دختر گل فروش ...
چهاراه دیروزی شلوغ تر بود ..!
امروز فقط سه تا شاخه رز فروختم
کاش میشد میرفتم همون چهار راه؛ اگه تا غروب همه گلها رو نفروشم شب باید دوباره تو گاراژ بخوابم
هوا این روزا خیلی سرد شده
هفته پیش هم اینجا بودم اما فقط شیش تا شاخه...
شب حسین آقا نذاشت برم تو خونه انقد التماسش کردم تا فقط گذاشت بهمن بره تو!
آخه اون فقط هشت سالشه طاقت سرما رو نداره
دیروز یه پراید سفید اعصابمو داغون کرده بود
اگه ملاحظه بهمن رو نمی کردم هرچی از دهنم در می اومد بهش می گفتم
ده بار رفت و برگشت می گفت همه گلاتو یه جا می خرم خانوم خشگله!
عوضی الدنگ ...
خجالت نمی کشه بی شرف
یه ذره شعور نداره که فکر کنه بابا این جای دخترمه!
این جورآدما کم نیستند
سپیده می گفت یه بار به زور سوارش کردند و بردنش جاده امامزاده داوود
همین یه بار کافی بود که از خونه حسین آقا بره
واسه همیشه...
چند وقت پیش دیدمش چه دک و پزی به هم زده بود
عین عروسا شده بود
خیلی دلم می خواست الان جای اون بودم
بهم گفت: تا کی می خوای واسه حسین آقا خر حمالی کنی؟ ببین منو! دلو بزن به دریا مرگ یه بار شیون هم یه بار ...
اما... راستش ترسیدم!
"گل فروشی کنار چهاراه و خوابیدن تو سرمای گاراژ عبدل آپارات، سگش شرف داشت به پوشیدن لباسهای رنگارنگ و سوار ماشین این و اون شدن"
اینو همیشه ننه ملیح می گفت
خدا رحمتش کنه چهارماه پیش رفت و تنهام گذاشت
همیشه اون بود که واسطه می شد حسین آقا اجازه بده برم تو!
دیروز دو هزار تومن انعام گرفتم
آقاهه همه گلای رزم رو خرید دو هزار تومنم انعام بهم داد قبل از اینکه غروب بشه کارم تموم شد
با بهمن رفتیم دو تا پیراشکی شکلاتی گرفتیم و نشستیم تو چمنای میدون
بقیه اشم دادم یه دفتر نقاشی و یه جعبه مداد رنگی شیش رنگ واسش خریدم
از صبح داره بین شمشادها نقاشی می کشه
دیدم خبری نیست رفتم بهش سر بزنم ...آخی بمیرم روی دفتر نقاشیش خوابش برده
کاپشنم رو در آوردم و انداختم روش تا سرما نخوره دفتر نقاشیشو آروم از زیر بدنش کشیدم بیرون
............
اشک تو چشام جمع شد ...
چمباتمه زدم روبروش و تکیه دادم به شمشادها ...
چقدر معصوم خوابیده ...چقدر دوستش دارم ...چقدر بدون بهمن احساس تنهایی میکنم ...چقدر ...
بغضم شکست ....