چـــــــل چـــــو

رســــانۀ خوش خُلقـــــان

درباره وبلاگ خود چه میدانید !؟

دوشنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۰، ۱۱:۲۶ ق.ظ

به نام خداوند قلم و به نام هم او که قسم داد مرا به قلم تا هرچه به ذهن پوکم رسوخ میکند ننویسم! 

اجازه  بدهید انشایم را با یک داستان شروع کنم: 

روزی روزگاری ؛ انوقتها که  عصر دفتر خاطرات بود و  دفترها قفل کوچکی داشتند من هم برای خود دفتری داشتم و حرفهای دلم را تویش می نوشتم

آنوقت ها مردم هنوز نوار کاست گوش می دادند و برای تکثیر یک نوار باید می آمدند یه لنگ پا گوشه مغازه ما که در آن شاگرد بودم می ایستادند تا حداقل نیم ساعت بگذرد و نوارشان آماده شود و بروند بگذارند توی ضبط و حالش را ببرند !

آنوقتها کسی نمی دانست دقیقا انتقاد یعنی چه ؟ بزرگترین نقد را در انجمن ادبی وهاج می کردند! آن هم سر اینکه بیت سوم شعرم  ردیف دارد اما قافیه ندارد ؛ تازه بعدش هم کلی تشویقم می کردند که یادم برود و خدایی نکرده روی دل کوچکم نماند عقده ای بشوم 

 آن وقتها مثل الان  نبود که همه جا کوچه هایش اسفالت باشد ! سر زمستان وقتی می خواستی  از کوچه  بروی مدرسه  تا کمر می رفتی توی گل و لای  ! بعدش هم معلم ها مثل الان سوسول نبودند که گیر بدهند ! خودشان پوتین سربازی می پوشیدند و بندهایش را هم تا آخر می بستند و شلوارشان را هم توی پوتین می کردند !

بزرگترین تفریحمان  دهه فجر بود که یک روزش را  در مدرسه جشن می گرفتند ! خیلی که به ما حال می دادند می رفیتم هلال احمر تاتر خواستگاری نگاه می کردیم !

همش دوتا کانال تلوزیون داشتیم و یک رادیوی قدیمی که صبحها با صدای سلام صبح بخیرش صبحانه می خوردیم

کم کم کامپیوتر آمد ! اولش که کامپیوتر خریدم  فقط آهنگ گوش میدادم و ورق بازی می کردم  و خیال می کردیم کامپوتر فقط برای همین کار است 

یک روز یکی از بچه ها آمد خانه ما و گفت  بیا برویم اینترنت  ! قبلا اسمش را شنیده بودم و می دانستم چیزهای بی ناموسی  تویش دارد ! گفتم  امتحانش ضرر ندارد  رفتیم و یک کارت اینترنت خریدیم و آمدیم  پای کامپیوتر !

من که بلد نبودم ! دوستم یک بار خانه پسر خاله هایش رفته بود اینترنت !

خلاصه وصل شدیم ولی من  آدرس  بلد نبودم  اما دوستم دوسه تا آدرس ناجور بلد بود آنوقتها دسترسی به همه چیز امکان پذیر بود !!

یک روز یک سایت جدید بلد شدیم که عکسهای خوانسار داشت  خیلی ذوق مرگ شده بودم از دیدن عکسهای شهرم !

همان جا بود که آرزو کردم ایکاش من هم یک سایت بلد بودم تا شهرم را نشان خارجی ها هم بدهم

کم کم ایمیل دار شدم و بلد شدم چت کنم ! آنوقتها چت کردن خیلی کلاس داشت  مثل الان هم نبود! آدمهای چت، شعور داشتند و تربیت خانوادگی سرشان می شد !

توی چت یاد گرفتم که می شود سایت درست کرد ؛  آمدم  بلاگفا  و همین وبلاگ را ساختم اما اسمش را گذاشتم خوانسار در آینه تصویر !

آن وقتها عکس خوانسار مثل نقل و نبات توی اینترنت نبود  و من می خواستم عکسهای خوانسار را بگذارم تا زیاد شود

کم کم عکسها و عکاسها زیاد شد و من مجبور شدم مدتی در دکان خود را تخته کنم

بعداز یک مدت  دیدم استعدادم در نوشتن دارد هرز می رود و من دارم تلف می شوم !

آن وقتها بود که  همه دوست داشتند کوچه هایشان آسفالت بشود و همه ضبط سی دی دار خریده بودند و تلوزیون رنگی توقع همه داشت میرفت بالا  ...

برای همین  موقعیت را مناسب دیدم  تا با اسم و رسم تازه ای وارد این بازار بشوم

اسمی انتخاب کردم که هم بتوانم مسخره بازی دربیاورم هم اینکه انتقادی بکنم و گیر بدهم به فلان مسئول و فلان رئییس

الحق که دوستان زیادی پیدا کردم  و مخاطبین با شعور و نکته دانی !

گاهی مشکلات باعث می شد یادم برود که برای چه می نویسم و  مدتی تعطیل میشدم

اما همیشه چل چو را دوست داشتم و دوست دارمش مثل بچه ام شده توی این سالها

با روزهای  عمرم قد کشیده و رشد کرده 

این بود انشای من ...

  • مهدی حاجی زکی

نظرات  (۲۴)

وبت محشره!همه رو خوندم!یه سر بزن...
پاسخ:
اینجا هم هندونه می زارن زیر بغل آدم ...
چقدر ساده و روان نوشته بودید و نمره انشا شما بیست تمام.
یاد اون نوار کاست ها به خیر.
از بچگیت انشا قشنگ مینوشتی
همیشه سر کلاس به انشات گوش می دادم .
مهدی یک مسابقه انشا بین بچه های وبگرد را بندازیم شاید دوباره تکونی بخورند
نظرت چیه ؟
پاسخ:
من موافقم با زنگ انشاء برای همین یکی از موضوعاتم رو به این اسم گذاشتم تا بعضی وقتها حداقل خودمو امتحان کنم ببینم مثل قدیم انشا می نویسم یا نه !!
سی دفه این کامنت و نوشتم و حذف کردم.خودمم نمیدونم چی میخوام بگم.ولی علاوه بر مقدمه این غمه که بر متن سنگینی میکنه.شاید این خلاصه حرفام بود.احساس میکنم تو دهنم خورده
پاسخ:
این غمی که ازش حرف میزنید رو من هم حس می کنم ، اما این روزها مخاطب غم کمرنگ نوشته های من رو تو بکگراند غم خودش هضم میکنه !! همه یه جورایی درگیر این غم هستند خیلی سعی کردم نمود پیدا نکنه اما نمی شه !! احساستون احساس قشنگ نیست ضمن اینکه بهتون دروغ هم میگه بهش توجه نکنید !!
این که بیشتر درباره‌ی خودت بود تا وبلاگت!
پاسخ:
همیشه که نباید آب سرازیری بره ؛ گاهی هم باید شرایط رو فراهم کرد برای ابو عطا خواندن قورباغه ...
خیلی خسته ام!
کلاف روزگارم را گربه ای بازیگوش دیوانه وار درهم پیچیده!
و مغزم در هوای مسموم خاکستری بی رمق به نظاره نشسته!
انقدر برایش استدلال آوردم ، که خودم هم بی فلسفه شدم و در این قهقرای تنهایی چرا انقدر همه جا شلوغ است؟
پاسخ:
خوب بلد است با روزگارمان چکار کند !!
  • علی معصومی
  • یاد اون نوارکاستا بخیر
    اینترنت دایالی
    من بلد نبودم سری اول مودم رو زدم به برغ سوخت

    از اون به بعد وارد دنیای سخت افزار هم شدم مودم رو توی 10 سالگی اون وقتا خودم عوض کردمو ...
    خیلی قشنگ و جالب بود
    آفرین، به قول یه عزیز: تشویق همراه با گریه!!!

    می دونید؟ وقتی می بینم یه چیز انتزاعی و ذهنی نوشتید؛ وبلاگ شهر من خوانسار دلتنگ رو باز می کنم تا آهنگش پخش شه و بعد میام مطلب شما رو می خونم!! اینجوری بهتر درک می کنم چی می گید و قنشگ کامل در ذهنم تصورش می کنم
    من عاشق این نگارش شما هستم ....
    خوشا اون وختا...
    پاسخ:
    آخه وچه تو کادرده اونوختا ...!؟؟
    نمره انشا 20 به اضافه یک اکسترا کریدیت بخاطر اینکه در خوانسار نویسی محشر کرده اید!
    آن " یک بار خانه خاله شان رفته بود اینترنت" خیلی زیبا بود.
    پاسخ:
    معنایش را بگویید شاید قبول کردیم ....!
    سلام
    خوب با داشتان شروع کردی اما نفهمیدم داستان کی تموم شد؟
    پاسخ:
    با داشتان که شروع نکردم ؛ با داستان شروع کردم !!!
    یاد باد ان روزگاران یاد باد
    دیشب یه برنامه طنز!!!! میدیدم که توش یه نفر داشت انشا می خوند بعد از هرجمله معلمش یه پس گردنی میزد بهش.

    اصلا منظوری نداشتم ها
  • محمد جدیدی
  • در نیمه ماه رمضان ماه برآمد
    سالار کر یمان جهان از سفر آمد
    افطارکنید از رطب ذکر حسن جان
    چون برعلی و فاطمه پسر آمد
    پاسخ:
    عید شما هم مبارک داداش گلم
    نظرم ارسال نشده یا تاییدش نکردی ای بلا
    پاسخ:
    گمونم توهم زدی فدات شم !!
    سلام
    فعه به این وب نحست. کلی چیز (انتقاد) نوشته بودم ارسال که نشد هیچ، همش پاک شد. خلاصه شانس آوردی.
    مهدی راستی یادته چه مرغولک بازیا توی نوار فروشی محمود درمی آوردی؟ از همون بچگی عشق ناصر عبداللهی بودی. از بس روی آهنگاش لب خونی کردی طرف مرد!
    پاسخ:
    یادش بخیر دوران طلایی زندگی من بود حیف ...
    خیلی خوب هالا

    بابا نوشته بودم طاعات قبول

    حال اون وسط کی قاپش زد نمی دونم خوش تیپ خوش مرام خوش رکاب (چی گفتم)
    پاسخ:
    منم تو وبت نظر دادم اما نمیدونم اومده واست یا نه !!
    extra credit همون نمره اضافی خودمونه...
    اختیار دارین ما از این جسارتهای فحشی نمی کنیم....
  • خرس کوچولو
  • خوب حالا هم سی دی پر کن اونم با صدای خودت.یه مغازه هم بزن اونجا سی دی ها روبفروش.اونوقت میبینی مردم میان تو مغازه و یه لنگه پا وایمیستن تا سی دی رو همراه با امضا ازت بگیرن اخوی.
    پاسخ:
    فکر کن یه درصد کسی از من امضا بخواد ....!!
  • سعید همسایه
  • سلام
    چقدر دوست دارم .
    چقدر به من نزدیکی اما حیف من استعداد ور رفتن با کلمه ها رو ندارم و تو داری .
    البته تو نه شما .
    شما که چند وقتیه جای خالی داداش بزرگ مارو تو زندگی پر کردی .
    انشات که عالی بود . اینجاش و اونجاش هم نداره تمامش توپ بود .
    به کارت ادامه بده داداش خوبم که مدیون دلت نشی مثل من .
    کارات به منم انگیزه دوباره ساختن رو میده .
    خودمم نفهمیدم چی گفتم ولی فکر کنم یه چیزی بین عارفانه و عاشقانه بود .
    به هر حال اگه خوشت اومد یه دونه از اون ماچ خوشگلا بزار زیر نظرم .

    انشاتون بسیار زیبا بود
    یاد همه روزهای خوش گذشته بخیر....
    خیلی خوبه که ادم با یاد اوری خاطرات گذشته بتونه یه تلنگر به خودش بزنه
    پاسخ:
    خارج از شوخی آدم با خاطراتش زنده است چه بد و چه خوب !
  • مهدی رفعتی
  • چی بنویسم که خدا و بنده خدا خوشش بیاد.ببین می گم انشات عاله انگار از زبان من نوشتی فقط مرده شورت با این یادواریت که ادم رو ماتم زده می کنی...
    پاسخ:
    یاد آوری خیلی خوبه آدم خودشو بیشتر می شناسه و می فهمه که چی بوده و جی شده ...!
    هه کلی خندیدم
    چرا وبت پروفایل نداره اه همه چی به پروفایله
    بعدم از عکست خوشم نیومد
    همه اومدن تو وبت تعریف کردن من چی!!!بهرحال من رکم و ببخشید
    دوس دارم به وبم سر بزنی نه اینکه منتظر نطر باشم واسه اینکه میخوام بدونم من که این طور شروع کردم تو چطور شروع میکنی
    راستی از حواب دادنات خوشمان آمد
    تو بچه چه ماهی هستی این زبونت منو کشته مدرک تحصیلیم که اصلا افتخارم نی از اینکه زن هستم هم کلی حرص میخورم عکسم همه میگن با حاله مثه خودمالان اکه مامانم منو میدید فحش میداد اساسی که دختر چیه باز تو پررو شدی بهرحال دمت گرم کلی عشق کردم خسته شدم از بس تو وب از شکست عشقیو دلتنگی و تنهایی خوندم
    پاسخ:
    الان مشتریهای من بیان نمی پرسند این جوابیه رو واسه کی نوشته ؟

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    تجدید کد امنیتی