چـــــــل چـــــو

رســــانۀ خوش خُلقـــــان

لَختی نوستالژی

جمعه, ۲۲ آذر ۱۳۹۲، ۱۱:۳۰ ق.ظ

اون سال پدربزرگ زمین اجاره ای بالاده را گندم کاشته بود؛ از روزی که عمو برای کار رفت تهران دست تنها شد و من و داداش هم اونقدرها بزرگ نشده بودیم که بتونه روی ما حساب کنه

بارون بی موقع و تگرگ اون سال باعث شد گندم بابا بزرگ بخوابه روی هم و جماعت بی ملاحظه ی  گنجیشگ لونه کنه بین خوشه ها! این قضیه بابا بزرگو بدجوری کلافه کرده بود.

یه روز وقتی  خسته و کوفته از سر زمین برگشت خونه یه نگاه خریدارانه به من و داداش کرد و گفت : امسال اگه بتونید این گندمه رو زنده کنید یه کاری واسه باباتون کردید

من و داداش خیال می کردیم خیلی مرد شدیم که داره روی ما حساب می کنه سینه رو سپر کردیم و گفتیم : پاشیم همین الان بریم سر زمین؟

خنده ای کرد و گفت: حیلی مردید فردا به بعد ببینم چیکار می کنید!!


از فرداش اولین کار تابستونی ما شروع شد! نه اینکه قبلا کار نمی کردیم؛ نه ! حدودای ده سالگی به بعد کیف و کفش مدرسه رو با پول فروش گردوهایی که جمع می کردیم و گاهی هم برای خورده کارای بنایی دایی جان یه پول تو جیبی می گرفتیم که همش پس انداز می شد

صبح به صبح حدودای هشت از خونه می زدیم بیرون و دوتا گوجه و دو تا نونم با خودمون می بردیم

من این طرف زمین می نشستم و اخوی هم اون طرف زمین

یکی یه دونه پیت هیفده کیلویی روغن می ذاشتیم جلومون و با چوب می زدیم روش که گنجیشکا فرار کنند و گندما رو نخورن !!

بماند که سر ظهر تابستون غیر از گنجشکها اهالی انگشت شمار خونه های اطراف هم از دست ما دو تا آسایش نداشتند

ظهر که می شد گوجه رو می زدیم به سیخای چوبی درخت بادووم و رو آتیش کباب می کردیم و می زدیم به بدن

هنوز که هنوزه طعمش زیر زبونمه به جون عزیزتون اون موقع خیال می کردیم داریم کباب برگ می خوریم

غروب به غروب که برمی گشیم خونه هم احساس غرور می کردیم هم نفری سیصد تومن از بابا بزرگ حقوق می گرفتیم

آخر تابستون سی هزار تومن کار کرده بودیم که همشو یه جا دادیم سِگا خریدیم

اون موقع مایه داراش هم سِگا نداشتند

هنوز هم اون سِگا رو داریم البته دسته هاش خراب شده :))

پ.ن:

دلخوشی های کوچیک همیشه قشنگ تر از دلخوشی های بزرگ هستند


اینم عکس بنده و اخوی گرامی

  • مهدی حاجی زکی

نظرات  (۱۷)

پس تو از ابتدای خلقت همینطور یه وری بودی!
به چشم خواهری چه بچه خوشگل و تپلی هم بودی. چه طور تونستی این‎طور چلفته بشی؟

فکر کنم برگای چوب بادم رو نمی‎‌کندید گوجه رو با برگ می‎خوردید که فکر می‎کردید کباب برگه:دی

فکر کنم با پیت حلبیا نقاره می‎زدید نه؟ خودتو رو شتر هیئت حسنی تصور می‎کردی و... چه فازی می‎داد...

راستی اون گردوها رو از کجا می‎دزدیدی؟:دی
الهی بمران ک از وچگید جی مایه مضحکه خاص و عام هیده

درضمن عکسه جی خیلی باحال به

سیوم کرت بعدها کارژ بیداران
بیکه بیکه کین طاق خاهه لنجو جی خا هه بینان سربازی معاف نگنایه پادجیخا پرانتزیو میا جیخا شلحمولیو بابا صد رحمت به داش میثمتوخا فاتحد خوندی وچگیاد کادرده
  • منیره کامران
  • باران که می بارد ، همه پرنده ها به دنبال سرپناهند
    اما عقاب برای اجتناب از خیس شدن ، بالاتر از ابرها پرواز میکند
    این دیدگاه است که تفاوت را خلق میکند . . .
    الهی زنگولدو بخورم. چه ناز بودی.
    کدومش شمایید اون بی حجابه یا اون بچه کردستان؟؟!!
    اون که تیشرتش آبیه خیلی تخس و شیطونه! فکر کونم تو جوی آب بوده!!!
    تو خجالت نمی کشی عکس مستهجن از خودت منتشر کردی؟!
    مرد حسابی حداقل با فتوشاپ یه شلوار پات می کردوندی!
    تو که از این کارا خوب بلدی.
    وای خدا این سیا سوتلیا بیکس :)

    عاقا ماهم با این جماعت ملیچ درگیریم!
    سه تا درخت گوجه سبز داریم ، سه تا دونه گوجه سبز واس ما نمیزارن!!!
    خدایی اگه راهکاری دارید بگید، تا حسابی با آقام گیس به گیس نشدن :ا

    پ.ن. نوار و آینه و مترسک جواب نداده !

    سقف رویاهای کودکی کوتاه است. و قناعت بسیار، اینگونه میشود که با آبنباتی میفریبد تو را ، آنکس که خود فریفته آمال بی پایان و زیاده خواهی هایش گشته...
  • کامران میرمحمدی
  • عزیزم ، چقدر دلنشین بود این حکایتت ، نیومدی نیومدی حالام که اومدی چه دلنشین اومدی ، یاد اون روزا به خیر ، چه کم خرج دلخوش بودیم
    چه عکس باحالی، میثم اصن عوض نشده ولی خودت تا حد زیادی چرا!

    بعد هم آتاری رو همیشه به سگا ترجیح می دادم، خشونتش کمتر بود. نیست که روحت خشنه رفتی دنبال سگا. اگه آتاری داشتی الان دسته داشتم بهت قرض بدم!
    از اون وچگید ایننیده....
    جالب بود. هم خندیدم هم این که خوشم اومد از اون بچگی جوهره کار کردن داشتی. حالا پسره 20سالشه بلد نیست بره نون بخره.
    پدرمادرای ما کلی روانشناسی بلد بودن و از همون بچگی اقتصاد و پس انداز و کار کردن و هزارتا ادب و اخلاق یادمون میدادند. تو هم برا ابولفضلت ایزنی باش تا یاد بگیره مردی رو.
    بچه های این دوره و زمونه چی بلدند خدا میدونه.
    با اون جمله آخرت که کلی فلسفه قشنگ داشت حال کردم.
    مثل همیشه جذاب و شیرین.بیشتر بیا و باش.
    خوش باشی و امیدوارم همیشه دلخوشی های قشنگ داشته باشی.
  • خوانسارشاپ
  • سلام مطالبتون خیلی خوبه
    به وب من هم سر بزنید و فیلم هنرمند خوانساری را هم تماشا کنید خالی از لطف نیست .
    اگر تمایل به تبادل لینک دارید خبرم کنید
    تو روحت میخای بگی خیلی مردبودی وکار میکردی؟
    سلام برا خبه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟//
    از دس هاما راحت گنایدین خوشا به احوالدون بومیدین تیرون دس بوس خسری و بوب خسیره !!!!!!!! یه تیک کمتر خود شیرینی کردین وقت داربدین درخدمتتون بیدرمین ....
    نگنا مطلبد ورخونان ولی همیزن هاما خیلی دوسدون دارمین .... زونبه ......
    کاااااااااااااااااااااااااادره پیداد نی

    یلداد مبارک

    مرد گن و امسال دعوتمون کر بیمین کید یلدا سپری کرمین

    هرچند که تو خود همژ چتره این ور اون ور
    سلام و درود خدمت دوست عزیزم مهدی جان
    مدت زمانی بود که دلتنگ نوشته های این چنین ساده و زیبایت بودیم
    که خدارا شکر مفتخر نموده ولختی لخت شدید برایمان!
    مسرور گشتیم که لختی با ما بودید حال نتیجه گیری :
    1-همیشه برایم سوال بود کسی که بچه ی سرچشمه باشد باید زیر سایه ی درختان سرسبز واشجار زیبای آنجا
    سفید روی ونرمین چهره باشد
    حال فهمیدم آفتاب سوزان ولایت بالاده شما را اینچنین سوزیزانده است ...!
    2-از همان کودکی عاشق گوجه به سیخ کشیدن بودی و آن هم دوتا دوتا...!
    3-آوازه ی شهرت نقاره زنهای هییت حسینی محله بالا که میگویند پس بیخود نیست
    همه را مدیون تمرینات فشرده برروی حلبهای خالی روغن نباتی بوده است
    4-این عسکه وچگیاد منژ بکشت خا...
    5-جیگرد بقربون داشی ...

  • تازه وارد
  • ولی از عکستون پیداست از همون بچگی یه شیطنت خاص تو وجودتون بوده

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    تجدید کد امنیتی