نگاره ای بر نگارش زیبا نگار ما
خوشبختانه یا متاسفانه مثل آقای عابدی کم نداریم !(آقای عابدی رو هرکی نمی شناسه اینجا پیداش می کنید )
وقتی آقای عابدی داشت سحری شو می خورد ، ساختمون روبرویی ، نه زخم معده داشتند و نه بی دین و ایمون بودند ...!
اکبر اقا اون شب ، وقتی می خواست بخوابه نه ساعت کوک کرد نه
موبایلشو گذاشت روی ساعت 4
چون می دونست با این همه فکر و خیال خواب به چشماش نمیاد !
فقط خدا می دونه خونه اکبر آقا چه خبر بود و دلیل خاموشی چراغش چی بود
پتو رو از روی صورت نیلو کنار زد ، ظاهرا خواب بود اما چشای نمناکش چیز دیگه ای می گفت
نیلوفر به اندازه کافی نحیف و لاغر بود و با اینکه فقط یازده سال بیشتر نداشت اما روزه گرفتن بیشتر از قبل اونو لاغر کرده بود
اکبر آقا آهی کشید تنها یک جمله گفت : خدایا شکرت
سروصدای بیدار شدن آقای عابدی ، با همون فین معروفش ، اکبر آقارو از دریای افکار بیرون آورد ، آروم از رختخواب بلند شد ، نور ضعیف شمع ، اتاق رو نیمه روشن کرده بود و انتهای اطاق زهرا خانوم مشغول خوندن نماز شب ، نیلوفر رو آروم بیدار کرد
- بابا برق هنوز نیومده ؟
- نه دختر گلم ممکنه چند روز دیگه بیاد ، کابل منطقه ایراد داره
- پس چرا برق خونه مهسا اینا روشنه ؟
- اونا مال یه منطقه دیگه هستند
کسی نفهمید اکبر آقا و خونوادش واسه سحری چی خوردند ، اما خاموشی خونه اکبرآقا مطمئنا به خاطر ایراد کابل منطقه نبود ...!
یه سوال :
به نظر شما با یه گونی نون خشک ، چقدر زولبیا بامیه می شه خرید ؟
چه زیبا و ظریف نوشتی!
کاملاَ گویاست و حرفی برای گفتن باقی نمیذاره.
دمت گرم رفیق.
موفق باشی.