یک اشتباه کوچولو ...
ولیعهدم را به خاطر یک اشتباه کوچولو دعوا کردم...
مثل همیشه رفت توی اتاقش و در اتاق را کوبید به هم تا جایی که گچِ ترکِ خورده یِ کنار چهارچوب از دیوار جدا شد و نقش زمین شد ...
کنترل تلوزیون را برداشتم و ولو شدم روی مبل و کانال ها را عوض میکردم تا چیز دندان گیری پیدا کنم برای تماشا !
صدای در اتاقش که آمد گفتم آمده منت کشی ...مثل همیشه ...
باقیافه ای جدی آمد و یک تکه کاغذ انداخت روی زمین جلوی پایم و عصبانی تر از قبل برگشت توی اتاقش و اینبار در را محکم تر کوبید به هم ...
مبهوت کارهایش بودم که کاغذ توجه ام را جلب کرد!
روی کاغذ چند بار کلمه "بابا" را بر عکس نوشته بود و زیرش هم یک خط کشیده بود که روی آن نوشته بود"16"
همسرم را صدا زدم و طوری که ولیعهد صدایم را بشنود گفتم : پسرم برای بابا نامه نوشته
نوشته : بابا من خیلی شما را دوست دارم! معذرت میخواهم که باعث شدم شما ناراحت بشوید و بالا فاصله ادامه دادم ... بابا جون منم خیلی دوست دارم عیبی نداره این بار می بخشمت ...
هنوز حرفم تمام نشده بود که صدایش را همراه با یک جیغ بنفش بلند کرد و گفت : نخیرم نوشتم من بات قهرم دیگه هم دوست ندارم ....