چـــــــل چـــــو

رســــانۀ خوش خُلقـــــان

پنجاه سال بعد

پنجشنبه, ۳ بهمن ۱۳۹۲، ۰۱:۰۶ ب.ظ

آقا اجازه ما انشامونو بخونیم؟

- بخون پسرم 

با درود فراوان انشای خود را آغاز میکنم 

پدرم همیشه آنچنان با آب و تاب از پدربزرگ فقیدم حرف می زند که هرکس نداند فکر می کند آنوقتها نبض اینترنت و وب نویسی دست پدربزرگ خدابیامرز ما بوده!

آنوقتها یک چیزی بود به اسم ای دی اس ال که انسانهای علاف از آن برای ورود به دنیای ما از آن استفاده می کردند که تازه بزرگترین قابلیتش وب نویسی بود! یعنی یک نفر آدم بی کار و الکی خوش که بیشتر وقتش را به یللی تللی می گذراند می آمد و در یک سایتِ میزبان، ثبت نام می کرد و یک وبلاگ می ساخت و خیال می کرد خیلی آدم مهمی شده! بعد می رفت آتلیه و یک عکس با کلاس می انداخت و عکسش را هم گوشه ی وبلاگش می زد. بعضی ها هم بودند که خیلی خودشیفته تر بودند یعنی عکس نمی گذاشتند و با اسمهای مستعار وبلاگ می زدند!!

پدرم می گوید آنوقتها مثل حالا نبود که برای کسی تره هم خورد نکنند! مسئولین و شهرداری ها و حتی شبکه های بهداشت کلی از وبلاگ نویسان حساب می بردند و کلی هم زیر ذره بین بودند!

کافی بود یک روز برف کوچه های یکی از وبلاگ نویسان پارو نشده باشد، از فردایش شهرداری و کارکنانش را گُر چوق می کردند( البته من نمی دانم گُر چوق دقیقا کجامی شود اما پدرم می داند)

آنوقت ها وبلاگ نویسی خیلی کلاس داشت؛ مثلا کسی که می خواست نامزد انتخابات شورای شهر بشود قبل از اینکه انتخاب بشود وبلاگ می ساخت و کلی در وبلاگش از خودش تعریف می کرد! پدرم می گوید گاهی اعضای شورای شهر هم وبلاگ داشتند ولی اصلا معلوم نبود در وبلاگشان کی به کی هست آدم گوگیجه می گرفت که این فرد وبلاگ نویس است یا عضو شورا!!

حتی بعضی ها بعد از اینکه دوره اشان تمام می شد و می دیدند خوب دُکانی باز کرده اند، وبلاگهایشان را به سایت تبدیل می کردند و تازه به این و آن هم گیر می دادند

یکی هم نبود که به آنها بگوید: خودتان چه گُلی به سر ما زدید که حالا شده اید کاسه داغتر از آش؟! بدتر از همه اینکه خر خودشان را سوار بودند!

بعضی ها هم بودند که با آنکه خیلی علافتر از وبلاگ نویسان بودند، اما وُسعشان نمی رسید وبلاگ بزنند به جایش در کامنت دانی ها خودشان را نشان می دادند و حتی از بعضی وبلاگ نویسان هم روده درازتر بودند، بسکی حرف می زدند

بعضی ها خودشان را عقل کُل وبلاگ نویسان می دانستند و سعی می کردند به قول معروف، پُست مدرن بنویسند و تریپ روشنفکری بگیرند اما پدرم میگوید آنها انگشت کوچک پدر بزرگم هم نمی شدند

پدرم می گوید وبلاگ نویسان گاهی خانوادگی اقدام به وبلاگ زدن می کردند حتی بعضی ها سه چهارتا وبلاگ داشتند!

پدر بزرگم خیلی آدم با نمکی بوده؛ عمه ارغوان میگوید آقاجون گوله ی نمک بودند و امکان نداشت در مجلسی باشند و آن مجلس از خنده ی زیادی روی هوا نرود

آنوقتها که خوانسار هنوز یک شهر کوچک بود یک عالمه خبرگزاری داشت که منتظر بودند یک نفر دست توی دماغش بکند تا سریع توی وبلاگشان بنویسند!

بعضی وقتها مسئولین، وبلاگ نویسان را دعوت می کردند و با یک چایی و یک عدد کیک و ساندیس آنها را نمک گیر می کردند که گیر بیخود ندهند( ساندیس یک نوع آبمیوه تک نفره بود که مردم باستان در همایش ها و مهمانی ها از آن به عنوان نوشیدنی استفاده می کردند)  

پدرم خیلی چیزهای دیگری هم گفت که حالش را ندارم همه را بنویسم نتیجه می گیریم که پنجاه سال پیش چقدر آدمها بیکار و علاف بودند اگر به جای این جنگولک بازی ها به فکر آینده بودند حالا ما باید در کره ی مریخ انشا می نوشتیم نه توی این خراب شده

این بود انشای من - اردشیر حاجی زکی فرزند ابولفضل



  • مهدی حاجی زکی

نظرات  (۲۴)

  • کامران میرمحمدی
  • یعنی فقط میشه گفت تو روحت
    پاسخ:
    کم آوردی داداش؟
    :)))))))))))))
    یالا از خودت دفاع کن
    با سلام و سپاس فراوان از مطالب زیبا و ظنزی که مرقوم فرمودید. خیلی خیلی زیبا و دلنشین بود . خواستم فقط تشکری کرده باشم
    پاسخ:
    ممنون علی آقای گل شما همیشه به بنده لطف دارین 
    اردشیر جان سلام
    داود قربانی پور هستم
    بابام مهدی میگه هفت ساله بودم که نمی دونم چی شد روال عادی زندگیمون تغییر کرد. بابام که سر وقت می رفت و سر وقت میومد خونه و کلی با هم بازی می کردیم شبها دیروقت میومد و اعصاب درستی هم نداشت هر وقت خونه بود هم فقط با موبایلش حرف می زد. از حرفاش چیزی متوجه نمی شدم فقط می شنیدم که میگه چشم من بهشون می گم، ان شاء اله حل می شه. داریم پیگیری می کنیم و ....
    دیگه هر وقت دلمون می خواست مسافرت نمی رفتیم و هزار مورد دیگه
    بزرگتر که شدم فهمیدم که عضو شورای شهر شده بود و مثلا بقول خودش می خواست به مردم شهرش خدمت کنه!!! بعد از چهار سال که حسابی کسب و کارش بهم ریخته بود و موهاش سفید شده بود و دیگه از اون بابایی که می شناختم خبری نبود و می شنیدم دوستای نزدیکش هم پشت سرش حرف می زدند گفتم بابا: مگه بیکار بودی با دوتا آدم حسابی مشورت می کردی؟ گفت : بابا به خدا مشورت کردم و به اصرار دوستانم بالاخص عمو مهدی حاج زکی( پدر بزرگ خدابیامرز جنابعالی) پیش قدم شدم و ایشون مدیر تبلیغاتی و بنیانگذار وبلاگم بود.
    امروز که انشاتو خوندم تعجب کردم. مرد حسابی همه آتیشا از گور بابا بزرگ خدابیامرز و بابای خودت اون زمان بلند می شد . حالا تو طلبکاری که چرا زمین اینجوره و هوس مریخ زده به سرت.
    راستی آهنگ جدیدی نخوندی.
    جمعه میخوایم با ساسان جواهری و کامبیز میرمحمدی و میلاد ابراهیمی و شروین دادگستر و مرتضی نعیمی و چندتا بچه های دیگه بریم کوه میای؟
    یادم رفت بپرسم از مسکن مهر که بابابزرگت ثبت نام کرده بود چه خبر؟ از مهرزاد حبیب الهی شنیدم قراره همین چند روز تحویلتون بدند.
    ارادتمندت داود 1442/11/03 ه.ش
    پاسخ:
    ای تو روح تو و بابابزرگتو اون بابای پدرصلواتیت
    به بابابزرگت بگو
    دور از جونش خری که خاک می خوره دل خودش درد می آد
    خیلی واجب نبود یه نفری همه ی مشکلات این ملتو تو به دوش بکشی
    نکنه خیال کردی ژان وان ژانی؟
    به قول معروف می رفتی سنگ توالتتو می فروختی از این جماعت آبی گرم نمی شد حالا به بعدم نخواهد شد :))))))))))))
  • مریم (لاله اشک)
  • سلام بر آقا مهدی گل
    خیلی متن قشنگی بودو بخصوص اون قسمت بعضی ها وسعشو نداشتند بجاش کامنت میدادن و اون ساندیس خوری! عالی بود.
    به مطلب دیگه اینکه با عرض معذرت بگم که من دیگه تصمیم ندارم همه کامنت ها رو جواب بدم و به ندرت برا کسی کامنت می ذارم. هیچ دلیل خاصی نداره فقط اینه که زیاد فرصت ندارم. گفته باشم که این حمل بر بی ادبی از من نباشه.
    اما شما اگه دوست داشتین می تونین کامنت بدین .
    پاسخ:
    به به درود برشما
    پارسال دوست امسالم دوست
    از لطف حضرتعالی به این بنده ی ناچیز بسیار سپاسگذار و ممنونم
    شما باش هرجوری دوست داری باش
    می خوای اصلا پستم نذاری که اذیتم نشی
    والله :))))
    این عمه ارغوانت منو کشته اردشیر جان.
    حالا ما چیزی نمیگیم تو هم به بابات نگو اما پدر بزرگتم همچین آدم گنده‎ای نبود ولی ایشالا نور به قبرش بباره که هوس نکنه برگرده این دنیا حوصله‎شو نداریم...
    پاسخ:
    اوی مگه تو خودت عمه نداری
    چشمت دنبال عمه ی مردمه؟
    حیا نمی کنی؟
    مرد گنده خجالت بکش
    بعدشم اگه بابا بزرگ فقید اردشیر نبود که بیچاره همتون از دپرسی دق کرده بودین :)))))))))
  • دختر کاغذی
  • اینکه تو انشاء نوه محترمتون هیچکس را فراموش نکردید جای تعجب نداره
    از اول تا آخر انشاء به این فکر کردم که چقدر نوه محترمتون شیوه نگارشش شبیه پدر بزرگ فقیدش انگارنه انگار 50 سال بعد داره می نویسه
    اما یک سوال از کجا میدونید ولیعهد محترم و سوگلیشون اسم اردشیر را برا آقازاده انتخاب می کنند ؟از الان دارید تو زندگی اونا دخالت می کنید ؟
    از شما بعیده آقا
    خیلی وقته به کلبه حقیر سر نزدید و ما رو از نظرات خوبتون محروم کردید خوشحال میشم بازهم نظرات سازنده شمارا ببینم
    tanhanazi.blogfa.com اینهم آدرس خیلی سر راسته مطمئنم راه را گم نمیکنید
    پاسخ:
    بالاخره از قدیم گفتند پسر کو ندارد نشان از پدر تو کره خرش خوان مخانش پسر
    بحث دخالت نیست ما تو خاندانمون رسم داریم پسر رو حرف پدر حرف نمی زنه
    مشغله باعث شده به خیلی ها نتونم سر بزنم حتی گاهی جواب کامنتهای دوستان رو هم نمی رسم بدم
    اما بروی چشم خدمت میرسیم
    بلدم گمم نمی شم :))))))
  • سعید قلایی
  • در اولین فرصت از اقای ابوالفضل درخواست میکنم از اردشیرخان سوال کنند منظورشون از قسمت " آنوقتها که خوانسار هنوز یک شهر کوچک بود " دقیقا چیه ؟
    ذکر کنند . آیا خوانسار پیشرفت داشته یا زبانم لال باز هم .... ؟

    پاسخ:
    اختیار داری داداش پیشرفت کرده اونم چه پیشرفتی
    در آینده گلپایگان رو وصل می کنند به خونسار و اسم کل منظقه می شه خونسار
    ای تو روووووح اون پدربزرگت که ژن نمکدونیش بدجوری فعاله و از نسلی به نسل دیگه به خوبی و خوشی منتقل میشه
    پیداست عمه ارغوانت علاوه بر ژن نمکدونی بدجوری ژن دروغگویی خاندانتونم گرفته

    خووووش باشید خاندانا
    پاسخ:
    نیکرتم
    دروغگویی که عضو لاینفک خاندان ماست داداش
    داش ایرج صبح به صبح می آد در خونه ما از ما دروغ می گیره می بره بازار
    :))))))))
    ای میمینک ....
    فقط این جای شکر دارو که هر چی از تو با وراثت منتقل نگنو میمینکی و مرغولک نسل به نسل منتقل گنو ....
    پاسخ:
    خبو حالا هاما این ارث و میراثه دارمین بخچه وارثا والمین
    تو چدکره بی هُنر؟ :)))))))
    ببخشیدا ولی از خوددون تعریف کردید بقیه رو هم کوفتید . دست شما درد نکنه
    پاسخ:
    وای یعنی معلوم بود؟
    فکر نمی کردم کسی بفهمه
    بارک الله به این نکته سنجی
    :))))))))))
  • گوگولمگولی


  • مثل اینکه گونی کار خودش رو کرده . نوش جونت ، گوارای وجود.

    -------------------------------------------------------------(( گوگولمگولی ))
    پاسخ:
    ایشالله قسمت شما هم بشه جیگر :)
    عالی بود عالی بازم مثل همیشه
    حالا یکی وسعش نمیرسه وبلاگ بزنه باید زد تو سرش باید به روش اورد
    نداریم آقا نداریم
    همه که مثل شما با بالای ها رابطه ندارند
    پاسخ:
    حالا چرا چوب حراج میزنی به آبروت
    یه کلمه خصوصی می گفتی خودم بهت قرض می دادم
    ما محله بالایی ها لارژتر از این حرفاییم :)))
    اول: مبارک باشه اسم دخترخانومتون .
    دوم:مگه 50 سال دیگه هنوزم زنگ انشا وجود داره؟
    در ضمن خودشیفته هم خودتونید که هی از خودتون تعریف میکنید.
    پاسخ:
    اول مرسی از لطفتون
    دوم لابد وجود داشته که اردشیر ما نوشته :))
    درضمن من خودشیفته نیستم خودخواهم :)))
    اردشیر جان خیلی با حال بود.
    دست گلت درد نکنه داداش. روح بابا بزرگامونو شاد کردی با این انشات.
    بابای من از توی صندوقچه خاطرات بابابزرگم یکی از عکسای بابابزرگتو نشون داد. می گفت معروف بوده به مرغولک. تازه یه فیلم قدیمی هم از ساخته های بابابزرگم دیدم که بابابزرگت توش آواز خونساری خونده. واقعاً اگه بابا بزرگای ما فرهنگی و هنری نبودند معلوم نبود الان گویش خونساری وجود داشت یا نه... .
    همکلاسیت، سید شهرام دادگستر نوه مرحوم سید شهرام دادگستر وب نویس.
    پاسخ:
    گندش بزنه اون بابا بزرگ گوشت تلختو
    بسکی این بشر یخ بود نوه هاشم این شکلی شدن
    ولی می گم شهرام چقد واژه ی مرحوم به اسمت می آد
    زودتر دست به کار شو داداش یکم بخندیم :)))
    :)))
    حیف که باهات قهرم نمیخوام دم دلکت بزارم :ا

    سوراخ سوراخ شی ایشالا
    سوار الاغ شی ایشالا
    که کامنتارو جواب نمیدی
    تو روحت آینه
    پاسخ:
    ای جان
    قهر که می کنی قشنگ تر می شی اصلا
    نفرینات لوس بود چارتا فحش بده دلمون باز شه بابا
    :)
  • فریاد زیر آّب
  • مهدی ابوالفضل اردشیر
    از مهدی چیا قراره عمل بیاد .انشائ خیلی وقت ور افتاد این ته موندش که منو تو اقا مهدی میبینیم برو برو نخ نیا دل از کجا پره لابد تو جلسه اخیر مات ومبهوت شدی دیدی هنوز صداقت تو کار نیست .......خوردی نوش جونت تا تو باشی که وقتی منه مفت ابادی چهار تا حرف میزنم به تیریز قبا وعباد بر نخوره .
    پاسخ:
    من عاشق هرچی مفت آبادی با صفا هم هستم
    اصلا مفت آبادی هرچی بگه حق گفته
    شما راس می گی دادا :)
    مثل همیشه نوشته های زیبای شما منو کلی خندوند.
    سید دیشب اومده خونه کلی از این پست شما تعریف کرده و توصیه که حتما برو بخون!
    ارغوان خانم کی به دنیا میاد؟
    پاسخ:
    خوشحالم که اینطور بوده بانو
    ارغوان خانوم هم توی راه هستند
    الان گمونم دوراهی موته رو رد کردند نزدیکند به حمدلله
    :)))
    حلا گه دیدم جووابد هادو نظر بینان.
    خداییش خیلی بخندایان.
    خدا رحمت کنه اون بابا بزرگ مرغولکدو. باعث میشد کلی شاد شیم.
    بهترین ها رو برات آرزو دارم.
    پاسخ:
    مثلا اگه جواب نمی دادم نظر نیم دادی؟
    عامو به فنار  :))))))))))))))
    چاکرتیم
  • حمید امینی
  • سلام میخواستم دیگه اینجا پیدام نشه. ولی چکار کنم این دل لا مصب.تو را دوست داره هنوز گفتم این کامنتم مثل قبلیها شاید تایید نشه خودم هم دلیلشو نمی دونم چرا؟؟؟ شاید گفته های من با کام اقا مهدی خوش نیاید یا خوردن حلوای زیاد با عث شده که از ما خوشش نیاید باشد مجالی نیست ما هنوز دوستدارش هستیم خوش باشید
    پاسخ:
    حمید حالت خوبه؟
    چیزی به سرت نخورده؟
    کدوم کامنت؟ کشک چی؟
    تایید چی؟
    مرد حسابی مگه من پدرکشتکی دارم باهات
    نوکرتم هستم دربست
    بیا تو بغل عمو :*
    حالا که متوجه شدی بی زحمت اندازه ی کرمت بگو یه جا بیام بگیرم
    پاسخ:
    بیا به این آدرس
    خوانسار- پلاک هفت
    زودی بیا علاف نکنی ها :))))))))
    یعنی هرچی یاچن هو یه طرف...
    این عمه ارغوان جی یه طرف تر...
    جیگرژ بقربون ...
    پاسخ:
    کوچیکدونانی 
    سلام.امروز از سر بیکاری دس بردم گوشبمو برداشتم.یکم ور رفتم دیدم خبر تازه ای نیست,یهو یادم افتاد ب شوهرم ک مدام سرش یاتوکامپبوتره یا گوشی من یا گوشی خودش,گفتم بزار برم نت ببینم چ خبره.
    خلاصه وبلاگ شوی گرامیم راباز کردم وتمامی مطالب راخواندم(برای اولین بار توی این سالها).
    خوشم اومد,تصمیم گرفتم ب لینک دوستانشم ی سری بزنم.
    واااااااااای ک چقدر خوشم اومد.
    باخودم گفتم بیخود نیست آقا همش اینجاس.ی خبرایی هست.
    ازهمه بیشتر وبلاگ شمارو دوست داشتم.امیدوارم ک همیشه دل ودماغ داشته باشید ومطلبای خوب خوب بزارید.
    از این ب بعد همش بهتون سرمیزنم.
    موفق وپیروز باشید
    پاسخ:
    درود برشما
    ممنون از لطفتون و خوشحال می شیم که همیشه در جمع دوستان زیارتتون کنیم
    همسر محترم رو سلام برسونید
    سلام
    واقعا جالب بود
    به وب من هم بیایید[گل][گل][گل][گل]
    پاسخ:
    مرسی
    بروی چشم
    ای جونم عمه ارغوان،مثل همیشه عالـــــــــــــــــــــــی موفق باشید

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    تجدید کد امنیتی