چـــــــل چـــــو

رســــانۀ خوش خُلقـــــان

مرگ تدریجی یک آدم مجازی

شنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۱، ۰۴:۰۷ ب.ظ

با درود فراوان ...

الان که می خوام شروع کنم به نوشتن هنوز نمی دونم چی می خوام بنویسم؛ اما تا یه حدودی می دونم پست خنده داری از آب در نیاد، در کل اگه دنبال خندیدن هستین این پستو نخونین 

مدتی بود تولد وبلاگها در بلاگستان خوانسار؛ جای خرسندی بود و خوشحال بودیم که این جامعه روز به روز وسیع تر و وسیع تر می شه اما از نظر من با توجه به تجربیات گذشته این نشونه خوبی نبود 

یه احساس بد داشتم 

یه آرامش قبل از طوفان

و این احساس وقتی واقعیت پیدا کرد که دوسه نفر از دوستانم با دنیای مجازی خداحافظی کردند 

حمید حقی که نوشته بهم سر می زنه ولی دیگه چیزی نمی نویسه ...

کمش حرفهای قشنگی زده و برای همه حرفهاش احترام قائلم اما قانع نشدم ...

تشبیه جالبی نداره "اُتا نازی" 

این کار از نظر من البته؛ کار آدمهای ضعیف النفسه 

مثل خودکشی می مونه 

ایکاش تفسیر دیگه ای از رفتنش می کرد ...

اما دلم براش تنگ می شه (خودش می گه یکی از دلایل اینجا بودنش من بودم! حسی که من هم به واقع دارم نه برای تنها کمش بلکه برای همه دوستانم مثل حمید )

با رفتن اونها احساس تنهایی می کنم و دلم میگیره 

پستهاشون رو که خوندم بی اختیار بغض کردم انگار یکی از نزدیکانمو از دست میدم 

جالب بود برام که برای کسی که نمی شناسم و تا حالا ندیدمش انقدر بی قراری کنم 

ولی به نظرش احترام گذاشتم و اجازه دادم خودش تصمیم بگیره 

ما هم می مانیم و به مرگ تدریجی می میریم ...

من مرگ طبیعی را ترجیح می دهم ...

  • مهدی حاجی زکی

نظرات  (۱۶)

داش مهدی منم ناراحتم بخاطر رفتن این دوستان بخصوص کمش عزیز. بااینکه مدت زیادی نیست که وارد پارلمان شدم ولی به خیلیها عادت کردم ونبودشون سخته.این روزها محیط دنیای مجازی خونسار خیلی خلوت وبی مزه شده خیلیهامطالبشون آبکی شده وازسر بیحوصلگی وبرای ادای وظیفه مینویسند البته با تمام احترامی که برای همه قایلم این فقط نظرمنه.پیشنهاد میکنم مثل سالهای قبل همایش وبلاگ نویسان رو در یه مکانی با همکاری شورا وشهرداری برگزارکنید تا بروبچ با انگیزه بیشتری کار کنند وتو اون جلسه رودر رو با نظرات هم بیشتر آشنا بشند و همچنین وبلاگ های برتر رو انتخاب کنید تا انگیزه بشه برا دیگران
مهدی جان هنوز هم میگم که یکی از مهمترین دلایلم برای اینجا بودن تو بودی.
و اینم بگم که من احساس ضعف‌النفس ندارم.
اتفاقا به نظرم موندنم ضعف بود: ضعف در خداحافظی با دوستان، ترس از تنهایی، نداشتن هم‌صحبتهای خوبی مثل تو. ضعف در نیاز به تایید و به به و چه چه دیگران چیزی که همیشه از طرف تو و بقیه دوستان دریافت میکردم و کیفور می‌شدم. ضعف در مواجهه با خودم و نادانی‌هام و نیازهام...
در نوشتن هم کم ندارم. علاوه بر اینکه هر وقت اراده کنم میتونم مطلبی جدید بنویسم، تا همین امروز به اندازه ده بیست پست دیگه مطلب توی آرشیوم داشتم که به راحتی میتونستم حالا حالاها باشم اما چشمهام رو بستم و همه رو دلت کردم.
من کلا ید طولایی در ترکوندن آرشیوهام دارم. سعی می‌کنم هیچ چیز نتونه منو پابند خودش نگه داره. آدمی که دل کندن رو تمرین کنه میتونه وابسته نباشه...
اما مطمئنم اگر میموندم در دل کندن ضعف داشتم. در رفتن در تغییر... چیزی که آدمی مثل من نباید داشته باشه...
درست فهمیدی من همیشه سعی میکنم خودم تصمیم‌گیرنده باشم و این کمک بزرگی بهم کرده. به نظرم آدم‌ها تو تصمیم‌گیریهاشون پخته می‌شند.
البته این نسخه منه و به هیچ وجه اونو به تو یا کس دیگه پیشنهاد نمی‌کنم. آدمها با هم فرق دارند و این تفاوتها نباید برتری تلقی بشه. هر کس باید راه خودشو بلد باشه و لوازم اون راه رو هم بشناسه و بپذیره.
به نظر من یکی از ارکان مهم وبلاگستان خونسار تو هستی. من سعی کردم مدتی کمک حالت باشم و قسمتی از این بار رو به دوش کشیدم و حالا میرم و امیدوارم تو هم نگاهی به خودت بندازی و راهت رو پیدا کنی و محکم و استوار به اون ادامه بدی.

همیشه دوستت داشتم و دارم
زود بیا
زود به دیدنم بیا
وقت من تمام میشود...
خیلی ناراحت شدم. امشب اصلا تو حال خودم نبودم. گریه‌ام گرفته. دوستیه تو دنیای مجازی چه سخت تره. اصلا دلم نمیخواد پست بدم دیگه. حاضر بودم خودم برم اما کمش نره. از اونطرف هم که حمید با صفا. چقدر بهش عادت کرده بودم. مرتب بدون چشمداشت به همه سر میزد. امیدوارم ک هر دو برگردند.
ازین که کمش نیست ناراحتم اما اینطوری خودشو بیشتر نشون داد .
کمش الگو بود و من الگوی ضعیف نمیخوام .
برمیگرده
به زودی هم برمیگرده .
سلام برادر مهدی ای کمش کجامیخواد بره؟؟؟؟ مگه قدم اینجانب سنگین بود
آقامهدی با نظر حمید خان موافقم بابا ی همایشی ی چیزی
  • دختر کاغذی
  • یکی بگه اینجا چه خبره؟
    یعنی چی یکی یکی میاند خدافظی
    خسته اند یه کم استراحت کنند انرژی گرفتند بیاند
    این بچه بازیها چیه؟
    نکنه یه موقع شما به حر کمش گوش بدید ها (به نظر من یکی از ارکان مهم وبلاگستان خونسار تو هستی. من سعی کردم مدتی کمک حالت باشم و قسمتی از این بار رو به دوش کشیدم و حالا میرم و امیدوارم تو هم نگاهی به خودت بندازی و راهت رو پیدا کنی و محکم و استوار به اون ادامه بدی.)
    ظلمت را به امید طلوع سپیده بسر خواهم کرد.
    زودتر بیا تا خورشید چشمهایم غروب نکرده!
    دختر کاغذی عزیز من کی گفتم مهدی هم بره!!؟
    این عین جمله منه:"البته این نسخه منه و به هیچ وجه اونو به تو یا کس دیگه پیشنهاد نمی‌کنم. آدمها با هم فرق دارند و این تفاوتها نباید برتری تلقی بشه. هر کس باید راه خودشو بلد باشه و لوازم اون راه رو هم بشناسه و بپذیره."
    در مورد جمله‌ای که از نوشته من انتخاب کردی هم عارضم که انسانها همیشه باید برای شناخت راه خودشون تلاش کنند و اراده کافی برای انجامش داشته باشند. و این راه هر چیزی میتونه باشه.
    مهدی عزیز و دوست داشتنی سلام
    رفتن کمش عزیز وحمید هنرمند از این وبلاگستان هممون رو ناراحت و کمی بی انگیزه کرده
    امیدوارم که این عزیزان یه چند مدت استراحت کنند و هرچه زودتر علاقه مند به اومدن بشند
    اما تو این برحه خاص که کمش که فی الواقع یکی از ستونهای اصلی این وبلاگستان بود وحالا نیست همه چشم و امیدها به شما ی سالار است
    فعلا وظیفه ی شما بیشتر میشه باید با انرژی و توانی که دارید نشاط و تفکر رو تواین ولایت نزارید کمرنگ بشه تا دوستانمون برگردنند...
    اشاره کرده بودی به تولد وبلاگها و احساس بدت
    خیلی منظورت رو نفهمیدم ولی اگه حس میکنی با اومدن ماها این اتفاق افتاد بگو حاضریم ما هم بریم...
    هی نشین غصه نخور رفته که رفته ...
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    شوخی کردم
    به کمش: اگه کسی شما رو نشناسه همین برداشت دختر کاغذی رو از همون جمله شما می کنه. اتفاقا منهم همین برداشت را کردم.
  • مهدی حاجی زکی
  • دل و دماغ جواب دادن به کامنهتا را ندارم
    فقط به محمد جدیدی عزیز بگویم :قربون شکلت بشم از پهنا؛ تو که عزیز دل مایی تو که از اول همپای ما بودی تو دیگه چرا اینجوری برداشت کردی
    منظورم این بود که وقتی خوشحالم وقتی خیلی ذوق می کنم که انقدر دور وبرم شلوغه و این همه دوست خوب دارم مطمئنم بعدش یه اتفاق بد ممکنه حالمو بگیره
    وگرنه اومدن شما ربطی به رفتن کمش نداره عزیزم


    دو سه روزی به من مهلت بدهید قدری خودم را پیدا کنم
    گو گیجه گرفته ام
    فقط در حد دو یا سه روز دیگه برای عرض ادب و یک پست توپ خدمت خواهم رسید
    ممنون که تحملم می کنید
    وقتی شنیدم ناراحت شدم چون خوشحال بودم در دوری از خوانسار کلی دوست جدید دارم
    امیدوارم خداحافظی کمش برای همیشه نباشه وبقیه همچنان استوار به کارشون ادامه بدند

    امیدوارم
    میدی جون مون داران نفسا آخرم ادکشان

    مون کمش درک کران

    مون خا باید اشیدان بی برو برگرد

    اما کمش ......

    ژیر و بم مون همه زوننده خیلی راحت اشان

    کمش فرخه کرو با اینگه کسی نژتشناسا خیلیو خیلی خیلیو ولی اژفیمان...

    کمش وس همیشه بموند اون نشتی اگ دقت بکره

    اون اگ اژگوا ورگردو ابی به نام کمش نبای بیو ...خوژ حالیژو چیشی داژان
  • انیس الدوله
  • نمی دانیم وبستان ولایت عشق را چه رخ داد کرده است !
    همه اش صحبت از مرگ و نیستی و رفتن میباشد بسیار
    نمیدانم مگر ناصرالدین شاه قاجار چه خاکی بر سر می کند که حال و احوال رعیت
    بدین سان است

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    تجدید کد امنیتی