شیخ و مریدان
دوشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۲، ۰۳:۵۴ ب.ظ
روزی مریدی با چهره ای برافروخته بر سرای شیخ فرود آمد
شیخ فرمود : چه مرگدو دوبره؟
مرید گلویی تازه کرد و عرض کرد: یا شیخ چگونه است که ما شش ماه از سال را با سرمای این خراب شده سر می کنیم و پوستمان کنده می شود و حال آنکه عشق و حالش را تهرانی ها و اصفهانی ها می کنند و آلوهایش را تُرکها می برند و گردوهایش را کُردها؟!!
شیخ دست نوازشی بر سر مرید بکشید و فرمود : تا چشمد که کور گنو
وِر بش مین فلکیه یگ کُردی باره گرتکونا حَص ِ ژیر بَتکنو
مریدان تا این حال از شیخ بدیدند جملگی جامه بر سر کشیدند و سر به بیابان گذاردند ...
نیز نقل کرده اند که آنچه برسر کشیدند جامه نبوده!!
حالا چه بوده؟ بماند
می ترسیم دوباره بگیم بگن خط قرمزا رو رد کرد
والله به خدا ما سرمونو دو دستی داریم :))
دژان اقا مریده حلا که داره اشه وسه مرشدد گرتکونکار گیر آره وسه مرشد رباطیاجی گیر آر اما نه که قلچماقژ وسه خود ورگیره یه مشت پیست نازک ریقولیجی برسنه رباطا مزدججی خود حساب کر انوقت سر خرمنا هیددمین .راسی از این مرشدد واپرس بین امسال دونه ای بروشمین یا کیلوئی .......
اقای مهدی گردو فروشی نونی نداره بیا بداد ما برس .ممنون