کما...
آدمیزاد دوبار معنای کما را درک خواهد کرد:
یکی وقتی به سبب عوامل فیزیکی از جمله سکته و تصادف وارد دنیای زیبای کما میشود و دیگری به سبب عوامل ماورایی و غیر ملموس مشاعرش را از دست میدهد و بین زمین و آسمان معلق میشود
دلیل اولش زیاد باب نیست هرچند ظاهرا غیر از این به نظر میرسد
اما دلیل دومش برای نصف به علاوه یک مردم؛ حداقل در ایران خودمان اتفاق میافتد!
وقتی آدمی از دنیای ادمها خسته میشود!
وقتی تنها پناهش بیپناهی میکند!
وقتی حتی در چهاردیواریش احساس خفگی میکند!
وقتی ضمانت میکند و بیرحمانه چکش را برگشت میزنند!
وقتی در عالم واقعیت هزار بار برزخ را حس میکند!
وقتی در دوراهی خوب و بد گیر میکند و نمیداند کدام را انتخاب کند!
...
هوس میکند به دنیایی برود که هیچ کس او را نشناسد و هیچ کس با او کاری نداشته باشد
هوس میکند خلسهای را تجربه کند که هچ میکند آدمی را
میشود یک تکه گوشت روی یک تخت
نه غمی!
نه غصهای!
نه چکی!
نه دلواپسی مضمنی!
آنوقت است که میرود به کما!
ما نیز دنیای مجازیمان برایمان همان «کماست»
رشته اتصال ما به این دنیا لوله هوایی است که از بد روزگار تبدیل به بازیچهای شده وگاه تا مرز رها شدنمان پیش میرود
آنقدر که جانمان در میرود و حس میکنیم کمایی درکار نیست
آنوقت است که شعلههای دوزخ را از دور نظاره میکنیم و عن قریب است خود را در میان مذابهای آتیش ببینیم و چوب نیم سوخته را حس کنیم!!
شوشتری جان
عزیز دلم
جان هر که میپرستی
پایت را از روی شلنگ هوایمان بردار...
واقعا کعه این دنیای مجازی حکم همان کما را دارد