مرگ تدریجی یک آدم مجازی
با درود فراوان ...
الان که می خوام شروع کنم به نوشتن هنوز نمی دونم چی می خوام بنویسم؛ اما تا یه حدودی می دونم پست خنده داری از آب در نیاد، در کل اگه دنبال خندیدن هستین این پستو نخونین
مدتی بود تولد وبلاگها در بلاگستان خوانسار؛ جای خرسندی بود و خوشحال بودیم که این جامعه روز به روز وسیع تر و وسیع تر می شه اما از نظر من با توجه به تجربیات گذشته این نشونه خوبی نبود
یه احساس بد داشتم
یه آرامش قبل از طوفان
و این احساس وقتی واقعیت پیدا کرد که دوسه نفر از دوستانم با دنیای مجازی خداحافظی کردند
حمید حقی که نوشته بهم سر می زنه ولی دیگه چیزی نمی نویسه ...
کمش حرفهای قشنگی زده و برای همه حرفهاش احترام قائلم اما قانع نشدم ...
تشبیه جالبی نداره "اُتا نازی"
این کار از نظر من البته؛ کار آدمهای ضعیف النفسه
مثل خودکشی می مونه
ایکاش تفسیر دیگه ای از رفتنش می کرد ...
اما دلم براش تنگ می شه (خودش می گه یکی از دلایل اینجا بودنش من بودم! حسی که من هم به واقع دارم نه برای تنها کمش بلکه برای همه دوستانم مثل حمید )
با رفتن اونها احساس تنهایی می کنم و دلم میگیره
پستهاشون رو که خوندم بی اختیار بغض کردم انگار یکی از نزدیکانمو از دست میدم
جالب بود برام که برای کسی که نمی شناسم و تا حالا ندیدمش انقدر بی قراری کنم
ولی به نظرش احترام گذاشتم و اجازه دادم خودش تصمیم بگیره
ما هم می مانیم و به مرگ تدریجی می میریم ...
من مرگ طبیعی را ترجیح می دهم ...