برگی از دفتر خاطرات یک دیپلمات
پدرم از سفر بازگشت
مثل همیشه دستِ پُر!
کیسه های پر از میوه : زرد آلو ؛ گوجه سبز؛ توت فرنگی؛ موز؛ آناناس و ...
چند کیسه هم خیار و بادمجان و گرمک و طالبی و هندوانه!!
با برادرم حمله کردیم سمت کیسه ها
مادرم از آن سوی اتاق فریاد زد : آهای نشُسته نمی خورن!
کیسه ها را خالی کرد توی ظرف شویی؛ من و برادرم مثل بچه یتیم ها فقط نگاه میکردیم
کارش که تمام شد دو عدد خیار را شُست و با دو عدد بریده ی هندوانه که رنگ همه چیز داشت جز هندوانه گذاشت جلوی ما!!
برادرم گفت پس زردآلو و موز چی ؟!!
و مادرم همینطور که میوه ها را در طبقه ی بالای یخچال می گذاشت گفت این ها برای مهمان است!!
قدمان به طبقه ی بالای یخچال نمی رسید برادرم رفت سمت خیار و هندوانه و من درب اتاق را کوبیدم به هم و از خانه خارج شدم ...
نیم ساعت بعد مادرم برای نماز به مسجد رفت و من با یک چهارپایه بازگشتم ....