خواب یا واقعیت
روز گذشته هنگامی که پس از مدتها حوالی ظهر هوس حمام عمومی بسرمان زد بقچه به دست راهی گرمایه سرچشمه شدیم و قبل از ورود به گرمخانه گوشی تلفن همراهمان را به رسم دوستان خاموش نموده و در جیب مبارک قرار دادیم ، بعداز صفا و سرو سامان دادن به اوضاع بغرنج ناشی از تجرد چند روزه بازگشته و دوباره گوشی خود را روشن نموده در طاقچه حمام گذاشتیم ، لباسهایمان را پوشیده و آماده رفتن شدیم قافل از اینکه خاطر شریفمان ز یاد برده که گوشی خود را برداریم .
بی خبر از همه چا بیرون آمدیم و در حین خروج شاهد ورود جوانکی مشکی پوش بودیم ، خلاصه اینکه هنگامی متوجه شدیم گوشیمان را جا گذاشتیم که قدری دیر شده بود اما بی درنگ عزم رفتن کرده و خودمان را به حمام رساندیم .
در کمال ناباوری مشاهده نمودیم که جا تر است و بچه ای در کار نیست ، بلافاصله از حمام بیرون آمده و با تلفن یکی از دوستان شماره خود را گرفتیم در پی چند بوغ متوالی تلفن وصل شد اما جوابی نشنیدیم .
کارآگاه بازیمان گل کرد و به صداهایی که به گوش می رسید گوش فرادادیم .
صدای تردد خودروها اندکی بعد از اینکه از جلوی دیدگانمان رد می شدند در گوشی به گوش می رسید .
پی بردیم که سارق گوشی در این نزدیکی است و صدای قدمهایش هم به گوش می رسد .
جستی کرده و جوانک سیاه پوش را در انتهای خیابان در حالی که سلانه سلانه حرکت می کرد دیده و با خود گفتیم اگر کوتاهی کنیم ممکن است زیر بار نرود .
خلاصه با هر ترفندی بود گوشی را که در جوراب خود پنهان کرده بود با توسل به لطف خداوند و شم کارآگاهی خود بازستاندیم .
( خلاصه اینکه به نظر می رسد فقر و نداری چنان بر پیکره جامعه چنگ می زند که گویی قصه های سرقت در شهرهای بزرگ در شهر ما نیز شکل و شمایل واقعیت به خود گرفته)