چـــــــل چـــــو

رســــانۀ خوش خُلقـــــان

دوش آب سرد

شنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۳:۱۳ ب.ظ

وقت بخیر خانومها آقایان درود برشما ...

دو سالی بود به علت فشارهای کاری و گرفتاری؛ از رفتن به استخر باز مونده بودم.

 خودم خیلی دلم می خواست یه تنی به آب بزنم و حداقل یکم ارامش و یه ذره کوفتگی بعد از استخر و یه خواب درست و درمون بعد از مدتها بدون استرس رو با چهارتا هزاری ناقابل بخرم 

ظاهرا" کار سختی نبود اما فرصتش پیش نمی اومد 

تا اینکه ولیعهدم وسیله شد و با سلطان بانو به زور؛ قول استخر رو برای شب جمعه از بنده گرفتند ...

طبیعتا" بانو ؛ استثنا" این یه مورد نمی تونست همراه خانواده بیاد 

قوانین اسلامی اگر چه دست و پای آدم رو می بندند اما توی این موارد دمشون گرم آزادی می دن در حد مرکز لاس وگاس!!

خلاصه بُقچه استخرمون رو گذاشتیم زیر بغل و همراه ولیعهد راهی همین استخر خودمون شدیم

تو این دوسال خیلی چیزا عوض شده بود مهمترینش هم بلیط سه هزارتومنی اطفال بود!!

من نمی فهمم نیم متر بچه چه ضرری ممکنه به استخره به این گُندگی بزنه که یه خونواده سه نفری برای یه استخر رفتن در طول هفته مجبوره یازده تا هزاری پشت سبز رو هزینه کنه؟!! 

کاش فقط همین بود در ماهش می کنه به عبارت چهل و چهار هزارتومن و طبیعتا" یکی از چراغای یارانمون سوخت می شه می ره پی کارش 

طرف یه شیرجه ی طولی می زنه از چهارمتری میاد تو نیم متری چهارهزار تومن می ده؛ یکی هم مثل بنده کل سانس استخرو تو نیم متری صاف وایساده؛ باید چهار هزارتومن بده!! 

بنده کلا" با ولیعهد و بانو رو هم صد کیلو نمی شیم! یه همسایه داریم بدون استخون صدو هفتاد کیلوئه تازه خونوادگی, داداشمون رویین تن تشریف دارن! نصف استخر رو که گرفته؛ هر شیرجه ای که می زنه حداقل دویست سیصد لیتر آب استخر می ره تو فاضلاب؛ سه تا سانس پشت سر هم تو سونای خُشک، دو تا و نصفی هم تو سونای بخار؛ کل فضای سونا رو گرفته تازه خیلی کوچولو هم هست درازم می کشه رو سکو 

بعد می گن عدالت داره تو موی رگای جامعه موج می زنه 

بیخیال آقا حالا باز می رن میگن داره غُر غُر می کنه ...

طرف چهل دقیقه  تو جکوزی ولوئه هرکی رد می شه می گه داداش بی زحمت اون دکمه ی جکوزی رو بزن! هرکدوم از سوراخای جکوزی رو با یه جای بدنش ساپورت میکنه شصت نفر منتظرن این بیاد بیرون آخرشم سوت پایانو می زنن و خلاص ...

من نمی فهمم این چه بشریه از آب صد درجه اومده بیرون رفته زیر دوش آب تگری من بودم پودر شده بودم به جون شما آخ نگفت لامصب 

آقا به جون عزیزتون غُرغُر نمی کنما انگار خدا هم تو خلق آدماش پارتی بازی کرده 

خوب یه همچین آدمی حداقل روزی دوتاشونه تخم مرغ نخوره که می میره! نمیمیره ؟!! 


سهم من از دنیا...

دوشنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۲:۱۹ ب.ظ

 وقت بخیر خانومها؛ آقایان ...

به بخش فارسی مجله ی طناز چل چو  خوش آمدید ...

آقا بعضی وقتا شاعر؛ همچین حق مطلب رو ادا می کنه که آدم آپاندیسش ناخودآگاه عود میکنه! بعضی دوستان خواننده؛ به نظر من همچین بفهمی نفهمی رو شعرِ شُعرا تاثیر می ذارند! یعنی بارها دیده شده شعر با آهنگی که خواننده اجرا می کنه کلا" به قهقرا می ره ...

فرمودند: « سکوتم از رضایت نیست    دلم اهل شکایت نیست» خداوکیلی این یه خط شعر با روح و روان آدم بازی می کنه 

دوستان، بنده رو در خیابون یا کوچه یا بعضا" عروسی اقوام و آشنایان می بینند و اظهار لطف میکنند که بنده انگار هیچ غم و غصه ای ندارم!

قربون اون هیکل همایونیتون برم؛ نیگاه به قـــِر کمر ملت نکنید؛ نیگاه به نیش از بنا گوش در رفته ی مردم نکنید؛ نیگاه نکنید طرف تو اوج گرفتاری و غم و غصه چارتا جُک می گه جیگرتون حال می آد؛ نیگاه نکنید طرف؛ رقص شیکم می آد که نانسی تو کل دوران زندگی اش همچین هنری ندیده!!

شاید واقعا دلش اهل شکایت نباشه و جدا" دلی که اهل شکایت نیست رو باید قاب گرفت زد به دیوار اتاق!

این جور آدما رو اذیت نکنید؛ بزارید تو حال خودشون باشن؛ بهشون گیر بی خود ندید؛ هیچ وقت ازشون نپرسید که چرا سرخوشن! اینا اگه سر درد و دلشون باز بشه دنیا رو آب می بره ...

لابد پیش خودتون می گین اینجور آدما نمی تونن حق خودشون رو از زندگی بگیرن!! شاید حق با شما باشه اما باور کنید اینا از این زندگی هیچی نمی خوان هیچی... 

فقط یه گوشه دنج می خوان که بشینن و فکر کنند، به این فکر کنند که چطوری می تونن دل کسی رو شاد کنند 

اینا از اون آدمان که شاید شب گرسنه بخوابن اما تو دفتر حساب کتاب کله پز سر گذر یا کبابی عباس آقا اسمشون بالا تر از همه نوشته شده ...

اینا دنیا براشون خیلی بی ارزش تر از این حرفاست ...خیلی ...

واسه همینه از بودن در کنارشون می شه لذت برد 

اینجور آدما با اینکه همیشه سرشون شلوغه و دور و برشون پر از آدمه اما همیشه ی خدا تنهان ...

اگه دور و برتون اینجور آدما رو دیدید فقط سعی کنید از  بودنشون لذت ببرید و هیچ وقت وارد حریم خصوصیشون نشید در ضمن آدرسشون رو به منم بدین؛ می خوام تو دفتر رفاقت؛ یه صفحه به اسمشون باز کنم ...

ابوی خدابیامرزم دقیقا همچین آدمی بود ...یادش بخیر؛ داشتن همچین پدری یه افتخار بزرگ بود 

پ.ن: 

از ولیعهدم خواستم تا تصویری از خسرو خان را در دفترچه نقاشی اش بکشد و او ضمن اینکه خسرو خان را کشید باران را هم در تکمیل نقاشی خود کشید این هم سندش

  

تمام آنچه برایت ز دست من آمد ...

پنجشنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۸:۲۷ ب.ظ

این شهر چه بوده که نگاهش کردی

 همتای بهشت بی مثالــــش کردی

 گویند بهشتت چو بنا می کــــــردی

خوانسار بدیدی کُپی رایتـــش کردی 

شعر : خودم اگه خدا قبول کنه :))


پ.ن : بیستم اردیبهشت روز خوانسار به تمام دوستداران خوانسار و خوانساری و همه ی کسانی که دلشان برای این سرزمین می تپد خجسته باد 

عکسها : علی معصومی؛ مهدی حاجی زکی 

عجب موجودات جالبی!!

چهارشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۹:۰۹ ب.ظ


با درود فراوان ...
امروز برای تفرج و البته چیدن قدری سبزیجات کوهی و در راس آنها تعدای "قارچ" راهی کوههای اطراف شدیم ؛ این که میگویم کوههای اطراف به جهت آن است که هر خوانساری برای خودش رازهایی دارد که نباید فاش کند ...به قول معروف نمیشود راه خانه ی مادربزرگ را نشان هر کسی داد!!
کورخوانده اید اگر فکر میکنید کوه مورد نظر را فاش خواهم نمود :)
الغرض همینطور که تپه ماهورها را پشت سر گذاشته و دره ها را می شکافتیم؛ قدری شوید و تره و تعدادی قارچ هم پیدا کرده و در کیسه برنجی که از قبل آماده کرده بودیم نهادیم!!
در همین حین که فضای کوهستان ما را گرفته بود و صدای بلبلان خوش الحان گوش را نوازش می نمود هوس کردیم ته صدایی را که از خاندان پدری به ارث بردیم را به رُخ طبیعت بکشیم 
جایتان خالی زدیم زیر آواز! الحق والانصاف به جهت باز شدن راه انفاس الهیمان؛ آواز بدی هم نشد نشان به آن نشان که تا یکساعت پس از سردادن آواز حقیر هیچ پرنده ای لام تا کام حرف نزد 
کوهستان یک مزیت دیگر هم دارد؛ سکوتش باعث می شود آدم به فکر فرورفته، قدری تفکر نموده و برای وبلاگش در میان خوزعولات مغزی دنبال سوژه باشد!! 
یادم آمد سالها پیش مادرم با تعدادی از زنان همسایه مینی بوسی کرایه می کردند و صبح علی الطلوع در همین فصول راهی دشت و صحرا میشدند و عصر با کوله باری از سبزیجات کوهی باز می گشتند
به اعتقاد بنده مادرِ خوانساری  که سبزی شناس نباشد، مادر هست اما خوانساری نیست!!
بنده هم به جهت همسفر شدن با مادر گرامی و هم قطارانش دستی بر آتش سبزیجات کوهی داشته و صدی نودشان را می شناسم 
اسامی جالبی هم دارند : پین چِربَک ؛ زُوما تِرهَ ؛ نوک مِلیچ ؛ گوش وِرَه ؛ پاب غِلا ؛ ریش بابا؛ و الی ماشالله ...
بحث سر اسامی نیست چون یک کتاب قطور می خواهد برای نوشتن 
اینکه مادر گرامی در آن واحد برای پیدا کردن سبزیجات با اسامی بالا چه تمرکزی داشته جای تعجب دارد چرا که بنده هرکاری کردم در آن واحد نتوانستم به چند چیز مجزا فکر کنم!!
یادم آمد که مردان به هیچ عنوان نمیتوانند در آن واحد به چند چیز متفاوت فکر کنند اما زنان موجوداتی بس عجیب و غریب هستند که شاید باورتان نشود اما دارند با شما حرف می زنند یک کلمه هم از بحث خارج نمیشوند آونوقت در فکرشان حداقل ده تا تفکر دست نخورده دارد تجزیه و تحلیل می شود 
خدا زیادشان کند 
اگر این موجودات عجیب و غریب نبودند مطمئن باشید شما هم وجود نداشتید 
مگر اینکه از طریق گرده افشانی به وجود آمده باشید 
یا آنکه لک لک ها شما را از سرزمین های گرمسیری آورده باشند 

من رفتم و دل شما را شکستم!!

دوشنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۶:۴۸ ب.ظ

با درود فراوان ...

طبق آمار و ارقام؛ گزارشها حاکی از اینه که مردم آمریکا در دو ماه گذشته علاقه وافری به پستهای بنده در چل چو نشون داده و هنوزم دارند نشون می دند!!

اصلا نصف به علاوه یک مخاطبین بنده از اون ور آبند اینم سندش ...

بعد ملت ما تو ایران قدر امثال منو نمی دونند بعدش نتیجه همین می شه که بنده هم ول می کنم می رم اون ور آب 

اون از وضع رسانه میلی مون که قربونش برم نیروهای بومی  رو پَر می ده می رن تو باقالایا بعد می ره یه مدل استرالیایی رو استخدام می کنه برا شبکه پرس تی وی، اینم از وضع دنیای مجازیمون که قدر و منرلت وبلاگ نویسا رو نمی دونن این میشه که خارجی ها با کلیک هاشون آدمو مجبور می کنند به گزینه های غیر نظامی فکر کنه ...

حالا جالب تر از اون اینه که دو نفر تو رومانی 332 دوبار تو هفته گذشته از چل چو بازدید کردند 

یه پیشنهاداتی هم دادند دارم روش فکر میکنم 

البته هنوز گزینه اصلی ایالات متحده است اما خوب می شه به رومانی هم فکر کرد :))

به انگلیس که اصلا فکرم نمی کنم حرفشم نزنید؛ هرچی می کشیم از این زرد بوریای چشم زاغ می کشیم 


پ.ن: مدیونید اگه فکر کنید این بازدیدها همش پروکسی فایر و فری گیته! گفته باشم :))

پ .ن2: عنوان پست، آخرین نوشته ی زنده یاد صادق هدایت قبل از مرگشه!! حالا بازم قدر منو ندونید تا فاجعه ی بزرگتری اتفاق بیافته :)) 

پیام بهداشتی

شنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۸:۲۶ ب.ظ

من و داداشم و پسرم و عموم .... هفته ای سه بار می ریم حموم 


گفتم که درجریان باشید ...


پی نوشت آموزشی: حموم زیاد برید برای سلامتی خوبه!! 

پی نوشت فلسفی: به ما نمی آد پستای مینیمالی بزنیم؟

پی نوشت الکی : حمومِ خونه به درد خودتون می خوره برین حموم عمومی، یه سانس خصوصی بگیرین برا دوازده شب به بعد؛ چندتا دلستر لیمویی هم ببرین؛ انقدم کلاس استخر و سونا با بلیط دولتی رو واس ما نذارین!! برید از خدا بترسید ما هنوزم لُنگ سوراخ سوراخ حموم عمومی رو با صدتا مایو مارک دار عوض نمیکنیم :))

والله 

مُرشد چلویی

پنجشنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۱۱:۳۳ ق.ظ

با درود فراوان بدون اتلاف وقت بریم سراغ پست امروز ...

چندی پیش با عده ای از دوستان دور هم جمع شدیم و از خاطرات قدیم می گفتیم، بحث، هر چند دقیقه یک بار، حول یک محور می چرخید تا اینکه رسید به خاطرات مدرسه و معلم های گل و بلبل 

معلم کلاس اولم را خوب به خاطر دارم هنوز هم گاهگداری به جهت شغل شریفی که بعد از بازنشستگی انتخاب نموده، زیارتش می کنم و به یاد گذشته خوش و بش می کنیم 

نمی دانم چه رمز و رازی است که هر آدم مهمی در زندگی من اسمش "محمود" است!!

محمود چلویی را کمتر کسی از برو بچه های دهه شصت هست که  نشناسدش؛ مردی با کلاهی فرانسوی که به معنای واقعی گچ خورده و مثل معلمهای سوسول این دوره زمانه میانه ای با وایت برد و ماژیک ندارد!

اگر چه شاید شصتمین بهار زندگی اش را هم دیده باشد اما هنوز هم شبیه کلاس اولی هاست، اصلا مشخصه ی او همین کلاس اول است

در عین حالی که جدی است اما طنزی نوستالژیک در چهره و رفتار و گفتارش موج می زند که آدم را نا خودآگاه به دهه شصت میبرد؛ این روزها اما بدون شاگردهای قدیمی تنهایی اش را با یک سرسید پر از نکته ها و پندهای حکمت آموز پرمیکند  

مرا به یاد "مرشد چلویی" می اندازد و خیلی از رفتارها و حرکاتش را گویا از او به ارث برده باشد!قطعا نسبتی با مرشد ندارد اما از روزی که در باره مرشد چلویی خواندم، خیلی از گفتارهایش را به محمودخان چلویی خودمان تعمیم دادم. شاید هم به خاطر چلویی بودنشان!!

از همان سالها پیدا بود خودش درد کشیده است که اینگونه هوای بچه های ضعیف تر را داشت

طرفدار بچه هایی بود که همیشه سر زانوهایشان یا وصله داشت یا پاره بود ؛شاید هم چون آنها قدر درس خواندن را بیشتر می دانستند و در گرما و سرما همان یک دست لباس را داشتند که بپوشند

مایه دار های کلاس ما در آن سالها شاید تعدادشان به اندازه انگشتان یک دست هم نبود اما فاصله طبقاتی خیلی نمود داشت و معلم سعی داشت این فاصله را با رفتارش پر کند 

شب عید که می شد با بعضی معلمها جمع می شدند و برای بچه هایی که ممکن بود قدرت خرید نداشته باشند لباس و پوشاک تهیه می کردند؛ آن وقت ها جشن عاطفه ها هنوز مُد نشده بود 

برای بچه هایی مثل من که تمام کودکی اشان با شلوار کُردی گذشته بود سخت بود شلوار زیپ دار بپوشیم! هیچ وقت بستن زیپ شلوار یک بچه هفت ساله را کسر شان خود نمی دانست و نگهداری از بچه ها را افتخار ...

چقدر کلنجار رفت تا من و یکی دیگر از بچه ها؛ فارسی یادبگیریم و مثلا به جای گفتن: آقای چلویی هاما بشمین توالت؟!! بگوییم : آقا اجازه می شه بریم دستشویی؟!

باورتان نمی شود اما نصف سال را خونساری حرف می زدیم تا کم کم یادگرفتیم در مدرسه باید فارسی حرف زد!

یک بار وقتی ماژیک دوازده رنگ یکی از بچه های مایه دار کلاس را دیدم موقع برگشتن به خانه کلی گریه و زاری کردم و شر ریختم که من هم ماژیک می خواهم 

فردای آن روز آقای چلویی با یک بسته کادو پیچ شده به کلاس آمد و گفت بچه ها حاجی زکی چون محصل خوبی بوده امروز می خوایم بهش جایزه بدیم!! من کم مانده بود چارشاخ ببُرم! با آن همه بچه های درسخوان چرا برای من جایزه گرفته بودند درسم زیاد خوب نبود اما بد هم نبود !!

بعدها فهمیدم پدرم با آنکه بیکار بوده و وضع مالی خوبی هم نداشتیم برایم ماژیک دوازده رنگ با کلی دفتر و مداد خریده بود و به مدرسه آورده بود 

آقای چلویی با آنکه میدانست درسم خوب نیست اما بعد از آن همیشه به عنوان یک شاگرد نمونه از من حرف می زد؛ همین شد دلیلی برای بهتر شدنم

سال بعد معلممان عوض شد اما آقای چلویی سالهاست هنوز معلم من است ...

به بهانه ی روز معلم دستش را می بوسم انصافا" برای من مرشد بوده و هست

روزت مبارک "مُرشد چلویی"   

 امروز بعد از بیست و پنج سال به دیدنش رفتم و هدیه ی کوچکی هم برایش بردم نمی دانم چرا رویم نشد دستش را ببوسم ...کاش بوسیده بودم ...کاش ...

پ.ن:

معلمهای فضای مجازی دوستان عزیز خسروخان؛ سرکار خانوم غریب و سرکار خانوم مهدوی؛استاد رضایی سرکار خانوم صاحبی جناب آقای طریقت روزتان مبارک؛ سرتان سبز و دلتان خرم باد 

نامزد نامزده

دوشنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۱۰:۴۳ ق.ظ

 

با درود فراوان ...

این روزها فضای اینترنت عینهو بیلبورد تبلیغاتی شده؛ هنوزنه به داره نه به باره؛ ملت همه جو گیر انتخابات هستند و تحلیلهای انتخاباتی نُقل محافل مجازی! 

زیاد حال نمیکنم با این موضوع؛ اما بد ندیدم بعضی فاکتورهای نامزدهای انتخاباتی رو البته از دید خودم و به سبک همیشگی چل چو براتون بگم.

 فقط دقت کنید اگه نامزدتون این فاکتورها رو نداره از فکر زن گرفتن کُلا" بیاید بیرون حالا دیگه خود دانید ... cheeky

در ضمن قول این پست رو به ــــکمشـــ داده بودم بچم هنوز منتظر نشسته! گناه داره بیشتر از این علافش کنم :))

اما فاکتورهای لازم برای احراز شرایط نامزدها در انتخابات 

1 - ظاهر 

توجه داشته باشید؛ ظاهر؛ عضو لاینفک هر فعالیت اجتماعی است که به تناسب فعالیت، قابل تغییر یا ترمیم می باشد در اینجا تنها به ظاهر افراد در فعالیت های انتخابی خواهیم پرداخت 

ظاهر نامزد مورد نظر شما باید مرتب منظم و در عین حال جذاب باشد، البته در مورد انتخابات این فاکتور همیشه موثر نخواهد بود بعضا" دیده شده نامزدهایی با موی بلند؛ ناخون دراز؛ روی سیاه؛ واه و واه و واه ؛ به مراحل بعدی راه یافتند (نکته: در مورد آقایان استفاده از ریشهای فانتزی یک نوع هنجار شکنی بوده و گاها" جذابیت خاصی به چهره ی منتخب خواهد داد پیشنهاد ما برای نامزدها استفاده از ژیلت سه تیغه و به صورت سراسری در عرض و طول صورت می باشد)

2 - مدرک 

همانطور که می دانید این روزها سطح ابتکار عمل و تجربه ی افراد را با مدرک تحصیلی می سنجند! توجه به مدرک کاندیدای مورد نظرتان همواره شما را در انتخاب بهتر یاری خواهد کرد 

 هرکه مدرکش بیش رای اش بیشتر ...

3 - نسبیت!!

وقتی لیست نامزدهای انتخاباتی را در روز رای گیری نگاه می کنید بدون آنکه دنبال بقیه ی فاکتورها ازجمله ظاهر و مدرک باشید اسامی که جزو اقوام هستند و به نوعی نسبت قوم خویشی با شما دارند  چشم بسته در برگه رای بنویسید؛ بعضی کارشناسان افرادی را هم که جزو طبقه ی " بچه محل" یا "آشنا" هستند جزو دار و دسته ی نسبیت به حساب می آورند .

4 - قانون ده بیست سی چهل 

ممکن است هنگام نوشتن آرا با توجه به شرایط موجود با کمبود اسم مواجه بشوید و برگه ی رای شما هنوز جای خالی داشته باشد در این حالت شما راسفارش می کنیم به قانون ده بیست سی چهل یا ده بیست سه پونزده و یا آن مان نوارا !! از هر سه این قوانین می توانید برای انتخاب و پر کردن الباقی لیست استفاده کنید 

5 - تبلیغات

توجه داشته باشید همیشه نامزدی که بیشترین تبلیغ را کرده باشد رای نخواهد آورد، بدون توجه به تبلیغات و عکسهای رنگ و روغن دار اقدام به انتخاب نمایید مگر آنکه نامزد مورد نظرتان را در همایشهای زنده باد نهار همراهی کرده باشید (نکته: خوب نیست انسان نمک بخورد و نمکدان را بدهد به بغلی) 

6 - رزومه 

تاریخ نشان داده رزومه و بیوگرافی افراد هرچه جگر سوز تر باشد تاثیرش بیشتر است؛ دقت کنید نامزدتان مدرکش را با پول ابوی گرفته یا آنکه خون دل خورده و ان را با عرق جبین و کد یمین اخذ نموده است (افرادی که در پاراگراف سه به آنها اشاره کردیم مستثنی هستند)

7 - عکس 

سعی کنید افراد مورد نظرتان را قبل از شروع رای گیری در ذهن خود انتخاب کنید و حتی المقدور در ایام تبلیغات با تک تک آنها عکس یادگاری گرفته تا چنانچه پس از راهیابی به شورا؛ شما را فراموش کردند عکس مورد نظر به حافظه ی دوستان جهت شناسایی کمک کند 

8 - تعهد 

از نامزدهای مورد نظرتان برای ادامه ی جدیت و تلاشی که در تبلیغات بروز می دهند تعهد محضری بگیرید 

9 - دور اندیشی

چشم انداز انتخاب خود را روی حداکثر( شش سال شمسی) تنظیم کنید، توجه داشته باشید انتخاب شما برای مدت سه سال رسمی است اما ممکن است این مدت بعدها تمدید شود 

 

حالا همه با هم : " نامزد نامزده ...نامزد " از اینهمه جمعیت این صدا بعیده ... بیشتر بیشتر :))

 در پایان ضمن اینکه لحظات خوشی برای شما آرزومندم امیدوارم با یک انتخاب دقیق و حساب شده اوضاع اینده رو اون طور که خودتون دوست دارید رقم بزنید به دری وری های منم زیاد گوش ندید ما هدفمون فقط خریدن لبخندهای ناب شماست ...همین  

لبخنـــــــــد فراموش نشه ...

صرفا جهت اطلاع

جمعه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۱۱:۰۷ ق.ظ

با درود فراوان ...

بعد از مدتها که بخش صرفا" جهت اطلاع رو به جهت شکایت واحد مرکزی خبر به خاطر استفاده از نام و عنوان برنامه ای به همین نام در رسانه ملی، تخته کرده بودیم امروز دوباره هوس کردیم راهروهای دادسرای مطبوعات رو قدری بالا پایین کنیم و دوستان پیگیر رو هم دنبال خودمون بکشیم تا یکم شُشمون حال بیاد ...

بعد از اون همه صغری کبری چیدن و سند رو کردن از زمان تیرکمون میرزا درخصوص احداث تونل خونسار به فریدن؛ بالاخره مسئولین متقاعد شدند که کلنگ مورد نظر رو چنان بکوبند که این طرح هم بره جزو طرح های مهر مانگار که هیچ بنی بشری جرات تعرض و سنگ اندازی به این طرح زبون بسته رو  نداشته باشه و تقریبا" پرونده ی اجرایی شدنش رو مختومه کردند رفت پی کارش ؛ اما تازگیها شنیده شده فرد یا افرادی که خودشون رو جمعی از مردم فریدن معرفی کردند با چاپ بیانیه ای در روزنامه ای محلی از مسئولین فریدن شاکی شدند و گفتن که : آقا واسه چی خوشحالی می کنید؟ جلوی احداث این تونل رو بگیرین وگرنه هرچی دیدید از چش خودتون دیدید!! اینکه شاه می بخشه و شاه قُلی نمی بخشه خودش جای بحث داره اما اینکه جمعی از مردم فریدن چطوری به این نتیجه کارشناسی شده رسیدند و چطوری می خوان بودجه مصوب رو خرج کارهای ضروری تر بکنند تو تاریخ بی سابقه است!! 

زلزله ی چند روز پیش اگر چه از بیخ گوشمون گذشت اما این جور که شواهد نشون داده مردم ما تازه کلی ذوق زده شدند و بجای پیشگیری؛ این زمین لرزه رو فقط یه شوخی بامزه دونستند 

کلا" ما خونساریها همه چی رو به مسخره میگیریم و صدرصد حضرت حق هم از این قصه با خبرند و احتمالا سعی داشتند در شُرف روز خوانسار یه حال معنوی به ملت با صفای ما بدند ...


شنیده شده مبتکرین روز بیستم اردیبهشت به دلایل نامعلوم امسال قصد ندارند بزرگداشتی برای روزی که البته خودشون اختراع کردند بگیرند!! شده حکایت بعضی آدما که پشت سر هم تولید مثل می کنند اما توجهی به تربیت و تغذیه و آموزش بچه ندارند؛ بعد می گن چرا بچه های مردم همه دکتر مهندس شدند مال ما همین مدلی مونده و فقط رشد کرده ...


افتتاح به قول دوستان رسمی؛ سد باغکل آن هم با دستان دکتر طریقت منفرد وزیر بهداشت؛ نوید افتتاح مرکز درمانی شهید بهشتی را در اینده ی نزدیک البته با دستان وزیر نیرو  می ده 

تعجب نکنید اگه بزرگترین  کارخونه ی چاپ در خاورمیانه رو هم مهندس نیکزاد وزیر راه و شهر سازی افتتاح کرد؛ البته اگه افتتاح کارخونه مذکور به عمر کابینه دولت دکتر احمدی نژاد وصال بده ... 


شنیده شده در تهران به وبلاگ نویسا نهار می دن تا اگه صلاح دونستند از کاندیدای خاصی حمایت کنند و به جای یللی تللی تو  اینترنت یه نون بخور و نمیری هم دربیارن!! ما هم به جهت اینکه چیزی از پایتخت نشینان کم نداریم از همین تریبون فضای وب سایت چل چو را به بالاترین مبلغ پیش نهادی به علاوه یک پرس چلو میکس( جوجه و کوبیده) با ماست موسیر و بقیه مخلفات البته در هتل زاگرس، به مزایده میذاریم؛ نامزدهای محترم می تونن تا پایان وقت اداری روز شنبه بیست و هفتم آوریل با در دست داشتن مدارک شناسایی و کپی فرم ثبت نام در انتخابات، به دفتر روابط عمومی چل چو واقع در تهران - خیابان کامرانیه خیابان شهید دکتر لواسانی روبروی باشگاه فرمانیه مراجعه نمایند 


بعد از انتشار اسامی نامزدهای انتخاباتی شورای شهر؛ مشخص شد یک ائتلاف بزرگ فرهنگی از نوع آموزشی و پرورشی وارد عرصه شورا داری شدند! امیدواریم رویکرد فرهنگی دوستان بر رویکرد آموزشی تا حدی بچربه گمون کنم هرچی تا الان آموزش دیدیم کافیه! بی زحمت عرصه رو برای عمل مهیا کنید ...


خوب اینم از صرفا جهت اطلاع امروز ؛ طبق معمول دنبال جوابیه و بیانیه نباشید و فقط از لحظات زندگیتون لذت ببرید لبخند فراموش نشــــــــه!!

همینطوری که دارید می خندید یه نیم نگاهی هم به  بیستم اردیبهشت " روز خوانسار" داشته باشید که این زبون بسته هم لابلای کاغذای دوستان گُم و گور نشه ...

تا درودی دیگر روز و روزگار خوش ...

زلزله

چهارشنبه, ۴ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۸:۵۴ ق.ظ

زلزله ای به بزرگی 4.9 ریشتر امروز صبح حوالی ساعت 7:30 شهر گلشهر(کنجدجان) از توابع گلپایگان را لرزاند این زلزله در شهرهای خوانسار؛ فریدن و فریدونشهر نیز احساس شد 

کانون این زمین لرزه در عمق 21 کیلومتری زمین در شهر گلشهر اعلام شده 

شاهدان محلی تا این لحظه یعنی ساعت 8:45 دقیقه با تماسی که با آنها داشتم اعلام کردند که این زمین لرزه خسارت چندانی نداشته و گویا تنها یک منزل مسکونی کلنگی در منطقه دُم آسمان تخریب گردیده و خوشبختانه خسارات جانی در بر نداشته است 

زلزله گلپایگان