همیشه پای یک انتخاب درمیان است؟
با درود فراوان ...
راویان اخبار و طوطیان شکر شکن شیرین گفتار چنین روایت کنند که:
روزی بر حسب اتفاق کدخدای مجلسی؛ بر دهات کوره ای شهرنما؛ گذری نمود و احوال مردم آبادی جویا شد
مردم از هر کوی و برزن برای دیدارش شتافتند و بعضی نیز آنچنان که باید به زیر دست و پا له گردیدند
ساکنان شهر که تا به آن روز هیچ مرجع و کدخدایی به بلند مرتبگی کدخدا ندیده بودند به خیال آنکه افسار تمام مشکلاتشان در دستهای اوست اوهام می بافتند و در رویا سیر می کردند که :
به یقین درد کم ابی و خشک بودن قنات و نبودن یک تونل نا قابل و مشکل مسکن و ایاب و ذهابشان درمانی جز حضرت کدخدا را نشاید
نامه ها آوردند و درد دلها گفتند و کار را بدانجا رساندند که در مجلسی مذهبی از فرط شعف و شادی؛ دست ها برهم می زدند و کِلها می کشیدند که در عروسی آبا و اجدادشان نکشیده بودند
کدخدای بنده خدا که شور و شعف مردم را می دید دستی تکان می داد و ابراز محبت می کرد اما خبر نداشت که این شور وصف ناشدنی؛ آبستن دردها و مشکلاتی است که نه در ولات آنها بلکه در اکثر ولات مبسوط و موجود بود
حکیمی را کج و کوله از میان جمعیت با بدبختی بیرون کشیده حال و اوضاعش را جویا شدیم ! فریاد برآورد که ما به خیال صف مرغ و ماهی آمده ایم نعلینمان را هم ربودند تو نگو دعوا بر سر نعلین ما بوده و خبر نداشتیم!
سر درد و دلش که باز شد گفت روزگاری نه چندان دور نیز همین شور و شعف؛ شاهین بخت را بر سر دوش دیگری نشاند! اما بعد از آن از وی خبری نشد که نشد ...
راوی حقیر که بنده باشم به سبب اندک سوادی که در چنته دارم دقیق نمی دانم آیا کلید حل مشکلات واقعا در دستان کدخدای مذکور است یا کار از جای دیگر می لنگد
القصه ؛ آخر الامر کدخدا را چه با سوغاتی و چه بدون سوغات راهی کردند و کدخدا از صبح روزبعد شد یک تصویر در ذهن مردم آبادی که گاهی هم در گیرنده های خانگی نشانش میدادند
حال توفیری در وضع مردم آبادی حاصل گردید یا خیر؛ تاثیرش را بگذارید برای روزهای آینده و گذر زمان
فقط ایکاش از این دست سفرهای قضا قورتکی در زمان های متفاوت و متواتر انجام می شد تا هم رعایا را دچار سورپرایز نمی کرد و هم بعضی افکار را مشوش نمی نمود که از کجا معلوم پای انتخابات در میان نباشد؟!!
تا همین لحظه هم که این ها را می نگارم خبری مبنی بر کاندیداتوری حضرت کدخدا مخابره نشده اما ما مردم؛ روزهای اینچنینی زیاد دیده ایم
همین محرم گذشته هم یک نمونه اش را با چشم دیدیم ...
تا درودی دیگر بدرود ...
پ.ن:
این پست سیصدمین پست چل چو بود
خوشحالم که با وجود مخاطبین صبور و دوست داشتنی چون شما توانستم سیصدمین صفحه از دفتر چل چو را بنگـــــارم ...دوستتـــــــــان دارمــــ