سگ مرده!
پاسخ:
ای مذهبتو شکر ... یه شب تا صبح خواب دیدم دوصفحه عریضه نوشتم آقا همین یک جمله رو دیده ؟ حالا کاش فقط خوشش می اومد !! موندم این تشبیه رو از کجات در آوردی ؟!
این کامنت مون کوشه؟
پاسخ:
مون خا چیم ندی !!
فکر کنم یه بخش جدید به وبلاگتون اضافه شد به نام :داستان های تخیلی یا خواب های من
پاسخ:
ما همین بخشهای قبلی را به روز کنیم هنر کردیم !
نمکدون . آخرژ چیشی گنا .
اونا که بژون گفته چژون بیکرته . یاقاژ درد کرو ؟
پاسخ:
تو بخالد هرکی هرکی بگیرو همون وازیه سرژ برناتورو که سر توژون بارت؟!!
پس چی بلدی تو!؟ مثل به این معروفی رو هم نشنیدی!؟

http://pure-love-580.blogfa.com/post-13.aspx
من خا دو سه بار خوندم نفهمیدم چی به چیه!!! ولی از اون جایی که شما رو میشناسم بعید می دونم پشت این پست مقصد و منظوری نباشه!!! پس شیش هفت بار دیگه می خونم وقتی حالیم شد چیشی به چیشیه یه کامنتی تر می ذارم!!
پاسخ:
منم وختی فهمیدی چیشی به چیشیه و یه کامنتی تر گذاشتی جوابتو می دم !!
بحر طویلی بود پر مسمی اما بی مغز(کلیشه ای تکراری) تو را پند میدهم که شبا هنگام که کپه میگزاری اولا رو به قبله بخوابی و دویوما از اغذیه ی ثقیل اکله نکنی و سیما دقت کنی که در خواب هر چه تعارفت میکنند کوفت نکنی ای ابله (خودم کلی خندیدم) اون که در قوطی کنسرو بود لوبیا نبود ای زاغارت چس فیل خام بود اگه بوش داده بودی وخورده بودی از قصر غول خفن سر در نمی اوردی اشکم قصار گفته

http://hamidhaghi.blogsky.com
از خودم نا امید شدم!!!
باز نفهمیدم چی به چیه؟؟!!!
باس برم تست هوش بدم!!
سلام آقا مهدی گل
اون تیکه "دربازکن زیر بالش" خیلی جالب بود. حالا چرا هرکی قصه می نویسه آخرش اینقده نومیدیه. نمی شد این جکه مثلا واقعا یه کار دیگه میکرد با همون قاشقش که اندازه خوانسار بود؟
چه خوب جواب میدهی که ادم از گفته هاش پشیمون بشه ای هلو......باقلوا.....فسنجوووووووووووون..........سالاد 24 فصل با سس زیاد.......ای زولبیا بامیه.......ای سرچشمه.......ای حیض پیره

بش اخرین سی دیم از کاتبی هاگیر و بینه و باژ برقص ای باباکرم........ای .......................ای رقاص
پاسخ:
ای خواننده ... ای ابی ... ای گوگوش ... ای ماتادور ... می خرم و می گوشم و میرقصم از این ذوق ...
خوب شد اون قالبتون را دزدیدند !این خیلی بهتره مخصوصا فلکه و نمای قدیم
پاسخ:
ممنون از توجهتون
اوووووووووووووو
چه تخمه قالبی!! مبارکا باشد
دِکّون آقابزرگ ما رو باش!! هنوزم همونطوریه!! (ابتدای بازار پلگوش بالای مغازه گلی و حج ولی ا... رحیمی)
پاسخ:
خوشحالم که مورد قبول واقع شد
جخت حالا که برای بار دوازدهم سیزدهم خوندم فهمیدم چی به چیه!!
اوکی اوکی!
پاسخ:
من موندم کی به تو دیپلم داده ...!
خاطر همایونی منبسط شد.
پاسخ:
منقبض نبود که ...!
ای مرغولک!!!!!!!!!!!!!!!!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی