بی بی ناز خانوم - 2
عرض شود که حدود یک سال پیش در پستی به زوایای شخصیتی و زندگی بی بی ناز خانوم مادر بزرگ ابوی خدابیامرزم پرداخته بودم
یقینا" بیش از یک قرن زندگی را که تنها بیست سالش را درک کرده بودم در یک پست و دو پست نمی گنجید
یادم می آید مرحوم بی بی ناز خانوم اواخر عمرش سفارش کرده بود یک دست کَفن فرد اعلا از بلاد عربستان تبرک شده با پرده ی کعبه برایش سوغات بیاورند که تمام فخر آن روزگارش همین یک دست کفن بود
می گفت هرکه را با کفن مکه به خاک بسپارند صاف می رود بهشت!! و خبر نداشت که حتی اگر لخت هم خاکش کنند و خلق از وجودش در آسایش بوده باشد بهشت برایش واجب خواهد بود
القصه شب جمعه به شب جمعه عادت داشت بعد از استحمام کفن و متعلقاتش را باز می کرد و یک ساعتی را در کفن می خوابید
همیشه می گفت: آدم باید هر لحظه به یاد مرگ باشد «کلا" خاندان پدری ما همه ی لحظاتش با یاد مرگ سپری می شده و می شود»
برنامه ی هفتگی کفن پوشی هم به جهت یاد آوری مرگ بود و در موارد دیگر ارزشی نداشت،
مبلغ هفت هزار تومان به پول زمان ریاست جمهوری خاتمی، تمام پس اندازش بود که آنرا هم ضمیمه کفن نموده بود و وصیت کرده بود خرج کفن و دفنش کنند.
یک روز طبق عادت هفتگی بعد از مراسم کفن پوشان پول را مچاله کرد و در گوشه ای از بُقچه گذاشت و طبق معمول وصیتش را تکرار کرد
مادرم گفت : بی بی جان با این پول حتی نمی شود پول خرمای شب هفت را داد!!
اول که باورش نمی شد خدابیامرز به همه چیز شک داشت خیال می کرد می خواهیم سرکیسه اش کنیم و پولش را بالا بکشیم
اما بعد که متقاعد شد پول را داد و گفت: بدهید علی گوشت بخرد بخورم جان بگیرم
وقتی هم مُردم همینجا توی حیاط خاکم کنید؛ مجلس ختم هم نمی خواهم ...