چـــــــل چـــــو

رســــانۀ خوش خُلقـــــان

پانوراما ...

چهارشنبه, ۲۵ آبان ۱۳۹۰، ۰۹:۵۷ ق.ظ
سکانس اول :

وارد شهر که می شویم ساعت هشت صبح است 

ابتدای بلوار را بسته اند صدای طبل و سنج می آید و زنجیرهایی که بالا می رود و پایین می آید 

مجبورمان می کنند از خیابانی فرعی بالا برویم که ابتدای آن فرمانداری است و انتهای آن اداره کشاورزی با پرس و جو مسیر خود را پیدا می کنیم و دوباره به خیابان اصلی برمی گردیم 

باز هم همان دسته عزاداری؛ باز هم مسیر را بسته اند! سربازی را صدا می کنیم؛ می گوید قدری صبر کنید تا هیئت برود داخل امامزاده 

صبر می کنیم ...مسیر باز می شود و حرکت می کنیم؛ بوی اسپند حال آدم را جا می آورد

به میدان که می رسیم باز هم یک نرده آهنی راه را بسته است 

یک وانت تویوتا؛ با ظرفهای ماست و دسته های نان از کنارمان می گذرد و بدون توجه به ماموران وارد خیابان می شود!

انگار از هفت دولت آزاد است! 

مسیر جایگزین را از ماموران می پرسیم و وارد آن می شویم؛ خیابان خلوت است و رفت و آمدش مثل خیابان اصلی نیست.

از کنار یک پارک ساکت و خاموش عبور می کنیم که تنها سکنه اش دختروپسر جوانی هستند که در انتهای پارک روی نیمکت نشسته اند و دل و قلوه رد و بدل می کنند! 

ابتدای هر خیابان منتهی به شهر؛ همان صحنه همیشگی تکرار می شود؛ 

ظهر می شود و ما هنوز شهر را ندیده ایم 

گوشه ای می ایستیم و سفارش کباب می دهیم! کبابی جز ما مشتری دیگری ندارد !تا آماده شود وضو می گیریم و در مسجد کنار کبابی نماز میخوانیم 

بعدازظهر هم موفق نمی شویم شهر را ببینیم و غروب خسته برمی گردیم ....

سکانس دوم :

ساعت هشت صبح است که وارد شهر می شویم 

خیابان رابسته اند ماشین را پارک می کنیم و پیاده به راه می افتیم 

هوا قدری سرد است اما آنقدر صحنه های زیبا برای دیدن هست که یخ وجودمان را آب می کند. 

از بزرگ و کوچک؛ خرد و کلان هرکس به کاری مشغول است و انگار نه انگار غریبه ای هم اینجا هست. 

یک جورهایی خیال می کنم اینجا همه مهمانند و این چند روز که تمام بشود شهر خالی می شود از سکنه ! آنگونه که از ظاهر امر پیداست این شور و حال را تزریق کرده اند به مردم!

یک نوع حس زیبا در چشمان اهالی شهر دیده می شود انگار کاملا با نگاه ما فرق می کند! انگار همین حس آنها را از ما متمایز کرده است 

ظهر که می شود وارد یک حسینیه میشویم؛ پرس و جو کردیم گفتند؛ نهار آبگوشت است 

سه چهار صف قبل از ما تشکیل شده؛ کفشهایمان را در می آوریم و تکیه می دهیم به دیوار 

صفهای قبلی راه براه صلوات می فرستند تا بالاخره پیرمردی با یک بغل سفره وارد می شود و این صلوات آخری را محکم تر ادا می کنند   

 طبق های ماست و آبگوشت و لحظه ای بعد در سکوت ...نوش جان 

یک نفر وارد سفره می شود که با ورودش همه سفره را به هم میزند 

از سفره های دیگر هم می ایند و دوره اش می کنند! بشقاب های گوشت با چند دانه نخود! 

خیلی تلاش میکند تا به هر نفر یک بشقاب بدهد اما ...اما موفق نمی شود 

بعضی لقمه های گوشت را به دست گرفته و سالن را ترک میکنند 

آبدار خانه حسینیه بعد از نهار شلوغ ترین قسمت حسینیه است هرکس گوشه ای ایستاده و چای داغ را هورت می کشد 

چند نفری یک گوشه نشسته اند و سیگار دود می کنند! و بعضی هم انگار سالهاست نخوابیده اند زیر چل چراغ به خواب عمیقی فرو رفته اند ...

پشت در آشپزخانه هم غوغایی است! زن و مرد پیر و جوان با ظرفهای غذا ایستاده اند تا برای منزل و احتمالا" میهمان هایشان غذا بگیرند ...

جایتان خالی روز قشنگی بود 

یاد سکانس اول افتادم که نمی دانستیم  چه باید بکنیم ...


  • مهدی حاجی زکی

نظرات  (۲۳)

  • سارینا جون
  • 15/000 بازدید فقط هزار تومان!!!!
    30/000 بازدید فقط دوهزار تومان!!!
    75/000 بازدید فقط پنج هزار تومان!!!
    150/000 بازدید لینک ویژه در 11 لینکدونی و لینکباکس با رنک 2گوگل فرستادن آی پی از سایت کلوب با 6000 اددلیست سایت بالاترین اسپانسری سایت

    www.talarank.com سایت افزایش بازدید ثبت نام کن سایت ما رو لینک کن 500 تا بازدید شرکت در جشنواره بازدید طلارنک!!!
    زیبا نوشته اید ،بوی محرم اومد و ابگوشت های خوشمزه اش
    پاسخ:
    مگه شما هم برای صرف آبگوشت به مهمانسرای هیئات تشریف میبرین؟
    خیلی زیبا بود
    خیلی خیلی
    واقعاً تصورش برام راحت بود یه جوری برام یاداوری خاطره و گذشته بود. نزدیک یک سال پیش ...
    انتظار خیلی چیز خوبیه خصوصاً برای محرم، و چیزی که باعث شده محرم دوست داشتنی باشه همین انتظارهای قبلش هست. به نظر من خوانسار توی محرم یه شهر دیگه است و اصلاً همون خوانسار همیشگی نیست
    فقط یک هفته دیگه مونده .... دیگه دل توی دلم نیست ...
    ظهر که می شود وارد یک حسینیه میشویم؛ پرس و جو کردیم گفتند؛ نهار آبگوشت است .

    بوی آبگوشت از قبل شروع دسته ها میاد!دیگه پرس و جو کردن داره آخه اخوی،اونم وقت نهار؟
    پاسخ:
    بنده خدا چه می دونست کدوم هیئت آبگوشت می ده کدوم قیمه !!!
    حالا هی دل من رو بسوزونید
    پاسخ:
    دل سوختن ندارد! دل از مال و منال دنیا برکنید و تشریف بیاورید ...قدمتان روی چشم
    سلام
    بوی خوش آبگوشت هیئت حسینی که همتایی هم نداره در وبلاگت موج می زنه.
    چقدر سکانس ها رو خوب نوشتی. تک تک پلان ها رو در متنت دیدم و حس کردم.
    نمی دونم اگه این محرم و صفر نبود ما خونساریا چه می کردیم.
    عزاداری های این دو ماه برای ما یک ارزش شده که سال به سال هم پر رنگ تر میشه.
    السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین(ع)
    پاسخ:
    فکر که می کنم می بینم بیراه هم نمی گوید !
    نمیدونم امسال چرا انقدر زود محرم داره میاد.انگار نه انگار یک سال گذشته.التماس دعا
    پاسخ:
    مبدا جالبی داریم برای گذران عمر ...
    بوی آبگوشت از مانیتور زد بیرون و بدجوری دهنمو آب انداخت!
    یادت رفت سکانس سوم رو بنویسی که این سفره رو تموم نکرده سر سفره بعدی جا گرفته بودی
    باز هم شهر حال وهوای محرم میگیرد
    باز همرهمشهریان می ایند وبرای یک روز هم که شده محرم در خوانسار را زنده نگه میدارند
    جای افسوس دارد که چرا این همه تنها می ماند شهرم وغمی بعداز عاشورا از تنهایی شهرم کم رنگ تر نیست
    این همه چشم وهم چشمی وخرج های کلان و .....
    نهایتا این نیز میگذرد
    پاسخ:
    فیلم محرم های قدیم را که نگاه می کنم نه اثری از چشم و هم چشمی هست و نه خرج های کلان ... همه چیز بوی صفا می دهد و رنگ بی ریا ...
    مال و منال دنیا؟نمیدونم رو چه حسابی این تعبیر رو داشتید
    سلام چرا من دیر رسیدم پس
    همه صحنه هارو خیلی زیبا توصیف کردی یه جوری که آدم حس میکنه واقعا اونجاست
    آورین آورین
    مهمانسرا که به خانمها اجازه ورود نمیده!! ولی از کنار مهمانسرا ها که رد میشی بوی آبگوشت به مشامت میخوره .
    پاسخ:
    گمونم محرم کار شما فقط رد شدن از کنار مهمانسرای هیاتها باشه که انقد خوب بوی آبگوشت یادتون مونده ...
    سلام
    با خوندن سکانس دوم یاد وقتی افتادم که بچه تر بودم و با بابام میرفتم تو ابدار خونه!
    یادمه همین که وارد میشدم یه گرمایه دلنشینی به صورتم میخورد که منو از هر چی تو دنیا بود بی خیال میکرد!
    همیشه دلم میخواست قدم برسه تا تویه دیگایه بزرگ رو ببینم!
    همه یه مردایی که اون تو بودن با من مثه دختر خودشون بر خورد میکردن و بابا میرازم هم هوام رو از همه بیشتر داشت!
    یادمه وقتی که ابگوشتا رو میخواستن بدن یهو از همیشه شلوغ تر میشد و من هم یواشکی میومدم بغل در نگاه میکردم که به هر کی چقدر میدن!
    یادمه وقتی میخواستم بیام بیرون دلم از همیشه بیشتر میگرفت اما بازم خداحافظی میکردم !
    وقتی پام رو از در بیرون میذاشتم دوباره تموم وجودم سرد میشد انگار نه انگار که من اصلا تو همچین جای گرمی بودم!
    و حالا هم که بزرگ شدم و دلم میخواد برم اون جا همه بهم میگن که بزرگ شدی ! حالا که قدم میرسه توی دیگا رو ببینم دیگه اجازه ندارم برم اونجا!
    حالاست که میگم ای کاش..................
    پاسخ:
    حالا خوبه تو به سبب پارتی بازی واسه یه بارم که شده آشپزخونه رو دیدی بقیه چیکار کنند که این آرزو همیشه واسشون مثل یه آرزو خواهد موند ...!
    تیتر خیلی قشنگ بود
    وای که چقدر دلم تنگ محرم شده اونم محرم خوانسار کی این چند روز باقی مانده تموم میشه راستی اگه این فرد زود تر پا میشد به زیارت عاشورا هم می رسید انشا الله امسال بره از اونم فیض ببره
    پاسخ:
    انگار این شش روز جزو عمر ما خونساریها حساب نمی شه ...!
    کار من فقط رد شدن از کنار مهمانسرای هیاتها نی ،مسئله اینه که هیاتها تو مسیر قرار دارند :)
    راس میگید!!!
    همیشه از پارتی بازی بدم میاد در حالی که ناخواسته برام اتفاق میوفته!!!!
    ولی خب بعضیا هم جاهایی میرن که من خیلی دلم میخواد برم!!!
    پس نمیشه این جوریا هم گفت چون هر کسی در نوع خودش تو یه چیز شانس میاره
    پاسخ:
    آفرین باهات موافقم
    وای که چقدر دلم تنگ محرم شده ، برای همه چیش برای هیئت خودمون ، علم ها ، سینه زنی ها ، ذکر علمهایی که هیئت با ابهت وارد خونه اقا میشه و از همه مهمتر ابگوشتهاش که نظیرش هیچ جا پیدا نمیشه ، منم مثل نسیم بچه که بودم با بابام می رفتم ابگوشت بخورم حیف که وقتی بزرگتر شدیم باید حسرت خیلی چیزها به دلمون بمونه.....
    پاسخ:
    بنویسید خوردن آبگوشت در محل هیئت حق مسلم ماست ...
    اگه با استشهاد درست میشد که خوب بود !!هر چند که کار کردن برای مهمونای امام حسین فرقی نمیکنه و در هر حال اجر خودشو داره ولی خیلی دلم میخواست توی هیئت خودمون هم به خانمها ابگوشت میدادند و اونجا با جون و دل کمک میکردم
    پاسخ:
    التماس دعای مخصوص
    اخ جون

    من از محرم آبگوشت هاشو از همه بیشتر دوس دارم

    فقط به تو میگم ها کسی نخونه
    پاسخ:
    کسی نمی خونه !
    سه ضرب

    جیگر جیگر جیگر
    http://hamidhaghi.blogsky.comhttp:http:


    درود

    دوست دارم
    و ......



    .............

    ...................



    ........................



    ...........................................





    ..................................................................




    .آپم

    هول نشو واسه همه اینو نوشتم (شوخی)
    آقای حاجی زکی این دوستان به جای فیض معنوی از محرم به فیض شکمی رسیدند و فقط آخر سکانس دوم را دیدند فکر کنم . . .
    پاسخ:
    مهم فیضشه حالا چه شکمی چه معنوی ...!

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    تجدید کد امنیتی