دغدغه های یک کودک خوانساری (پارت تو)
سلام خدا جونم
سلام خدای مهربونم
هرچی بیشتر به ماه محرم نزدیک می شیم خوشحالتر می شم
آخه دوباره اینجا رنگ و بوی خدا می گیره
تازه دلم واسه اسب و شتر و نقاره و علم ! تنگ شده
هرچند دوسالی هست علم ندیدم
اوضاع ما اینجا خیلی خوبه !
تازگی ها اساس کشی کردیم و رفتیم یه خونه جدید
خیلی قشنگه تازه خیلی هم ارزونه
همش پنج ملیون پول پیش دادیم با ماهی چهل هزار تومان
اینطوری که فهمیدم اجاره خونمون اصلا عقب نمی افته !
هزینه آب و برق گازمون هم خود به خود جور می شه !
تلفن هم که مفته !
اونقدر مفت که حتی منم یه خط موبایل دارم البته اعتباریه !
گوشت و مرغ و میوه هم که روز به روز ارزون تر می شه
تا حالا نشده یخچال خونمون خالی باشه
همیشه پره از خوراکی های جور واجور
واسه گرفتن شیر بابا اصلا تو صف وانمی سه
خودش می گه : مغازه دار واسش نگه می داره اونم دوتا
البته باید حداقل ده پونزده هزار تومن خرید کنه بعد شیر رو هم به قول خودش اشانتیون می گیره !
تازه نمی دونی قراره اوضاعمون از اینم بهتر بشه
خلاصه اینکه همه چی بر وفق مراده
بد جوری داریم حالشو می بریم
تنها دغدغه ای که داریم اینه که دلنوازان تموم شده
حیف شد !
دیگه باید برم مواظب خودت باش خدا جونم
می ترسم از بس اوضاع خوبه دیگه کسی سراغتو نگیره
ولی بدون همیشه خدای من خواهی بود
دوست دارم خدا جونم
کم که نه
هر روز کم کم می خوریم
وبلاگتان همیشه سبز سبز