چـــــــل چـــــو

رســــانۀ خوش خُلقـــــان

شوخی با خسرو خان

دوشنبه, ۲ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۴:۳۲ ب.ظ


با درود فراوان ...
همینطور که دوستان مستحضر هستند جناب خسروخان طی پستی بلند بالا با چاشنی شعری از فریدون مشیری؛ خودمونی از همه ی همشهریان خونساری خدافظی گرفتند و گویا که نه صدرصد قصد هم ندارند دیگه به عنوان یکی از اعضای شورای شهر در خدمت مردم باشند؛ البته خدمت از ماست قربان نفرمایید 
بله عرض میکردم حدودا شش سال قبل که خسرو خان انقد(a) بود! نخندید بالاخره هرچقد بود شیش سال کمتر از الان بود! الان که میگم دقیقا انقده (A) 
بنده دورا دور ایشون رو می شناختم و به جهت نشریه ی "خوانسار امروز" که در آن زمان مدیر مسئولش همین خسروخان بود سلام و علیکی هم با هم داشتیم 
الغرض خبر رسید که همین خسروخان نامزد انتخابات شورای شهر شده و بنده هم به همان جهت سلام و علیکی که عرض شد؛ ارادت خویش را در یک برگه رای نوشتم و به داخل صندوق انداختم
فردای آن روز وقتی فهمیدم رای بنده کارساز شده و مقبول افتاده جهت خوردن شیرینی به ستاد نامبرده واقع در خیابان امام بالاتر از پاساژ قائم فعلی رفتم 
خلاصه آقا کار نداریم؛ خسروخان شد یکی از اعضای شورا و گذشت تا حالا که اومده و بیانیه نوشته که ما دیگه نیستیم 
خو مرد حسابی چرا با احساسات آدم بازی می کنی؟!! 
یعنی چه که رد دعوت های ما هرگز به معنای شانه خالی کردن از زیر بار مسئولیت نبوده و اینجانب همواره خود را خادم مردم شریف شهرستان دانسته و در آینده نیز برای پیشرفت و اعتلای میهن عزیز و زادگاه پاکمان از هیچ گونه تلاشی فروگذار نخواهم نمود. 
خو تو نمی گی اون روزی که ما رای دادیم بهر امیدی رای دادیم که حالا اومدی زدی زیر همه چی؟!
اصلا ولش کنید آقا دیگه هرچی هم بنده بیام آبغوره بگیرم و ناله کنم دیگه فایده نداره چون موعد ثبت نام دیگه گذشته و کاری از دست کسی بر نمی آد 
فقط اومدم برای آخرین بار تنها خواهشم رو از معاونت شورا البته در کسوت یک وبلاگ نویس بکنم و برم  
جناب آقای دهاقین 
با سلام و احترام
ضمن تشکر از تلاشهای شما و همکارانتان در شورای اسلامی شهر خوانسار 
با توجه به اینکه محلات رباط و پاتخت هرکدام به یک وبلاگ در فضای مجازی مجهز گردیده اند از جنابعالی دعوت می شود تا ضمن تاسیس وبلاگ "مردمان وادشت" مدیریت وبلاگ مذکور را نیز پس از تحویل شورا به اعضای جدید برعهده بگیرید ...
با تشکر فراوان سینه سوخته ی شما - مدیریت مجموعه فرهنگی هنری چل چو :)))))

در پایان شعری رو که در همان سالهابرایت سرودم را تقدیم می کنم:
خسرو ایران زمین پیش تو مور است ای دوست 
حال شورا به یقین پر شر شور است ای دوست 
تا تو خالوی ده و سرور شورا هستی 
مطرب و ساقی و می؛ دایره جور است ای دوست 
در پناه حق باشی اخوی 
 
پ.ن: 
خوشحالم از اینکه همین الان متوجه شدم مطلب قبلی ام را خبرگزاری مهر منتشر کرد ...همین!!
ضمنا: سری هم به ولگردی های امروز بزنید و چهره های سرشناس شورای شهر تهران را بیشتر بشناسید از دکتر آذر تا سلیمان نبی!! 

NO Comment

شنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۲، ۰۳:۱۴ ب.ظ

سلام عرض میکنم خانومها؛آقایان ...


درود برشما 


داشتم مطالب قبلی چل چو رو از روزی که افتتاح شده تا الان یه نگاه اجمالی می کردم؛ خاطراتی که توی این مدت داشتم رو مرور کردم و اگه خداقبول کنه و گناه نباشه یه حال معنوی هم با کهنه مطالب خویش کردم!

دیدم از روز ازل یعنی روزی که چل چو شد چل چو تا حالا نه سیاسی نوشتم نه سیاه نمایی کردم نه اصلا مال این حرفا بودم؛ تابلو بوده همه جا زور زدم یه عده از روزمرگی جدابشن یکم دور هم بخندیم و خلاص ...

تازگیها بعضی دوستان خیال می کنند چون بنده نظرات بعضی مخاطبان رو تایید می کنم پس با نظراتشون موافقم و در نتیجه بنده هم جزو رجُلین سیاسی به حساب می آم 

بنده اگه چارتا پست اجتماعی با چاشنی انتقاد نوشتم دلیل بر این نمی شه که سیاست می دونم یا سیاست مدارم برعکس هیچ رقبتی هم برای پرداختن به این واژه نداشته و ندارم ...

ار امروزم تا جایی که بتونم طوری نمی نویسم که خدایی نکرده زبونم لال دوستان فکر کنند ما هم بدمون نمیاد 


بقیه مطلب ربطی به بیانیه بالا نداره :

دوستی می گفت دو تا جمله رو از فرهنگ واژگان خونساری حذف کنند اوضاعمون گلستون میشه!!

1-  "نَـــــدگِنو " (نمی شه) 

2-  " اِز کاژ بارت" ( از کجا آورد؟)


بیراه نگفته ...

برای حذف این دو جمله بی زحمت تلاش کنید ...

کابوس یارانه ای ...

سه شنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۲، ۰۶:۳۵ ب.ظ

با درود فراوان ...

این روزها بازار ثبت نام داغ است!! از یک طرف نامزدهای انتخابات شورا و از طرفی دیگر نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری مشغول کُپی گرفتن از صفحات شناسنامه و کارت ملی و مدرک تحصیلی و چه و چه ... برای ثبت نام هستند

دولت و مجلس، فعلا قصد تغییر قیمت ها را ندارند و مردم این روزها یک دل سیر برنج و مرغ می خورند و بنزین 400 تومانی می زنند البته با قیمت های ثابت!! 

بعضی نامزدها نه به دار است و نه به بار؛ کمپین حمایت می زنند و سایت و مجالس خصوصی ...

نمایندگان ستاد بعضی نامزدها؛ از حالا سفرهای استانی خود را آغاز کرده اند و بعضی نیز در تدارک میتینگ ها و جشنهای انتخاباتی!! 

آتلیه های عکاسی این روزها پول خوبی می گیرند و در ژست های متفاوت از نامزدهای انتخاباتی عکس میگیرند 

گویا این هشت سال خیلی ها را متقاعد کرده که ریاست جمهوری و شورا داری کاری ندارد 

حداقلش همین شوراداری است؛ یک دست کت شلوار می خواهد و یک ریش پروفسوری و یک عینک با فریم جدید!! می نشینی پشت میز و از بالای عینکت یک نگاه ملیح می کنی و یک لبخند می زنی و می گویی همه چیز درست می شود! به همین سادگی!!

 توقعات روز به روز بالا می رود و مردم دیگر آن آدمهای هشت سال پیش نیستند که با یک وعده ی خانه دار شدن آن هم از نوع "مسکن مهر"  یکی را حمایت کنند و دیگری را سرکوب؛ یا آن مردم چهار سال قبل نیستند که بشود با برداشتن اَنگ 99ساله از مسکن مهر بشود دلشان را به دست آورد.

حالا همه منتظر وعده های قشنگ تر هستند؛ شاید وعده ای شبیه به بخشش اقساط مسکن مهر!!

حتی دیگر نمی شود تراول 50 هزاری چاپ کرد و دل کسی را صابون زد 

از همه مهمتر نگرانی از قطع ماهانه ی چهل و پنج هزارتومانی که شاید بزرگترین دغدغه ی این روزهای آدمهاست 

راستی نکند یارانه ها را قطع کند این رییس جدید!؟

هنوز نزدیک بیستم نشده بعضی ها چاله اش را کنده اند و خوابش را دیده اند 

بعضی قسط وامشان! 

بعضی قبض هایشان! 

بعضی جرات ندارند به جز همان چهل  پنج هزار تومان خود به بقیه دست بزنند و سهم هرکدام از اعضای خانواده محفوظ است! 

و بعضی به جهت نان خورِ پدر بودن؛ جرات آنکه بگویند پس یارانه ما چه شد؟را ندارند!

بعضی اما می گویند حاضرند همان نان قُرصی بیست تومان را بخورند و قید این چهل و پنج هزارتومان را بزنند!!

در کل معضلی شده این داستان یارانه؛ معضلی که چشم امید خیلی ها را به نطق های قبل انتخابات نامزدها دوخته  ...

مهدی حاجی زکی - خوانسار - شبکه خبر 


بعدا" نوشت :
یعنی چی می شه؟! ما چی می شیم؟! :))

خوانسار سپید پوش شد

يكشنبه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۲، ۱۰:۳۳ ق.ظ

امروز بیست و پنجم فروردین ماه؛ خوانسار زیبایمان سپید پوش شد 


موضوعات مرتبط 

شوخی با بلدیه

پنجشنبه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۲، ۱۱:۴۶ ق.ظ

با درود فراوان ...

شب عید شهرداری محترم با چاپ دومین گاهنامه ی خبری فرهنگی و اجتماعی چندتا نشون رو با یه تیر هدف قرار داد اول اینکه سعی داشت مهمانان نوروزی رو با این گاهنامه سرگرم آداب و رسوم و اماکن شهر بکنه و دوم اینکه ما بین این حرکت فرهنگی ضمن اینکه اهداف و خط مشی اینده رو ترسیم می کنه گزارش عملکرد حاج حسن و دوستانش رو به رخ جهانیان بکشه!! 

احمدی و دوستانش در هیات تحریریه این بار هم مثل دفعه قبل یه مجله تمام رنگی در سطح ژورنال های خارجی تحویل عوام دادند که بنده هرچی گشتم چندتا نقطه ضعف اساسی گیربیارم و انتقاد کنم و دور هم یکم بخندیم چیز زیادی دستگیرم نشد؛ این نشون می ده نقاط قوت مجله به نقاط ضعفش حداقل تو شماره دوم می چربید 

شماره قبلی مجله علیرغم ظاهر رنگ و لعاب دار یه ایراد اساسی داشت که بنده رو تا سر حد شکایت از هیات تحریریه به دادگاه مطبوعات هم کشوند؛ جریان از این قرار بود که اینا ورداشته بودند  یه عکس از بنده گذاشته بودند با دمپایی در حالی که تفکری عمیق سراسر وجود بنده رو فرا گرفته بود و بن کُل شخصیت اجتماعی و فرهنگی بنده رو که جزو رجال شهر بودم با همون دمپایی زیر سوال بردند ...

بماند که خسرو خان و سرکار خانوم کامران پادر میونی کردند و بنده رو از شکایت منصرف ...

اما شماره جدید یه ایراد دیگه داشت و اون هم در قسمت  آموزش آشپزی مجله بود!! طرز تهیه ی ترشی گردو از گردوهای کال و نارس؛ به عنوان یک بد آموزی اجتماعی، از شهرداری و دست اندرکاران با صفاش بعید بود 

چرا که به زعم بنده و بسیاری از کارشناسان کشاورزی و تغذیه؛ فرهنگی با نام فرهنگ کال خواری ناخواسته منتشر خواهد شد 

ما  و درختان گردو تا همین پاییز  پارسال هم از دست توریست های اصفهانی آسایش نداشتیم حالا فرض کنید این عزیزان با اطلاع رسانی دوستان متوجه بشن که گردوی کال هم ممکنه به درد ترشیجات بخوره!! حتما حدس می زنید که چه فاجعه بزرگی در صنعت خشکبار این سرزمین اتفاق خواهد افتاد!! 

اما بشنوید از پرتال آموزشی شهرداری محترم که اصول روبوسی رو به عنوان یکی از اصول شهروندی مورد بررسی قرار داده :  

با صورت خیس یا عرق کرده برای بوسیدن پیش قدم نشید!! خداوکیلی کار درستی نیست مخصوصا با صورت عرق کرده ممکنه میزان زیادی کلرید سدیم رو ناخواسته به خورد طرف بدید و فشار خونش رو بالا پایین کنید!!

در مکان های رسمی و عمومی و همچنین با افرادی که با اونها صمیمی نیستید روبوسی به تعداد کمتر شایسته است!! اصلا چه معنی داره توی یه جلسه مهم مثلا معاونت شورا رو بگیری و صورتش رو خیس آب کنی؟!

از روبوسی خیلی تند و سریع خوداری کنید! سعی کنید با آرامش این کار رو انجام بدید که بهتون بچسبه عجله ای که آدم کسی رو نمی بوسه قربونتون برم 

برای روبوسی بهتره فرد کوچیکتر صبر کنه تا بزرگتر پیش قدم بشه!! زیاد به این یکی اصل توجه نکنید بنده تجربه دارم بارها صبر کردم طرف پربه خیالش نبوده سعی کنید در روبوسی پیش قدم باشید 

با صدای بلند روبوسی کردن شایسته نیست! آره والله مخصوصا تو سالن اجتماعات شهرداری که صدا می پیچه آبرو حیثیت آدم می ره یه موقع 

بچه های خردسال دیگران یا غیر خویشاوند رو نبوسید ممکنه والدینشون ناراحت بشن!! رحمت شه اون شیری که خوردی من نمی فهمم بعضی ها چرا مراعات نمی کنند لُپای طفل معصوم ولیعهد بنده در دوران طفولیت عینهو لبو آویزون شده بود بسکه یه عده بی ملاحظگی می کنند 

در هنگام سرماخوردگی برای روبوسی پیش قدم نشید! مگه اینکه مثل بنده  دلتون نیاد بقیه هم از این سرماخوردگی بی بهره باشند ...

در پایان از تمامی دست اندرکاران شهرداری مخصوصا شخص شهردار محترم حاج حسن شفعتی بابت تمام تلاشهایشان تشکر ویژه دارم همینطور از دوستانی که در تهیه مجله همکاری کردند و بنده خودم شاهد تلاشهاشون بودم جناب آقای احمدی عزیز سرکار خانوم کامران که خداییش داره حروم می شه! :))  وحید منصوری دوست گرامی زینعلی و بقیه که اسمشون خاطر شریفم نیست ...

تا درودی دیگر بدورد  ...

لبخنــــــــــــد فراموش نشه ...


پ.ن: سری هم به ولگردیهای اینترنتی بزنید و عجیب ترین اختراعات سالهای اخیر را ببینید مطمئن باشید دُم در خواهید آورد !!

سراومه زمسون

دوشنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۲، ۰۴:۲۹ ب.ظ

با درود فراوان 

حضور انورتون عرض شود که مطلبی که در ادامه خواهید دید چیزی نیست جز بازخوانی یک اثر فاخر از موسیقی ایران البته به گویش شیوای خوانساری که اگر عمری بود و جیب مبارک اجازه داد در مراحل بعدی به صورت کاملا حرفه ای و اصولی ثبت و ضبط خواهد شد : بفرمایید دانلـــــــــــــــــود ....

 سر اومد زمستون


 دانلـــــــود با کیفیت Mp3 320

قطعا" نظرات شما عزیزان برای ادامه کار راه گشا خواهد بود دوستان عزیز

نوروز نامه - قسمت پایانی

پنجشنبه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۲، ۱۱:۲۷ ق.ظ

با درود مجدد ...

داشتم فکر می کردم این سال جدیدی که ما داریم انقد لی لی به لالاش می ذاریم مگه چقدر نکات مثبت داشته؟ چقدر خوب شروع شده؟ کلا" چقدر مال بوده؟ بعد دیدم از اول سال آدم بخواد منفی گرایی کنه و نقاط ضعف رو بکوبه تو سر سال نوپا همچین خوبیت نداره 

می خوام بگم فکر نکنید همه چی خوبه و همه چی آرومه؛ اما همیشه نکته های قشنگ بیشتر از نکته های زشت هستند منتهی باید با چشم دل ببینی و حسشون کنی ...


یه عده جَو زده و جوگیر، شب عیدی یادمه کمپین عدم خرید آجیل زده بودند و تریپ روشنفکری ورداشته بودند که ما عمرا" اگه آجیل بخریم!! موضع ما هم که از قبل روشن بود سال اولمون نبود که آجیل نمی خریدیم اما به جان شما نباشه به جان خودم هرجا ما رفتیم عید دیدنی حتی اونایی که سالهای قبل به جای آجیل تفتاله و مغز گردو سرو می کردند بدون استثنا آجیل خریده بودند!! خو مگه دلتون درد می کنه حرفی می زنید که نمی تونید روش وایسید؟!


بعضی رسم و رسوم عید برای خونواده هایی مثل ما که تازه شکل گرفته، دردسرهای خاص خودش رو داره مثلا همین دیدوبازدید!  رسمه که اول کوچیکترا برن دیدن بزرگترا ! طبیعتا" تا روز چهارم پنجم کسی برای بازدید نمی آد خونه ما و ما مجبوریم شب عید میوه نخریم و از میوه صدقه سری دولتی محروم، نکنه خراب بشه! درست موقعی که بزرگترای محترم هوس می کنند بیان خونمون میوه یهو قیمتش دوبرابر می شه! البته این قانون طبیعته و برای تعادل در جیب مبارک عیدی دهنده ها و عیدی گیرنده ها اتفاق می افته چرا که هرچی عیدی از بزرگترا گرفتی روز چهارم باید بدی میوه بخری تا به نوعی  آبرو داری کرده باشی ...

 

از ماحسنات دوازدهم فروردین همین بس که مترو مجانی می شه و دیدار از کاخ سعد آباد هم رایگان؛ تو مملکت ما هم که قربونش برم هرچیزی مفت باشه کوفت باشه!!  نمی دونید ملت چطوری یهو رگ تاریخ شناسیشون قُلمبه می شه و از ایستگاه حرم مطهر (خط یک) تا خود تجریش از میله های مترو آویزون می شن تا لختی در تاریخ و هنر این مملکت آرام بگیرند!!


" لعنت بر پدرو مادر و تیرطایفه ی هرکس که در این محل آشغال بریزد" این جمله؛ جمله ی آشناییه برای همه اما همیشه نتیجه برعکس داده چون تجربه نشون داده به دعای گربه کوره بارون نمی آد؛ هیچ کس هم ندیده این لعنت که گاها" با رنگ قرمز هم نوشته می شه به پدر و مادر کسی آسیب جدی رسونده باشه!! 

اما این بار بنده جمله ای دیدم که نه تنها نتیجه داده بود بلکه بدجوری به دل آدم می نشست : " رحمت بر پدر و مادر کسی که در این محل آشغال نریزد" 

بیاییم در سال جدید جور دیگری به دنیا نگاه کنیم ...

لبخند فراموش نشـــــــــــــــه ...

تا درودی دیگر بدورد  

پ.ن:

دوست داشتید سری به ولگردی های اینترنتی بزنید خالی از لطف نیست

نوروز نامه - قسمت اول

پنجشنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۲، ۰۶:۱۰ ب.ظ

شب چهارشنبه آخر سال امسال یه فرق های اساسی با سالهای قبل داشت تمرکز دوستداران شادی و نشاط و هدفمند بودن حرکتهای اینچنینی قابل ستایشه؛ این خیلی خوبه که مردم ما مجبور نیستند برای ساختن لحظات شاد به تپه ها و کوه ها پناه ببرند و این شادی رو با هم سهیم و شریک باشند 

ممنون از بانیان و باعثان دسته گلشون درد نکنه ...

و اما لحظه ی تحویل سال با لحظه ی تحویل سال قبل در جوار حرم احمدبن موسی (شاهچراغ) - (ع) خیلی فرق داشت حداقل فرقش هم این بود که با لبخند سال جدید رو آغاز کردیم و این بار در جوار حرم احمدبن سید محمد(ع) خوبه که ما خونساریها هنوز هم بلدیم شاد باشیم و ممنون از مداحین و گوینده های عزیزی که در لحظه ی تحویل سال به جای روضه خوانی فقط مردمشون رو  دعا کردند ...

هرسخن جایی و هر نکته مکانی دارد ...

سال 91 از آغاز، برای بنده و اقوام وابسته سال جالبی نبود چراکه عزیزان زیادی رو از ما گرفت!! نکته قشنگ داستان 92 هم تجمع خانواده های مصاب در روز اول سال نو و در مساجد و تکایا برای به جا آوردن رسم قشنگ  دید و بازدید بود  ...

این هم جزو قشنگ ترین نکته های سال جدید بود که باز هم جای تشکر ویژه داره ...

الان هم بنده در یکی از کافی نت های شهر تهران نشستم و عیال محترمه تماس گرفتند که جَلدی بیا بریم خونه عموم
برای همین روده درازی نمی کنم و بقیه قشنگی های نوروز 92 رو می ذارم برای نوبت بعدی ...

لبخنــــــــــــد فراموش نشه ...
دوستتون دارم

مردی با اِل نود نقره ای ...

سه شنبه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۱، ۰۶:۴۱ ب.ظ

خراب بشه این اوضاع احوال برق منطقه!!  نمی خواستم اینجوری پستو شروع کنم اما نذاشتند 

سه صفحه تایپ کردم برق رفت این شد که مجبورا" و طبق عادت همیشه با غُرغُر شروع کردم شما ببخشید ...

از حالابه بعدو عصا قورت داده بخونید لطفا" 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

می گویند عضو پروپا قرص مخاطبین چل چو است؛ شاید که نه قطعا" باقی وبلاگستان را هم رصد می کند 

تا قبل از اینکه ببینمش برایم ناشناس بود اما یک نظر کافی بود تا حس کنم سالهاست میشناسمش 

ظاهری ساده  آرام و در عین حال بی ریا دارد از ان دسته آدم هاست که حتی نگاهش هم هدف دارد یعنی هرز نمی رود 

شاید تمام ملاقاتمان سرجمع به یک ربع نرسیده باشد اما؛ همین مدت کوتاه آنقدر برایم جذاب بود که بشود برایش یک پست مجزا نوشت ... 

مدتهاست می خواهم برایش بنویسم اما تصمیم داشتم سال نود ویکم را با او تمام کنم ...

چشمان رنگی اش و آن نگاه عاقل اندر سفیهش گویای عمق نگاهش به دنیاست ؛ وقتی نگاهش می کنی میگویی آدم الکی خوشی شاید باشد اما گرد پیری را که روی سرش می بینی می فهمی این سفیدی را فلکش رایگان نداده ...

نه نه نه ...خیال نکنید پیر است برعکس از من جوان تر به نظر میرسد اما به نظر پُخته می رسد ...

پدربزرگم می گوید از سه چیز بترس : چشمان رنگی؛ موی بور و کله ی تاس اما او نه تنها ترس ندارد بلکه جذب می کند آدم را ... 

اسمش زیاد مهم نیست ...

همین که در دل من جا باز کرده پس آدم مهمی است ...

همیشه به محمود حسودی ام می شد که گاهی می نشیند و با اون گپ می زند حتی یک بار گفتم اگر این دور و بر پیدایش شد زنگ بزن من هم بیایم! تا اینکه بدون هماهنگی قبلی برای اولین بار در مغازه محمود زیارتش کردم ...

آن وقت ها که هنوز اِل 90 مثل پَقــــــَــر زیاد نشده بود تنها نشانه ای که از او داشتم همین اِل نود نقره ای بود! با آنکه فول نبود اما هرجا چنین ماشینی می دیدم چشمانم راتیز می کردم نکند خودش باشد ...

اشتباه نکنید! به مایه دارها اصلا شباهتی ندارد ...

حتی روزی که دیدمش تا قبل از آنکه ال نودش را ببینم خیال می کردم برای محمود بار خالی میکند ...

اسمش را گذاشته ام "جیوه"  چون هم رنگ و لعاب دارد و هم علاقه دارد مثل جیوه فرار کند 

مثل آدمهای؛ اجتماع گریز می ماند و شاید هم اجتماعی باشد و از من فرار می کند...

تلاشهای زیادی کردم تا ارتباطم را با او بیشتر کنم چون حس می کنم خیلی چیزها می شود از او یاد گرفت 

مثلا آمارش را گرفتم تا ببینم چه مواقعی برای ورزش به سالن فوتسال می رود بروم آنجا و بیشتر ببینمش 

یا اینکه همیشه به مغازه فامیلشان سرک بکشم بلکه او هم باشد و حتی شده چند لحظه همصحبتش باشم 

اما همیشه به در بسته می خوردم!

نمی دانم اینها را می خواند یا نه اما هرچه باشد برایم خیلی عزیز است 

اینکه این پست را در آخرین لحظات سال نودویک می نویسم شاید کوره امیدی باشد برای بیشتر دیدنش در سال جدید 

برایش آرزوی بهترین ها را دارم و مثل برادر بزرگترم دوستش دارم ...

حداقل حُسنی که داشت شاید این بود که باعث شد این چند خط را بنویسم و خودم را خالی کنم 

شاید مسخره باشد اما من عادت دارم درد دلهایم را در سال کهنه بگذارم و وارد سال جدید شوم 

به قول کمش آدم باید دم عیدی ببیند با خودش چند چند بوده؛ دلش را گرد گیری کند و سالش را تحویل ...

در پایان عرض شود که بنده تا وقتی پا بدهد چل چو را در ایام نوروز نیز تنها نخواهم گذاشت اما اگر جواب دادنم دیر و زود شد بدانید سوخت و سوز ندارد ...

یک چیز دیگر بنا دارم از امسال برای سالهای جدید که پیش رو هستند اسم انتخاب کنم 

سال 92 را هم به نام سال " لبخند ایرانی" نامگذاری کرده ام 

برایتان یک دنیا زیبایی و مهربانی آرزو مندم ....

شعار امسال چل چو : لبخـــــــــــــــند فراموش نشه ...

بهارتان خجستــــــــــــــــــه 


اینجا بهشت است؛ قسمت ششم

يكشنبه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۱، ۰۹:۲۹ ق.ظ


امروز تعداد  روزهای استقرارم در بهشت یادم رفت؛ می گند آلزایمر بهشتیه !!
بیماری بی خطریه اما برای من که سر ساعت از خواب بیدار می شدم و می رفتم سرکار تا بوغ سگ جون می کندم هضمش به این سادگی ها نیست درسته جمعه و شنبه برام تو دنیا هم بی معنی بود اما یه چیزایی حالیم بود 
مثلا اینکه پنجشنبه ها چون خلوت تر بود؛ اعصاب منم آروم تر بود یا اینکه از صدای دعا ندبه ی تلوزیون و صدای شُرشُر دوش حموم همسایه  می فهمیدم صبح جمعه است!! 
اما اینجا تو بهشت بعد از یه مدت یادت می ره امروز چندمه یا چند وقته اومدی بهشت؟ 
همه چیز یادمه جز روزهای گذشته و روزهای هفته
زمینی که بودم خیال می کردم وقتی به خواب ابدی می ری توپ هم بیدارت نمیکنه اما اون روز بعداظهر که منو گذاشتند توی قبر و چارتابیل خاکم ریختند روم و رفتند یه اتفاقایی افتاد که نظرم عوض شد ...
سنگ آخری رو که گذاشتند یهو همه جا ظلمات شد؛ منم به پهلو دراز کشیدم و پاهامو کشیدم تو بغلمو دستامم گذاشتم لای پاهامو تخت گرفتم خوابیدم 
بعضی ها می گن وقتی همه می رن مُرده بلند می شه می گه منم ببرید 
همش خالی بندیه  
بسکه تن و بدنمو با لیف و کیسه چرک چلونده بودند و بعدشم هی  رو سنگ مُرده شور خونه این ور اون ور شده بودم، بدنم کوفته ی کوفته بود اصلا حال نداشتم از جام تکون بخورم، فقط دلم می خواست بگیرم تخت بخوابم ...
هنوز چشام گرم نشده بود که یهوی دمای قبر رفت بالا گوشه ی کفن رو انداختم کنار که یکم خُنک بشم اما فایده نداشت، حس میکردم آتیش گرفتم در حد مشعل المپیک 
انتهای قبر یهو شعله کشید و از وسط دود و آتیش دو تا موجود نافُرم اومدن بیرون 
این نافُرم که میگم مال زمانای قدیمه 
انقد آدمای نافُرم تو زندگیم دیده بودم که اینا پیشش هیچ بودن جالب اینکه خودشون خیال میکردند خیلی ترسناکن ...
بلند شدم نشستم و سلام کردم 
یکیشون گفت : اسمت چیه؟ دینت چیه؟ خدات کیه؟ پیغمبرت کیه؟
منم هیچی نگفتم یهو مرض افتاد تو جونم یکم اذیتشون کنم 
دیدم قاطی کرد که مگه کری؟
گفتم داداش هولی مگه اومدی خواب ما رو ضایع کردی دو قورت و نیمت هم باقیه؟ بعدشم یکم شمرده تر بپرس دونه دونه جواب بدم والله کنکورم اینجوری نیست 
تازه اونجا چهار گزینه ایه اینجا شفاهی شصت تا سوال یهو می پرسی توقع داری جوابم بدم؟
اون یکی یکم هاج و واج نیگاه کرد و دید راست می گم زد زیر خنده 
همچین که خندید قیافش عوض شد کلا خوشگل تر شد 
اون که نمونه سوالا دستش بود یکم عصبانی شد از حرفام اما وقتی خنده ی رفیقشو دید اونم آروم شد 
خلاصه ما هم شروع کردیم به جواب دادن 
اسمم مهدی حاجی زکیه پسر داش منصور خدابیامرز همین قطعه بغلی، مسلمونیم اگه خدا قبول کنه خدامونم که با بقیه آدما فرقی نمی کنه اصلا مگه یدونه خدای با صفا بیشتر داریم که می گی خدات کیه؟ 
بعد از امام و نماز و روزه و اینا پرسید 
نمازمون نه اینکه ترک نشده باشه اما بالاخره خوندیم یه چند سالی هم بدهکاریم  به آ خدا اونم چشم جوونیم جبران می کنیم 
پرسید خلق از وجودت در آسایش بوده؟
گفتم ببین داداش من آزارم به کسی نرسیده اما اینکه خلق از وجودم در آسایش بوده رو باید بری از خود خلق بپرسی 
خلق اگه حالش خوب باشه و بتونه ازت سواری بگیره و تو خوب براش حمالی کنی آسایش داره اما کافیه یه روز بگه بیا واس ما بانک ملی  ضامن شو بعد تو بگی من بانک ملی حساب ندارم؛ اینجاست که دیگه اون آسایش قبلو برای خلق نداری ...
اما گمونم آ خدا بهتر بدونه ...
گفت مال کسی رو خوردی؟ 
گفتم ببین نشد دیگه ... قرارمون این نبود 
سوالای قیامتو با سوالای اول قبر قاطی نکن 
این سوالا مال حالا نیست منم جواب بده نیستم گفته باشم ...
خلاصه آفا ما انقد شوخی کردیم و مذقون اومدیم که این دوتا موجود به قول بچه ها نافُرم موقع رفتن شده بودند عینهو ماه شب چهارده 
آخرشم یه دری بالای سرم به یه جنگل سرسبز باز شد پرسیدم اینجا بهشته؟
گفتند یه گوشه ای از بهشته
گفتم پس برزخ مرزخ ندارید؟
گفتند پس خیال کردی تا الان کجا بودی؟ 
اوسا کریم چون ایرانی جماعتو دوست داره برزخو همونجابراش تداعی می کنه که وقتی میاد این ور مستقیم یا بره بهشت یا بره جهنم ...
برزخ بعضی آدما تو دنیا از بهشتم بهشت تره اینا رو صاف می بریم جهنم!
بعدشم فکر کردی ما اینجا بیکاریم یا اینجا هم مث ادارات محترم دنیاست که خلق الله رو بپیچونیم و هی امروز فردا کنیم 
ما سه سوته تکلیف طرفو روشن می کنیم ...
راستی یه نفر تازگیها بغل کاخ من مغازه لاستیک فروشی زده 
باورتون نمی شه اگه بگم کیه؟
حج هوشنگ خودمونه 
دارم می رم پیشش چندتا لاستیک بنز برا پس فردا شب که چهارشنبه سوریه بگیرم بابچه ها ببریم رو تپه 
جای همتون خالی 
 این اولین عید نوروزه که تو بهشت ساکنم، یحتمل تو دنیا خونواده محترم روز اول عید به یاد من و طبق رسم و سنت قدیمی تو خونه منتظر شما هستند ... راستی یادتون نره تو شادیهاتون یاد رفتگانی مثل ما باشید درسته ما جامون خوبه اما دلمون اونجاست ... 
سال خوبی داشته باشید و نوروز خجسته ...