چـــــــل چـــــو

رســــانۀ خوش خُلقـــــان

مردی با موهای سپید ...

دوشنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۰، ۰۸:۱۴ ب.ظ

کامنت خوا در پست قبل انگیزه ای شد برای این پست:

پاییز که می رسد یک جورهایی سیستم دفاعی بدنمان معتاد می شود به دیدن یک مرد

یک مرد با موهای سپید ..!!

ساختمان بدن حقیر با بیماری پیچیده ای به نام "سرماخوردگی" یک عمر است که آشناست و عجین؛ کلا" اگر یک سیکل کوتاه در واحدهای این برج بلند(به زنم به تخته) بیتوته نکند؛ اتاقهای خالی اش مأمن موشهای ولگرد می شود و جک جونور...!!!

خلاصه اینکه عاشق و معشوقی این چنین گریبان چاک همچون سرما خوردگی و بدنم ندیدم

آثار حضورش که مشخص می شود؛ شال گردن و لباس گرم ودفتر چه بیمه و آژانس و  ...

وارد مطب که می شوی یاد آرایشگاه مردانه ای می افتی که بی توجه به وجود برادران ارشاد؛ مختلط است و فله ای ..!!

دور تا دور اتاق و راهرو آدم است که نشسته و هرکسی با شکل و شمایلی که بیماری محترم به فراخور حال برایش ساخته!

از شدت درد و آبریزش بینی نه نای حرف زدن داری و نه توان خندیدن 

اما آن مرد را که می بینی همه چیز یادت می رود

: چطیره حایزکی؟ چدو بُبا؟ تو خا دوبره بومیه!!! کم بوره پیلاد قرص و دوا کر بش یگ شُلغمی کِدی چی هاگیر بخور خود جی گرم گوش دار تا خب گنه !!!

اما نگاه و حرف زدنش حافظه هزار گیگ چندین ساله درد و مرض را؛ به چشم برهم زدنی فورمت می کند 

اصلا" من یکی مرض دارم بروم  او را ببینم و خوب شوم 

شنیدید می گویند فلان دکتر نفسش شفاست؟ 

نفس آقای رحیمی هم با آنکه دکتر نیست اما از همان نفس هاست!

علی آقا حرفهایش آبی است بر آتش این همه بیمار, شوخی می کند؛ قشنگ می خندد؛ دل می برد ...جوری که انگار دنیایش با ما آدمها تومنی یک دلار فرق می کند ...!

پیرزنان را دختر خطاب می کند و پیرمردان را پسر ...

دستش طلاست؛ بسم الله را که گفت  به رحیمش نرسیده می گوید بلند شو و تو هیچ نمی فهمی از درد دشنه ای که تا چند ثانیه پیش تا ته توی پایت بود ...

از صبح که در دکانش را باز می کند تا آخر وقت که می خواهد به خانه برود لبخند از روی لبانش محو نمیشود؛ صدای مهر کردن نسخه دکتر را که می شنود به نفر بعدی می گوید برو داخل؛ بیشتر آدمی معنوی است تا مادی! بارها دیده ام حق الزحمه اش را می بخشد ...

یادم رفت بگویم؛ پیرمردی به تمیزی و مرتبی او تا کنون ندیده ام به قول معروف مورچه روی صورتش بُکس و باد می کند ...

و من این مرد جوگندمین را به اندازه تمام خوبی هاش دوست دارم و تمام قد در مقابل این همه صفا می ایستم ...

  



  • مهدی حاجی زکی

نظرات  (۲۰)

و چه زیبا حق مطلب رو ادا کردید! روزانه چه بسیار اتفاق می افته چنین برخوردهایی و این نشون میده چقدر ما با چنین برخوردهایی از این جنس حالمون عوض میشه مهربانی می گفت این زبون رو به هر طرف بچرخونی میچرخه!! جناب مهدی خان در پناه ایزد
پاسخ:
سربلند باشید
واقعا گل گفتی آقا مهدی گل
حرف میتونه مرحم و یا نمک زخم باشه. این آقای رحیمی دقیقا همونه که وصفش کردی. واقعا آدم وقتی می بیندش درداش یادش میره. با زبون شیرین خونساری احوال همه رو می پرسه.
یه چند وقت پیشا یکی منو یه خانوم مسن خطاب کرد خوب البته جوون که نیستم ولی یه جورایی روم اثر منفی گذاشت. من هنوزم که هنوزه دلم نمیاد بگم بابام پیره میگم مسن. اما دیدم خیلی ها باباشون 60 سالشه میگن پدر پیرم!
هرکی دلش جوون باشه بقیه رو هم جوون می بینه!

پست خوب و با معنایی بود. اون تیکه گشت ارشاد هم خیلی باحال بود.
سلام
آفرین و صد مرحبا.
خیلی عالی حرف دل ما رو که سالهاست نمی دونستیم کی ، کجا و چطور بیان کنیم، در این پست گفتی.
قبل از اینکه فامیلشو بگی فهمیدم داری در مورد کی حرف می زنی.
مسلماَ همه ما در طول عمرمون برای یک بار هم که شده با ایشون برخورد داشتیم.
و واقعاَ که مردی است دوست داشتنی و عزیز.
ممنون از پست خوبت.
پاسخ:
شاید ابعاد بیشتری پیدا کرد که یقینا" همینطور خواهد بود ...
سالهاست که میشناسمش
از زمانی که ایران نژاد زیستم تا امروز که ابرار برمن حکومت میکند .او شریفی بود و شایسته و گاه نیز به یاد دارم شهسوار مرکب خوشرویی .
سپاس از کوله بار خاطره ات الکل و پنبه و پنبه دان و بوی خوش دوستی در مطب انتظار .
من یه بار رفتم پیشش پنادور بزنم(زمان دکتر ایران نژآد) تا حضرت آدم جد و آبادم اومد جلو چشمم.شایدم به قولی سوزنش کلّ بود
  • محمد جدیدی
  • داداش مهدی گل سلام
    این آقای رحیمی رو که گفتید نمیشناسم ولی خدا عاقبتشو بخیر کنه
    دوروبرمون آدما یی هستند که همیشه انرژی مثبت می دند وخداخدا می کنی همیشه اونارو ببینی و باشون برخورد داشته باشی مثل آقای چل چو !
    اژتشناسه ؟
    پره مگه من بدم نوات شلغم بخور خبه گنه -پس چرا گوش نمی کنی جان دلم
    پاسخ:
    آدم قحطی بودی آخه مرد مومن؟
    من جی همیزن.
    حلا حالاد چطیرو؟ ویدره؟
    پاسخ:
    عَما تو خبنده ؟
    اما نگاه و حرف زدنش حافظه هزار گیگ چندین ساله درد و مرض را؛ به چشم برهم زدنی فورمت می کند>>این خیلی قشنگ بود!


    اندان آویشن شی به شی دم کر واخور، که ابی سرما نخوره!
    ویزیت منجی گوشدار تا شماره حسابم بخچت برسنان.

    منجی ایشون اتشناسان!
    ازهم یا خدا قوت داژان!زونبسیه چندی به سختی تو تحمل کرو؟
    خدا عوضش هیدو، واقعا از جان گذشته...
    منم می شناسمشون.از همون جمله ای که خونساری نوشته بودید شناختمشون.
    واقعا خیلی خوش اخلاقند آدم وقتی می بیندشون مریضیش یادش میره.
    ولی فردا که اثر محلول بی حسی آمپولی که زده از بین میره دوباره یادش میاد چه خبره!

    پاسخ:
    بچه بازی که نیست !!!
    بینان این نظر من کشه پس!؟
    پاسخ:
    هاماا چیمون ندی!!!
    مثل اینکه نظرم من نرسیده پس دوباره مینویسم:

    انسان فوق‌العاده‌ایست آقای رحیمی. جدا وقتی ایشان را میبینم لذت می‌برم. به تمام معنی انسان است. آدم خیال میکند اصلا بلد نیست عصبانی شود. چهره‌ای محکم و معتمد به نفس و مهربان دارد و پیداست پشت این چهره روحی عمیق و پر نشاط زندگی میکند. هیچ وقت او را پیرمرد ندیدم و الان که تو گفتی فهمیدم من اصلا پیری او را نمی‌دیدم و همیشه جوان‌تر از خودم احساسش کرده‌ام. چنین آدم‌هایی ثابت می‌کنند که می‌شود با تمام مشکلات موجود خوب بود و انسان بود.
    خیلی ممنون که یادآوری کردی.
    پاسخ:
    یادت نیست ؟خودت گفتی!!!!
    خیلی خوب بود مثل بقیه پستها
    اما ای کاش آدم های مثل آقای رحیمی به تعداد انگشتان دست نبودند اکه این طوری بود دیکه چه غمی داشتیم اما افسوس.......................
    بله خدا به سلامت بداره ایشون رو، بهترین رفتارها، خوش خلقی است که ایشون به خوبی دارند
    پاسخ:
    مهم این خلق خوبشه
    الحق والانصاف که این لبخند ماندگار و خوشرویی آقای رحیمی مثال زدنیه. خدا سایشونو از سر خانواده و ما خونساریا کم نکنه.
    یه نکته هم به تو بگم: این جمله تمام قد ایستادن یه کم تکراریه! من توصیه می کنم تخت بگیری رو تخت بخوابی تا آقای رحیمی کارشو بکنه!! نترس آمپولاش دردر نداره!
    پاسخ:
    داش علی تنها کسیه که من حاضرم همیشه جلوش رو تخت بخوابم تا اون کارشو بکنه قربونت برم
    حافظه‌ت که ظاهرا معیوبه و یادت نیست چی نوشتی. اما اگه چشمات معیوب نیست پارگراف یکی به آخرو بخون:

    "یادم رفت بگویم؛ پیرمردی به تمیزی و مرتبی او تا کنون ندیده ام به قول معروف مورچه روی صورتش بُکس و باد می کند ..."

    چهارمین کلمه:"پیرمرد"
    شمردن که بلد هستی ایشالا
    پاسخ:
    یَگ حالی من از تو بگیرم ...حالا ببین !!!
    من تعجبان تو جه طرحی مین اون سرمه مجری گریدکرت؟؟!!

    دس مریزاد
    پاسخ:
    خیلی عجب به که تومون جی بدی!!!!
    منظورم انگاشتمون خوساری به
    پاسخ:
    زونانی ...
    تو نمیدونی من چمه؟
    اومدی تهران و زود رفتی بعد میگی چته؟
    پاسخ:
    جونت در می اومد یه تک پا بیای خونه الی اینا ببینیمت ؟
    بد نیست شما که خونسار هستید به آقای رحیمی بفرمایید این پست رو نگاهی بندازن و ببینند چقدر خاطر خواه دارند قطعا لذت می برند!!فکر خویبه ها!!
    پاسخ:
    چون اینگونه دلخوش بودن و بی بهانه خندیدن از آدمهای مجازی چون ما بعیداست ...
    ای جون
    پاسخ:
    ای جون به تو که انقد جیگری ...!

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    تجدید کد امنیتی