چـــــــل چـــــو

رســــانۀ خوش خُلقـــــان

مستقیم ... جــــــــوانی!

چهارشنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۰، ۰۲:۴۴ ب.ظ

یادم می آید وقتی هوا برم داشت که ازدواج کنم بیست سال بیشتر نداشتم 

آن روزها روزهای سختی بود برای گفتنش!!!

هزار بار دو دو تا چهار تا کردم که بگویم اما نه رویش را داشتم نه قد این حرفها بودم ...

تنها کسی که قدری با او راحت تر بودم عمه یکی یکدانه ام بود که آن هم فقط امار دوست دختر هایم! را داشت و هیچ گاه در مخیله اش نمی گنجید قصد ازدواج داشته باشم!

دوران سربازی بعضی از روزها که می خواستم جوانی کنم؛ مرخصی می گرفتم و مجبور بودم صبح زود از خانه بزنم بیرون مبادا عموی بزرگم شک برش دارد که من چرا پادگان نرفتم!

اما از آنجایی که خیلی تیز بود آخرین لحظه مرا موقع خارج شدن از خانه دیده بود که ترگل ورگل کرده و بدون لباس نظامی منزل را ترک می کنم 

غروب که باز می گشتم می پرسید: عروسی فرمانده پادگان بود؟ و من مجبور بودم باز هم دروغ و دلنگ ببافم ...

یک روز آنقدر روی مخ دختر خانومی پیاده روی کردم تا قبول کرد بیاید مغازه بلکه عمویم او را ببیند و خوشش بیاید!!!

اما نمی دانستم همان روز می شود یک سوتی بزرگ در زندگی ام که تا همین حالا هم مضحکه خاص و عامم خواهد کرد ...

با بچه های پاساژ یک اکیپ شده بودیم و عصر به عصر برای دادن شماره به  جامعه نسوان روکم کنی می گذاشتیم.

من شهرستانی بودم و آنها بچه گرگهای تهرانی ...

اما نمی دانم چرا همیشه رویشان کم می شد, آنوقتها سادگی بدجور طرفدار داشت ...

تا اینکه یک روز زرق و برق جایش را داد به همین سادگی و کم کم داشت در دکانمان را تخته می کرد ...

از بد روزگار آنوقتها هنوز موبایل اختراع نشده بود!(البته برای آدمهای یه لا قبایی چون ما؛ که خرج سربازی امان را ابوی گرام می داد و به خیالش در مرزهای غربی تهران؛ از کشور محافظت میکنیم!)

 مجبور بودم شماره مغازه عمو جان را بدهم که با وجود گرگی به نام فرهاد؛ هیچگاه فرصت نشد تلفنهای مغازه را خودم جواب بدهم ...

سرمایش را من می خوردم؛ قدم زدنش تا آن سر تهران و فک زدن و چه و چه اش مال من بود و سینما رفتن و پارک رفتنش مال فرهاد ...!

چتر بازی بود برای خودش ...

راستش دلم برای آن حیا و شرم خیلی تنگ شده! 

شاید بگویید با آن همه آتشی که می سوزاندم حیا هم مگر بود؟ و من جواب می دهم بله بود! 

و شما می گویید: کو؟ و من می گویم : بود دیگر ... گیر بی خود ندهید ...!

یادم می آید از روزی که تصمیم به ازدواج گرفتم تا روزی که توانستم عنوانش کنم دو سال و خرده ای طول کشید ... 

اما حالا ...

ولیعهدم روزی هزار بار از من و مادرش تقاضای ازدواج می کند ...!!!!!!

پ.ن

از پیری به جوانی رسیدن یک طعم قشنگی دارد که از جوانی به پیری رسیدن ندارد ....

باور نمی کنید ...امتحان کنید  ( یکی از فامیلهای دور دکتر شریعتی) 

 

  • مهدی حاجی زکی

نظرات  (۲۶)

سلام
خیلی حال کردم با این مطلب نوستالژیکت.
از این جمله ات خیلی خوشم اومد: "خیالش در مرزهای غربی تهران؛ از کشور محافظت میکنیم."
هیییییییییی یادش بخیر دوران جوانی.
آهان، راستی جلوی این ولیعهدتو بگیر. واسه خودت می گم.
این فردا پس فردا مایه دردسرت میشه ها.
اونوقت که دست نامزدشو گرفت آورد خونه، امل بازی درنیاری بگی این کیه بابا؟
حالا از ما گفتن بود. خود دانی با ولیعهدت.
پاسخ:
بمیرم برات ...
"شاید بگویید با آن همه آتشی که می سوزاندم حیا هم مگر بود؟ و من جواب می دهم بله بود!

و شما می گویید: کو؟ و من می گویم : بود دیگر ... گیر بی خود ندهید ...!"

احسنت بر این طنز مدرن.

چه جانوری بودی! دخترهای مردم از دستت آسایش نداشتندها. شایدم داشتندها! خلاصه دنیا مزرعه است جان برادر، اما آنچه را تو با خیش و گاو کاشتی ولیعهدت با کمباین درو میکند. حالا کو تا چشمانت به درآید.
عالی بود احسنت بر این نوشته ؛دوره زمونه شما که شرم وحیا بود این بودید ببین دیگه دوره ولیعهدت چی میشه ؟
پاسخ:
یکم تکنولوژی پیشرفت می کنه وگرنه اصلیت داستان تغییری نمی کنه !!!
ما نیز میخواهیم...
قرص نعناع هم خورده ایم و حسابی اسپری زده ایم که نه دهانمان بوی شیر بدهد و نه کله مان بوی قرمه سبزی!
مااااااااماااااااااااااااااااااااااااااااااااااان!!
صاف و زلال چون جاری آب
پاسخ:
شما همیشه به من لطف داشتین
امان از دست این سربازها!!!

خیلی سریش بودند! شما را نمی گم ها!
حیا هم نسبی است. یکی میگه نیستی یکی میگه هستی.
مهناز هم خوب جوابتو داده.
دوره ولیعهدت دیگه خوشبختانه این چیزها حله و خودش براتون کارت عروسی میده.
پاسخ:
خاله خانوم راستشو بگو چند تا سرباز رفتند رو مختون ؟
جدایی نادر از سیمین
اسکار گرفت
و جدایی من از تو تمام زندگی ام را...
....................
افلاتوس باز گشت به روز شدم
پاسخ:
امیدوارم بازگشت غرور آفرینی داشته بوده باشی!!!
"ولیعهدم روزی هزار بار از من و مادرش تقاضای ازدواج می کند "باز گلی به جمالش روزانه چه بسیار میشنوم و با توجه به نوع کارم میببنم تقاضا کردن از خانواده داره کم کم معنا ش رو از دست میده. یک نفر تنها بر اساس احساسات دست به انتخاب و خطاب به خانواده که الا و بلا همین و باید بروید به خواستگاری و گرنه!!!!!!و در ادامه پیدا شدن مسایل و مشکلات عدیده!
پاسخ:
همین دیروز به مادرش می گوید: خیلی دوست دارم خیلی عاشقتم با من ازدواج می کنی ؟!!!!!
بهترین کار رو می کنه
اینکه به شما بگه که بهتره تا خودش بره دنبالش!!!

پس دستشو بند کنید تا دیر نشده و تنور داغه
پاسخ:
اونم مث تو هنوز خیلی فنچه عباس جون وگرنه حتما یه کاری واسش می کردم جون تو ..!!!
ولذا برداشت جمیع دوستان و از ان جمله من بیگناه سبب خیره ان شالله که ولیعهد رو کم کمک واکسینه کنید از آنچه بدان اشاره شد جناب مهدی خان چشم بر هم بذارید میاد آن روزی که باید!!
پاسخ:
هرچند ما خودمون رو عادت دادیم به وقایع غیرقابل پیش بینی ...
داش میدی
همون جی دیر نگنو
بوره واز کارهای ودد توبه بکر
پاسخ:
دسمون بنده کرنده یه گوشه ای از جهنم
من که خودم برای ولیعهدم دست بالا زدم که منو ضایع نکنه :))
پاسخ:
فقط جون عزیزت نخوای ابروشو درست کنی بزنی چش و چارشم کور کنی ...
چه غم عمیقی نهفته است در این پست.گیر نده که میدونم غمگینی.خیلی خوشم اومد از این همه صداقت.اگر انقدر عرضه داشتی که میتونستی این صداقتتو به کل دنیا تعمیم بدی قطعا یکی از انبیا میشدی.
تفاوتی که در دو نسل نزدیک به هم بیان کردی خیلی ملموس و محسوس بود.خودم روزانه ای این تفاوت ها از زمین تا آسمون دارم میبینم ولی خوب لسان الحاجی زکی چیزی است دیگر.وقت کردی یکم دیگه اعتراف کن خوشم اومد.این اعتراف ها اصلا جای مج گیری باقی نمیذاره
سلام
من هنوزم میگم هکه جا شکست عشقی هست و من بیزارم
من شکست عشقی نخوردم من فقط تو یه آزمایش قرار گرفتم من اون افلاتوس نیستم چون غرورمو کم کردم من اون افلاتوس نیستم چون باورم قوی شد چون من خدا رو بهتر شناختم من قات نزدم من داشتم در مقابل قات زدن مبارزه میکردم یه جنگ تن به تن و من تونسم و دووم آوردم من عوض شدم حالا نفس میکشم احساس سنگینی نمیکنم حالا چی از من بعید بود؟؟؟؟
پاسخ:
برو واس خودت خوش باش ...
یادمه با من میگشتی پسر مثبتی بودی ؟
اینارو به من نگفته بودی ؟
سلام
بندال، از امشب در وبلاگستان خوانساری ها
  • زهره شاه حیدری
  • سلام دوستان
    بیایید درراستای زیباترشدن هرچه بیشتر شهرمان درروزدرختکاری یک نهال زیبا رابه امانت به زمین سرسبزشهرمان بسپاریم.انتخاب آقای سیدمحمدحسین میرمحمدی راتبریک عرض می نمایم.
  • زهره شاه حیدری
  • سلام دوستان
    بیایید درراستای زیباترشدن هرچه بیشتر شهرمان درروزدرختکاری یک نهال زیبا رابه امانت به زمین سرسبزشهرمان بسپاریم.انتخاب آقای سیدمحمدحسین میرمحمدی راتبریک عرض می نمایم.
    پاسخ:
    حتما اینکارو خواهم کرد ...
    سلام.خاطرات با مزه ای بود.
    موفق باشید.
    پاسخ:
    موءید باشید ...
    ای جون که جوواب وانده؟؟!
    پاسخ:
    جوابم وادا خا !!!
    به مناسبت روز انگاشتمون خوساری فی البداهه در هلال احمر خوانسار سروده شد


    هزارون بار خدا شکر کرانی گه الان یا مین خوسار درانی

    بوبا بل کپ گنو یک کش نجفباد آخه مون مین واچه چد کرانی

    بظاهر وعض بر وفق مرادو نزوندین در قفا چی ادکشانی

    یگ رو بیدین بیکسدین مون دیر از یا چه طرحی این روا خوم شید کرانی

    بیان خوسار و کارم یا چه راکو حقوقم یگ دهم بو حاضرانی

    خدایا یگ کسی به حال مون کر مین غربت داران هیرت ادگنانی

    کسی نزنو گه دیر از شهر خود مون همیشه ازارانی انالانی

    یکی بمژ بیات اگ خب وچی به گری از کار تو مون وادکرانی

    تو یگ نذری بکر کاری ندار به هل گوشد واکر بیدواژانی

    بخچه اینکه سبکتر بانی هر شی مدوم مین وبلاگا خوسار شانی

    سر کشان به چلچو و النگات اگر این جی نبو از بین اشانی

    اگر غیر خوسار بو تکنوشتم از این کار خد ا حرص خورانی

    غمم اینو گه دیر از گوشدون مون به خاک غربت اخر بمرانی

    دلم روشنا و وامیدم زیادو این آخر عمریه خوسار چانی

    این اخر عمریه خوسار چانی


    عبدالحمید حقی خوانسار اسفند 90
    پاسخ:
    ای جووون به این ذوق شاعریت حمیدکم!!!!
    بابا ما یه جمله خوشومن اومد تو وبلاک نوشتیم عالم و آدم اومدن گفتن وای عاشق شدی آخی شکست خوردی
    برادر من خواهر من قسم میخورم من نه عشق میدونم چیه نه عاشقم نه هیچ فقط یه جمله ساده نوشتم همین.......................
    وای! افکار ولیعهدتون خیلی منحرفه از حالا!!!
    پاسخ:
    به این می گن رشد زودهنگام!!!!
    ای جون به خود خوشگله....اووی... هوا ورد نگیرو ..همه وس مون خوشگلنده

    همه ادما

    همه حیونا

    همه میمونا
    همه........
    میبینم که چشمشو دور دیدی یه چند روزی
    شهامت اومد سراغت که از خاطرات جونیت بنویسی
    منکه بهش میگم
    شرم و حیا کوووووووووووووووووووووووووووووووووو؟؟؟
    گیر میدم چون اینجوری که تو گفتی خبری از شرم و حیا نیست
    ولیعهد هم اگه به باباش بره که سرش بی کلاه نمیمونه خیالت راحت
    شکلک عصبانی میزارم چون عزادارم نمیشه زیاد بخندم
    یک خانم ایرانی در روز قیامت ( نخونی از کفت رفته )


    خانم من فقط مامورم. به من گفتند بشمار، حالا هم شمردم. شما کلا ۱۱۰۳۰۵ رکعت دارید

    ولی من همه را خوندم. نمی شه یه کاریش بکنی.

    دست ما نیست به خدا. ولی چشم؛ روندش می کنم. ۱۱۰۵۰۰ خوبه؟

    عجب گرفتاری شدیم. من می گم همه را خوندم. گرد نمی خواد بکنی. همان هایی که خواندم را بهم بده.

    عرض کردم. مبلتان چرمی بوده. یارو یافت آبادیه مبل ساز چرمش را از چین وارد کرده.
    اینها ذبح شرعی نمی کنند. چرم حکم مردار را داشته و نجس بوده. شما می نشستی روش؛ حواستان نبوده دستتان عرق..

    من این هایی که می گی اصلا حالیم نیست. من همه اش را خوندم. یک جایی اشتباه کردی. از جام تکان نمی خورم تا درستش کنی.

    ببینید خانم فیلمش هست. ما از لحظه لحظه اعمالتان فیلم گرفتیم. ببینید.

    _ ای خدا مرگم بده. این چیه؟

    _ بگذارید رد کنم اینجاش را. خب. همین جا. ببین خانم اینجا که زوم کردم رو مبل نشستید و ..

    _ این منم؟

    بله خانم. این هم همان مبلیه که..

    چقدر چاق افتادم اینجا.

    چه عرض کنم؟ می توانم کمی کنتراستش را بیشتر کنم ولی نرم افزارم قفل شکسته است، اسکیل را عوض نمی کند.

    _ آقا میشه این عکس را برام بریزی؟ خدا از حسابرسی کمت نکنه.

    _ فلش دارید همراتان؟

    چه حرفی می زنی. من تازه یک ساعت پیش از قبر درآمدم. فلشم کجا بود؟ نمی شه بریزی رو سی دی.

    _ سی دی خام ندارم. بریزم ته این سی دی؟ طوریش نیست؟ اعمال یک بابایی است که در جنینی تلف شد. باقی سی دی خالیه.

    _ جا میشه؟

    _ آره بابا. هر سی دی جهان آخرت ۷۰۰۰ گیگ جا دارد

    _ پس قربون دستت یک موزیکی چیزی هم بریز ته اش

    باشه. یک تکنوازی صور اسرافیل دارم، جدید. حالشو ببر
    ----------------------------------
    دیگه روز آخرتی هم شده کامپیوتری!!!

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    تجدید کد امنیتی