دزد گرسنه
از تهران که برگشتم سر دوراهی قودجون زنگ زدم پیتزا بوووووووق؛ یه پیزای مخلوط سفارش دادم با مخلفات، پیتزا رو گرفتم و رفتم خونه یه پتو پهن کردم جلوی تی وی و کنترلای دستگاهای مختلف رسانه ای رو پخش کردم دور پتو؛ دو تا متکا گذاشتم زیر دستمو ولو شدم و بند پیتزا رو وا کردم و تمام دو تا سس گوجه فرنگی ضمیمه اش رو خالی کردم رو پیتزا؛ کانالای تی وی رو زیر و رو می کردم و در آن واحد یکی دو تا از پره های پیتزای زبون بسته رو فرو کردم تو حلقم
طبق معمول تیکه ی آخری رو هر کاری کردم نتونستم بخورم، در جعبه رو بستم و گذاشتمش سمت راست بالای سرم
صبح که از خواب بیدار شدم یه دوش گرفتم و رفتم سرکار، عصر وقتی وارد خونه شدم دیدم جعبه ی پیتزا از منتهی الیه سمت راست رخت خوابم اومده سمت چپ؛ ضمن اینکه تیکه آخری پیتزای دیشب هم سرجاش نبود! داشتم از تعجب شاخ درمیآوردم و تو ذهنم یه ماجرای پلیسی - جنایی رو خلق کردم که تن و بدن آگاتا کیریستی تو قبر لرزید
سریع شلوارکمو پوشیدمو رفتم طبقه ی بالا با عجله چند بار زنگ خونه ی همسایه رو زدم تا درو باز کرد بدون سلام علیک گفتم ببخشید امروز دور وبر خونه فرد یا افراد مشکوکی رو ندیدید؟ مثلا کسی تو حیاط نبود؟!
خانوم همسایه داشت هاج و واج منو نگاه میکرد که وسط حرفام گفتم: ببخشید سلام عرض میکنم
انگار یه نفر رفته تو خونه ی ما اما هیچی تو خونه تغییر نکرده! هیچی هم نبرده فقط جاتون خالی پیتزای دیشبم رو خورده و رفته
دیدم خانوم همسایه یهو ترکید از خنده و در خونه رو کوبید به هم و گمونم پشت در ولو شد! چون صدای ولو شدنش رو از بیرون شنیدم
برگشتم پایین و همه ی خونه رو زیر و کردم بلکه سرنخی پیدا کنم اما انگار جز پیتزا، هیچی تغییر نکرده بود!!
در ایوون باز بود و این من رو مطمئن میکرد که صدرصد یه نفر وارد خونه شده اما برام غیر قابل هضم بود که چرا بجای جمع کردن اسباب اثاثیه فقط پیتزا رو خورده و رفته ...
داستان دراماتیک هم شد چون با فکر اینکه چقدر ممکنه دزد مذکور شریف بوده و گرسنه، که با خوردن یه تیکه پیزا قناعت کرده و رفته ...( وای خدای من؛ وای بر ما که این همه گرسنه اطرافمون هست و خبر از دل هیچ کس نداریم) افکار دیگر خواهی باز هم اومد سراغ من اما خودخواهی هنوز هم چربش داشت!
فرداش برای هرکی تعریف می کردم باورش نمیشد تا اینکه یکی از همکارام گفت: طرف آدم نبوده آقای آی کیو!! گربــــــــــه بودند احتمالا
بنده که تا اون لحظه به همه چی فکر کرده بود جز گربه تمام ابرهای بالای سرم رو که تحت تاثیر داستانهای جنایی ساخته بودم پاک کردم و پشت دستمو داغ کردم که دیگه داستانهای شخصیم رو برای کسی تعریف نکنم
ضمنا" از همین تریبون از مرحومه ی مغفوره بانو آگاتا کریسیتی عذر خواهی میکنم
من همش به این فکر میکردم که خودت تو خواب بلند شدی و خوردیش اما آخرش دیدم گربهه زرنگتر از تو بوده
قشنگ بود...