شهردار بامزه این روزهای ما ...
آدم دلش می خواست از همان اول زمینه شوخی را فراهم کند
هرچیزی که می گفتیم یاداشت می کرد و هرگاه نگاهی در چشمانش گره میخورد لبخند زیبایی تحویل می داد
نوبت من که شد گفتم ایکاش مصداق بارز اخلاقمان در خوش استقبال و بد بدرقه بودن در شما صادق نباشد !
شروع به حرف زدن که کرد دیدم از آن مردان خوانساری اصیل است که هنوز ته لهجه اش غلیظ است و سعی می کند غلیظ بماند
بی ریا و ساده حرف می زد و ابایی نداشت اگر کلمه ای را هم اشتباها خوانساری بیان کند و ترسی نداشت اگر در جمع نکته سنجان ؛سوتی هم بدهد !
می گفت با آنکه تیپ آنچنانی ندارد اما صبح به صبح خود را در آینه برانداز می کند تا ایرادی نداشته باشد
خواست مصداقی ادبی در این خصوص بگوید اما گفت آنقدر مشغله دارم که فراموش کردم
خسرو خان به کمکش آمد و گفت : آیینه چو نقش تو بنمود راست !خود شکن آیینه شکست خطاست !
می گفت مردم ظاهر را نگاه می کنند و شاید اگر کوچه ای آسفالت می شود بگویند : خدا آقاژون بیامرزو
اما من به دنبال آییه باطن نما هستم تا باطن را نشانم دهد
می گفت بدهکارم ! پیش خود گفتم عجب دلی داری !!
بحث توصیه شد ؛ گفت توصیه را نمی پذیرم
داستان آب و فاضلاب روستایی اش را که گفت کلی خندیدم
می گفت توجیه کردن و طبق قانون رفتار کردن کاری ندارد اما اینکه دردی را درمان کنی و دلی را به دست آوری اجرو پاداشش محفوظ است
می گفت چهارتا وانت از خانومهای اهل ولات اطراف ریختند توی اداره و کلی بدو بیراه گفتند که این وضغ آب نمی شود !
اما همت کرد و سرو صداها را خواباند
گمان کنم یک خاور خاطره بامزه داشت و اگر وقت بود همه را میگفت !
فلسفه جالبی داشت برای آمدنش به خوانسار
می گفت آقایان صدقه ندادند گیر ما افتادند
پیشنهاد می کنم صدقه ندهید تا خدا یک دو جین مسئول با صفا و با مزه نصیبمان کند !
از برنامه هایش گفت و گفت ...
آخر سر که رفتم عرض اردت کنم و دستش را بفشارم گفت : سپردم درب دفترم را از لولا در بیاورند تا هر وقت خواستید بیایید و بروید
خدا خیرش بدهد حداقلش اگر کاری هم نمیکند لبخندی تحویل می دهد که به دنیا می ارزد
همین ما را کفایت می کند !