گزارش اختصاصی چل چو از کنفرانس سران غیر متاهل ها
امسال نیز همچون سنوات گذشته شهر ما میزبان کنفرانس سران غیر متاهل بود !
همه ساله از سیزدهم تا شانزدهم خرداد ماه سران کنفرانس غیر متاهلین به میزبانی دره بید بالا پذیرای عده بیشماری از کسانی است که از زندگی متاهلی خود خسته شده و تعطیلات را بهانه ای برای تجرد قرار داده و به دامن طبیعت فرار می کنند
موقعیت جغرافیایی این منطقه اجازه نفوذ ماهواره ها و گیرنده های مخابراتی را نمی دهد و تا کنون نداده است و این دلیل بر انتخاب این محل برای چنین تجمع عظیم مجردی است ، چرا که کلیه خطوط تلفن همراه اعم از ایرانسل و همراه اول خارج از مدار ارتباطی بوده و اینجا تنها جایی است که از گزند نفوذ جامعه نسوان مصون و مبری است
دیدن چهره های شرکت کننده در این تجمع بزرگ ، بعداز پایان نشست ، خالی از لطف نیست چرا که به سبب عدم وجود امکانات بهداشتی و فتوکورومیک ، چهره آنان به انسانهای صده اول و دوم خلقت شبیه گشته و ظاهری آشفته و خاک آلود به خود می گیرند .
لحظه رویا رویی آنها با همسران محترمشان که در این مدت جز حرص چیزی نخورده و جز جوش چیزی نیاشامیده اند نیز لحظه ای تاریخی است ،آن هم با چهره جدیدی که با خود سوغات آورده اند و یقیننا تا چند هفته آتی رقبت نزدیک شدن به آنها را نداشته و از قدم زدن در کنارشان نه تنها وحشت می کنند ، بلکه آنرا کسر شان و منزلت خود می دانند ،
اما از آنجا که هر کاری از این موجود دو پا برمی آید آنقدر زیرکانه آتش غضب جامعه نسوان را خاموش می کنند که آب از آب تکان نمی خورد و زنان ساده لوح خویش را از احساسات لبریز :
عزیزم چقدر دلم برایت تنگ شده بود ،
این چند روز یکبار هم خواب به چشمم نیامد ( البته این یکی را راست می گویند چرا که تا پنج صبح را پای بساط ورق بازی ( روک) سر کرده اند و خواب معنا و مفهومی برایشان نداشته )
آنان در جواب این سوال که چرا اینقدر بوی دود می دهی ؟ چنین پاسخ می دهند :
آخه فدات شم اونجا که گاز نیست ! بیابونه ، من بیچاره تا صبح کنار آتیش از سرما لرزیدم
و در آخر هم سطل آخری آب را چنین بر آتش نیمه سوز غضب همسران خود فرو می ریزند :
بیا عزیز دلم این گونی شوید سوغات من از اونجاست ، نمی دونی چقدر زحمت کشیدم تا اینارو چیدم ؛ نمی دونی چقدر جون کندم و از چه صخره ها و پرتگاههایی بالا رفتم تا اینارو برات بیارم ، البته ریواس نبود امسال شرمنده ( آره جون عمه ات تو که راست می گی ، ریواسها رو خورده و یک بافه شوید برای زن بیچاره آورده ، که تا این شوید ، شوید گردد زن بیچاره از کت و کول می افتد ، شما که نمی دانید! من می دانم چه زحمتی دارد پاک کردن و خشک کردن و آسیاب کردن و دست آخر هم دوغ درست کردن ، آخی الهی بمیرم ...)
راست یا دروغش را بنده نه تکذیب می کنم و نه تایید چرا که با فاش نمودن این قضایا ، از اینجا رانده می شوم و از آنجا مانده ...
پ . ن :
(این مقوله یک مثنوی بلند بود که به جهت گنجاندن در حوصله اندک بعضی از شما عزیزان تبدیل به یک دوبیتی گشت )
خوب هم به جزئیات پرداخته بودید.فکر کنم که خودتان هم یکی از سران این کنفرانس بودبد که اینقدر دقیق توصیف کرده بودید.