مردی با موهای سپید ...
کامنت خوا در پست قبل انگیزه ای شد برای این پست:
پاییز که می رسد یک جورهایی سیستم دفاعی بدنمان معتاد می شود به دیدن یک مرد
یک مرد با موهای سپید ..!!
ساختمان بدن حقیر با بیماری پیچیده ای به نام "سرماخوردگی" یک عمر است که آشناست و عجین؛ کلا" اگر یک سیکل کوتاه در واحدهای این برج بلند(به زنم به تخته) بیتوته نکند؛ اتاقهای خالی اش مأمن موشهای ولگرد می شود و جک جونور...!!!
خلاصه اینکه عاشق و معشوقی این چنین گریبان چاک همچون سرما خوردگی و بدنم ندیدم
آثار حضورش که مشخص می شود؛ شال گردن و لباس گرم ودفتر چه بیمه و آژانس و ...
وارد مطب که می شوی یاد آرایشگاه مردانه ای می افتی که بی توجه به وجود برادران ارشاد؛ مختلط است و فله ای ..!!
دور تا دور اتاق و راهرو آدم است که نشسته و هرکسی با شکل و شمایلی که بیماری محترم به فراخور حال برایش ساخته!
از شدت درد و آبریزش بینی نه نای حرف زدن داری و نه توان خندیدن
اما آن مرد را که می بینی همه چیز یادت می رود
: چطیره حایزکی؟ چدو بُبا؟ تو خا دوبره بومیه!!! کم بوره پیلاد قرص و دوا کر بش یگ شُلغمی کِدی چی هاگیر بخور خود جی گرم گوش دار تا خب گنه !!!
اما نگاه و حرف زدنش حافظه هزار گیگ چندین ساله درد و مرض را؛ به چشم برهم زدنی فورمت می کند
اصلا" من یکی مرض دارم بروم او را ببینم و خوب شوم
شنیدید می گویند فلان دکتر نفسش شفاست؟
نفس آقای رحیمی هم با آنکه دکتر نیست اما از همان نفس هاست!
علی آقا حرفهایش آبی است بر آتش این همه بیمار, شوخی می کند؛ قشنگ می خندد؛ دل می برد ...جوری که انگار دنیایش با ما آدمها تومنی یک دلار فرق می کند ...!
پیرزنان را دختر خطاب می کند و پیرمردان را پسر ...
دستش طلاست؛ بسم الله را که گفت به رحیمش نرسیده می گوید بلند شو و تو هیچ نمی فهمی از درد دشنه ای که تا چند ثانیه پیش تا ته توی پایت بود ...
از صبح که در دکانش را باز می کند تا آخر وقت که می خواهد به خانه برود لبخند از روی لبانش محو نمیشود؛ صدای مهر کردن نسخه دکتر را که می شنود به نفر بعدی می گوید برو داخل؛ بیشتر آدمی معنوی است تا مادی! بارها دیده ام حق الزحمه اش را می بخشد ...
یادم رفت بگویم؛ پیرمردی به تمیزی و مرتبی او تا کنون ندیده ام به قول معروف مورچه روی صورتش بُکس و باد می کند ...
و من این مرد جوگندمین را به اندازه تمام خوبی هاش دوست دارم و تمام قد در مقابل این همه صفا می ایستم ...