مستقیم آبادی ...
مشدی این کدخدا امروز هم برنمی گرده ، بی خود و بی جهت وقت خودمونو تلف می کنیم ، بهتره بریم فردا بیایم
مشهدی : نمی دونم این اجلاس کدخدایان پنج به علاوه یک دیگه چه صیغه ایه که چند روزه کدخدای ما رو هم زابراه کرده ، ما رو هم از کارو زندگی انداخته
مشهدی از اسمش پیداست پنج به علاوه یک ، اون یکی که با اون پنج تا جمع بسته شده همین کدخدای ده ماست که اگه نباشه ، اجلاس بی اجلاس !
« چند روزیه که کدخدای ده ما برای اجلاس کدخدایان پنج به علاوه یک که با حضور پنج آبادی به اضافه آبادی ما در ده بالا برگزار می شه رفته و پاک اوضاع ده ما رو به هم ریخته ، از یه طرف اهالی سر آب دعواشون شده و برای حل اختلاف جلوی خونه کدخدا جمع شدن و از طرفی اینترنت وایمکس آبادی قطع شده و کلا ارتباط آبادی رو با دنیای بیرون قطع کرده ...
بنده خدا کدخدا که این وسط چیزی گیرش نمیاد ؛ به خاطر رفاه حال این مردم رفته اگه می دونست این مردم در نبودش اینجوری پشت سرش حرف می زنن که نمی رفت تازه ضرر هم کرده ، همین دیشب گاو کدخدا به خاطر نبودش گوسالشو انداخت کسی هم نبود که به دادش برسه ...
خلاصه بدجور اوضاع به هم ریخته ، دوشب پیش یه عده از خدا بی خبر شیشه های خونشو آوردن پایین و سطل آشغال کنار کوچه رو آتیش زدند !
وقتی کدخدا اینجاست هیچ کس جرات نفس کشیدن نداره اصلا به خودش اجازه نمی ده صداشو بالاببره ، اما حالا صدای همه دراومده
این یارو وانت باره که هر روز شیر یارانه ای می آورد از روزی که کدخدا رفته با کبلایی حسن بقال دستشون رو کردن تو یه کاسه و شیرارو بالا می شکن ، خودم دیدم حسن بقال شیرا رو ماست می کنه و با هم می برن شهر می فروشن
گوشت یه دفعه کیلویی دوهزار تومن گرون شده ، اونم کاش گوشت بود این قصاب از خدا بی خبر آبادی دیگه گوشت تایید شده بهداشتی نمیاره ، یه مشت میش و گوسفند پیرو مریض که تو طویله اش از تب برفکی دارن می میرن و می کشه و به خورد این مردم بدبخت می ده
تا وقتی کدخدا بود ، اکبر نونوا کله سحر پا می شد ، خمیر می کرد تا خمیر ور نمی اومد نون نمی پخت اما حالا چی ... ده صبح از خواب پا می شه و میاد مغازه یه چیزی سمبل می کنه و می چسبونه به سینه تنور ، بعدشم می ده به خورد ملت ، قربون لاستیک ...
بین خودمون باشه همین دیشب دیدم کریم حمومی دوباره راه فاضلاب حموم رو داشت باز می کرد به طرف قنات پایین تپه ، یادش رفته سر این گند کاریش کدخدا می خواست بندازتش زندون همین مردم آبادی نزاشتن و الا ، الان هنوز توی حبس بود .
چند روز پیش که هنوز اینترنت قطع نشده بود ، نزدیک بود خون و خونریزی را بیافته ، پسر جلال بی کله دوباره به دختر سِد ممد از طریق یاهو مسنجر پی ام داده بود که می خوام کنار رودخونه ببینمت ، اونم صاف گذاشته بود تو مشت باباش ، نمی دونید چه علم شنگه ای به پا شد ، کم مونده بود پای کلانتری به آبادی باز بشه ؛ از ترس آبروش صداشو درنیاورد .
یکی از بچه ها می گفت پریشب دیده که باز سروکله رحیم ساقی این دور و بر پیدا شده ، خدا ازش نگذره ، داشته به جوونای آبادی کراک و شیشه و اینجور اراجیف می داده ، دوباره پایین تپه شده پاتوق یه مشت بنگی ، همین ماه قبل کدخدا داد همشون رو جمع کردن بردن و پایین تپه رو پاکسازی کرد ولی دوباره روز از نو روزی از نو ...
خلاصه اینکه ده بی کدخدا بهتر از این نمی شه
کدخدا جون مادرت زود برگرد بابا اجلاس تو سرمون بخوره آبادی از دست رفت ...