شاید یادمان رفت ...
عجب سرمایی شده امروز ، این آسمون هم انگار خیال باریدن نداره !
یکی دیگه گفت : ما که دریای گناهیم ! خدا به درختا و گیاها و جونورا رحم کنه !
پیش خودم گفتم : خدا که بین آفریده هاش فرق نمی زاره ، پس چرا همیشه موجودات بی جون رو بهونه می کنیم تا خودمون به هدفمون برسیم ؟!
احساسم می گه خدا ؛ فقط و فقط به خاطر این مظلوم نمایی ما آدما است که رحمتش رو دریغ کرده
مظلوم نمایی این روزها تبدیل به یه پروژه طولانی مدت شده
طرف الحمدلله اوضاع مادی بدی نداره اما همش ناله می کنه :
ندارم ! بی چارم ! گرفتارم !
کیه که تو یخچال خونش یه نون و پنر خشک و خالی پیدا نشه ؟
انکار نمی کنم که همچین کسی وجود نداره اما در قیاس با ۲۰ سال پیش خیلی بهتر شده اوضاع !
وقتی یاد بچگیهام می افتم هزار بار خدارو شکر می کنم
اون وقتها خوردن یه میوه نوبر مثل نارنگی یا موز ؛ افتخاری بود واسه یه پسر کلاس چهارمی
شلوار مدرسه اش رو که دو سال پیش خریده بود و دیگه از قد کوتاه شده بود با افتخار می پوشید و همیشه مراقب بود خط اتوش خراب نشه !
جورابهاش با اینکه بارها وصله پینه شده بود هنوز ، میشد مدتی رو باهاش سر کرد
پوتینهای چرمش که دیگه شبیه کفشهای میرزا نوروز شده بود ؛ رو هنوز دوست داشت !
همین چند سال پیش با پولی که از فروختن گردو جمع کرده بود خریده بود .
دستکشهاش با اینکه پارسال رو بخاری سوخته بود و جای قرمزی سوختگیش معلوم بود ؛ اما هنوز از نفوذ سرمای زمستون جلوگیری می کرد ؛ باباش بهش قول داده بود سال دیگه حتما یدونه نو واسش بخره
کیف مدرسه ای که سال اول دبستان خریده بود دیگه قابل استفاده نبود و حالا یه نایلون مشکی جای خالی کیفش رو براش پر می کرد !
نایلونی که هر وقت سوراخ می شد به راحتی می شد یدونه نوش رو خرید !...
شاید یادمون رفته ...
شاید ...