پانوراما ...
وارد شهر که می شویم ساعت هشت صبح است
ابتدای بلوار را بسته اند صدای طبل و سنج می آید و زنجیرهایی که بالا می رود و پایین می آید
مجبورمان می کنند از خیابانی فرعی بالا برویم که ابتدای آن فرمانداری است و انتهای آن اداره کشاورزی با پرس و جو مسیر خود را پیدا می کنیم و دوباره به خیابان اصلی برمی گردیم
باز هم همان دسته عزاداری؛ باز هم مسیر را بسته اند! سربازی را صدا می کنیم؛ می گوید قدری صبر کنید تا هیئت برود داخل امامزاده
صبر می کنیم ...مسیر باز می شود و حرکت می کنیم؛ بوی اسپند حال آدم را جا می آورد
به میدان که می رسیم باز هم یک نرده آهنی راه را بسته است
یک وانت تویوتا؛ با ظرفهای ماست و دسته های نان از کنارمان می گذرد و بدون توجه به ماموران وارد خیابان می شود!
انگار از هفت دولت آزاد است!
مسیر جایگزین را از ماموران می پرسیم و وارد آن می شویم؛ خیابان خلوت است و رفت و آمدش مثل خیابان اصلی نیست.
از کنار یک پارک ساکت و خاموش عبور می کنیم که تنها سکنه اش دختروپسر جوانی هستند که در انتهای پارک روی نیمکت نشسته اند و دل و قلوه رد و بدل می کنند!
ابتدای هر خیابان منتهی به شهر؛ همان صحنه همیشگی تکرار می شود؛
ظهر می شود و ما هنوز شهر را ندیده ایم
گوشه ای می ایستیم و سفارش کباب می دهیم! کبابی جز ما مشتری دیگری ندارد !تا آماده شود وضو می گیریم و در مسجد کنار کبابی نماز میخوانیم
بعدازظهر هم موفق نمی شویم شهر را ببینیم و غروب خسته برمی گردیم ....
سکانس دوم :
ساعت هشت صبح است که وارد شهر می شویم
خیابان رابسته اند ماشین را پارک می کنیم و پیاده به راه می افتیم
هوا قدری سرد است اما آنقدر صحنه های زیبا برای دیدن هست که یخ وجودمان را آب می کند.
از بزرگ و کوچک؛ خرد و کلان هرکس به کاری مشغول است و انگار نه انگار غریبه ای هم اینجا هست.
یک جورهایی خیال می کنم اینجا همه مهمانند و این چند روز که تمام بشود شهر خالی می شود از سکنه ! آنگونه که از ظاهر امر پیداست این شور و حال را تزریق کرده اند به مردم!
یک نوع حس زیبا در چشمان اهالی شهر دیده می شود انگار کاملا با نگاه ما فرق می کند! انگار همین حس آنها را از ما متمایز کرده است
ظهر که می شود وارد یک حسینیه میشویم؛ پرس و جو کردیم گفتند؛ نهار آبگوشت است
سه چهار صف قبل از ما تشکیل شده؛ کفشهایمان را در می آوریم و تکیه می دهیم به دیوار
صفهای قبلی راه براه صلوات می فرستند تا بالاخره پیرمردی با یک بغل سفره وارد می شود و این صلوات آخری را محکم تر ادا می کنند
طبق های ماست و آبگوشت و لحظه ای بعد در سکوت ...نوش جان
یک نفر وارد سفره می شود که با ورودش همه سفره را به هم میزند
از سفره های دیگر هم می ایند و دوره اش می کنند! بشقاب های گوشت با چند دانه نخود!
خیلی تلاش میکند تا به هر نفر یک بشقاب بدهد اما ...اما موفق نمی شود
بعضی لقمه های گوشت را به دست گرفته و سالن را ترک میکنند
آبدار خانه حسینیه بعد از نهار شلوغ ترین قسمت حسینیه است هرکس گوشه ای ایستاده و چای داغ را هورت می کشد
چند نفری یک گوشه نشسته اند و سیگار دود می کنند! و بعضی هم انگار سالهاست نخوابیده اند زیر چل چراغ به خواب عمیقی فرو رفته اند ...
پشت در آشپزخانه هم غوغایی است! زن و مرد پیر و جوان با ظرفهای غذا ایستاده اند تا برای منزل و احتمالا" میهمان هایشان غذا بگیرند ...
جایتان خالی روز قشنگی بود
یاد سکانس اول افتادم که نمی دانستیم چه باید بکنیم ...
30/000 بازدید فقط دوهزار تومان!!!
75/000 بازدید فقط پنج هزار تومان!!!
150/000 بازدید لینک ویژه در 11 لینکدونی و لینکباکس با رنک 2گوگل فرستادن آی پی از سایت کلوب با 6000 اددلیست سایت بالاترین اسپانسری سایت
www.talarank.com سایت افزایش بازدید ثبت نام کن سایت ما رو لینک کن 500 تا بازدید شرکت در جشنواره بازدید طلارنک!!!