چـــــــل چـــــو

رســــانۀ خوش خُلقـــــان

خسته شدم

دوشنبه, ۱۷ آبان ۱۳۸۹، ۰۶:۳۷ ب.ظ
یک هفته است مدام سر می زنیم و می آییم تا کلبه همایونی را مزین به چند خطی کنیم اما نوشتنمان نمی آید !

گو اینکه مغزمان پوک گشته و مارا مجال نوشتن نیست 

یا حال نوشتن نداریم

خلاصه اینکه این چند خط را نوشتیم نگویید مرده ایم ...!

دعا کنید نوشتنمان بیاید که خود نیز از این یکنواختی خسته شده ایم

حتی به قیمت جانمان !

پنجشنبه, ۲۹ مهر ۱۳۸۹، ۰۴:۵۵ ب.ظ
سرما تا مغز استخانمان را به لرزه انداخته بود و سوار بر رخش بنزینی خویش راهی منزل بودیم ٰ گاهگاهی تریلی بزرگی از کنارمان عبور می کرد و گرمای اگزوزش گونه های سرخ شده از سرمایمان را نوازش می داد !

انگار دلمان نمی خواست از جلوی اگزوزش کنار برویم

حتی به قیمت از دست دادن جانمان ...

پ .ن :

نمی دانم چرا این را نوشتم ! فقط احساسی خفته پشت آن نهفته دیدم و هر چه به ذهنم رسید فقط ؛ نوشتم

همین !

تاریخ تبری - قسمت دوم

چهارشنبه, ۲۱ مهر ۱۳۸۹، ۰۶:۲۲ ب.ظ

539 سال قبل از میلاد در چنین روزی ؛ هنگام فتح بابل بدست کوروش بزرگ  جد بزرگوار بنده قرار داد اجاره منزلش در بلخ ، به اتمام رسید و صاحب منزل پیغام فرستاد که قادر نیست با شرایط قبل قرارداد را تمدید نماید ؛  جد بیچاره بنده سر زمستان با دوسر عایله  مجبور گشت از این منزلسرا به آن منزلسرا  به دنبال  خانه جدید بگردد

اخر سر موفق شد منزلی دربست از قرار پنج سکه طلا و ماهیانه دو پول سیاه اجاره نماید

حال بعد از گذشت این همه سال نتیجه دلبندش به همان مرض دچار گشته و مدتی است آلاخون والاخون این بنگاه و آن بنگاه است ؛ بالاخره  منزلی اجاره کردیم با پنج ملیون تومان ودیعه و ماهانه سی هزارتومان  

اوضاع خانه استیجاری بد جور به هم ریخته و موجران محترم ؛ بد فرم خون مستاجر را درون شیشه می کنند

از روی غیض و غضب آهی کشیدیم و پیش خود گفتیم :

بزار این منازل مسکن مهر درست بشه اونوقت صاب خونه چراغ ورداره و دنبال مستاجر بگرده تا حالش جا بیاد

قدری فکر کردیم و دوباره گفتیم :

بزک نمیر بهار میاد

یعنی آنوقت که این منازل درست شد ما زنده ایم که کلیدش را تحویل بگیریم ؟

به کدامین گناه ؟...

يكشنبه, ۱۸ مهر ۱۳۸۹، ۱۱:۲۹ ق.ظ

یادمه مجرد که بودم تو مجالس عذاداری آقا امام حسین وقتی روضه حضرت علی اصغر خونده می شد فقط نگاه می کردم و انگار نه انگار ظلمی به این طفل معصوم روا شده  

کم کم ازدواج کردم و بچه دار شدم

یادمه  پسرم  شب  دوم محرم  به دنیا اومد

اون سال محرم یه محرم دیگه بود ٰ یه حال و هوای دیگه داشت

وقتی اسمی از باب الحوائج علی اصغر (ع) می اومد بی اختیار مثل بارون بهار زار می زدم و گریه می کردم 

دست خودم نبود !

تازه فهمیدم تا پدر نباشی  درک نمی کنی  ؛ بچه یعنی چی  ؟ اولاد یعنی چی ؟ پاره تن چیه ؟

درک این موضوعات تنها از عهده کسی ساخته است که پدر یا مادر باشه 

شمایی که مجردین  ! زیاد به خودتون فشار نیارید چون درک نمی کنید

دیروز یکی از دوستان مطلبی نوشته بود که پدری بچه 9ساله خودش رو مورد آزار قرار داده بود و طقل بیچاره رو به باد کتک  گرفته بود

از دیروز تو حال خودم نیستم ، اونقدر ناراحت و دپرس شدم که  شدم شبیه جنازه نه غذا می خورم و نه یه خواب درست و حسابی رفتم

روحم خیلی خسته است خیلی !

تازگیها چرا ما بزرگترها اینجوری شدیم ؟

صفحه حوادث رو خوندین ؟ می دونید چه جنایتهایی در حق بچه ها مون روا می شه ؟ می دونین از هر 50تا قتل  10تاش بچه های کوچیک زیر ده ساله که به دست والدین سنگدل و بی رحم به قتل می رسن ؟

به چه جرمی  ؟

فقط به خاطر اینکه  بچه سرو صدا می کنه و من پدر اعصاب ندارم ؟

یا به خاطر اینکه بچه خرج داره و من توان دادن خرجش رو ندارم ؟

پس برای چی این موجودات بی گناه رو به این دنیای بی رحم میاریم ؟

خیلی حالم بده

خیلی ...

دیگه بیشتر از این نمی تونم ادامه بدم ...

قضاوتش با شما !؟

تاریخ تبری !قسمت اول

سه شنبه, ۱۳ مهر ۱۳۸۹، ۰۶:۴۷ ب.ظ

این نگارش  شاید روزی  حقیقتی باشد انکار ناشدنی ، و شاید ساخته و پرداخته ذهن علیل نویسنده ای است که  در هزار دالان تاریخ گم گشته و او را راهی برای گریز نیست

سال 1245 هجری قمری  - تهران  مدرسه درالفنون :

عبادالله خان صولتی ، دانش آموخته درس جغرافیا و شاگرد ممتاز مدرسه دارالفنون در محضر استاد میرزا حسن سماک باشی هنگام برسی نقشه های  جغرافیا ؛ در تالار جغرافی میرزا تقی خان فراهانی ، به  نقطه کوری برخورد که  مصادف شد با کشفی عظیم ، کشفی که کم از کشف قاره پهناور آمریکا توسط میرزا کریم خان سورچران معروف به کریستف کلمب نداشت

عبادلله خان صولتی ، در زیر پونز اتصال نقشه به دیوار تالار چشمش به نقظه ای خورد که تا به حال در کتب جغرافیا نه نشانی از آن دیده و نه نامی از آن شنیده بود ، اثرات ناشی از زنگ زدگی پونز مذکور نام این نقطه را مخدوش نموده و تنها چند حرف از نام آن عیان بود که هر چه در کتب قدیم و جدید کاوش نمود چیزی از آن یافت نشد که نشد

موضوع را با میرزا حسن خان سماک باشی  مطرح نمود تا شاید استاد مسلم جغرافیا و دست راست حضرت همایونی در اداره سرحدات  دربار، نشانی از آن بداند و بازگوید اما دریغ از یک نشان!

حتی اداره مالیه  نیز که ریز ودرشت سرحدات را جهت اخذ مالیات  و پرداختن به امور رعیت در اختیار داشت نیز از وجود آن بی اطلاع بود

معلوم بود این ایالت مکشوفه تا کنون ریالی مالیات نداده و اتصالی نیز به دربار شاه نداشت

با پیگیریهای مستمر،  مستشاران خبر از وجود چنین ولایتی آورده و عرض نمودند : ولات مذکور آب و هوایی بسیار دلربا داشته و در دره ای سرسبز و از غرب مشرف به سرحدات عباسیان است و امور آن را خوانین بومی عهده دار هستند

نام ولایت مکشوفه را نیز خوانیسار عنوان نمودند

نمی دانم از بخت بد بود یا از بخت بلند و اقبال خوش مردم این سرزمین ، که تا آن زمان هیچ احد الناسی خبر از وجود چنین نگینی نداشت!

از آن به بعد دولت مرکزی  ، که  به تعداد رعیتش مفت و مجانی اضافه شده بود و مالیات رسیده اش به جهت خوشی آب و هوا و کشت و کار رعیت  به حد کفایت می رسید ، جز برای تفریح و تفرج در ولات مذکور  کاری برای ان نمی کردند و روز به روز اوضاع طبیعی آن دستخوش تخریب کسانی می شد که هراز چند گاهی، به قصد شکار و سیاحت شهر مکشوفه را زیر سم اسبانشان درمی نوردیدند ، پادشاهان یکی پس از دیگری آمدند و رفتند تا از خوشی اقبال دوباره نام و نشان ولات مذکور در زیر پونز قرار گرفت 

آنجا بود که  به سبب وجود پونز ، این شهر از حملات هوایی دولت بعث در زمان جنگ هشت ساله در امان ماند

اما گویا هنوز کسی پیدا نشده تا ان پونز کذایی را دوباره بردارد و نام و نشانش را جهانی کند تا نیم نگاهی هم به آن بکنند و برای تفریح هم شده یک سری به آن بزنند

 

اختصاصی چل چو از ...

چهارشنبه, ۷ مهر ۱۳۸۹، ۱۱:۰۱ ق.ظ
گزارش تصویری - اختصاصی چل چو - از مانور آتش نشانان خوانساری :


این روزها ...

يكشنبه, ۴ مهر ۱۳۸۹، ۰۲:۵۷ ب.ظ
این روزها ....................من به هیچ دردی نمیخورم این درد است که از هر طرف به من میخورد..........



جیش ، بوس ، لالا !!!

سه شنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۸۹، ۰۷:۱۸ ب.ظ
سالهاست شهر عزیز مون خونسار با این انتقاد رو بروست که در فصل پاییز و زمستان این شهر شبیه شهر ارواح می شه

اما امسال اتفاق جالبی افتاد

گویا این بار نه به حکم قضا و قدر و عادت هر ساله

بلکه به لطف مسئولین ،  شهر عزیزمان به شهر ارواح تبدیل می شود

دستمریزاد ، ایوالله ، دم شما گرم

حالا بنده موندم خودمون باعث این رخوت و سستی هستیم یا این مقوله یک مقوله سنتی و دیرینه است که حل شدنی نیست که نیست

اگه هم بخواد بشه از الان اداره محترم برق نمیزاره

همشهریان عزیز توجه کنند از روز اول مهر سر ساعت سه بعدازظهر آب گوشت خورده به رختخواب رفته باشند و الا مجبورند سیاهی شب رو در سکوتی مرگ بار تجربه کنند ...

صادق هدایت در خوانسار

پنجشنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۸۹، ۱۱:۲۹ ق.ظ
فیلم "قصه‌های یک زندگی" آخرین ساخته حسن هدایت درباره صادق هدایت می باشد ، یکی از اپیزود های این فیلم به نام تاریکخانه در شهر خوانسار اتفاق افتاده و برگ زرین دیگری است در سند چندین هزار ساله شهر عزیزمان خوانسار ، سالها پیش این داستان را در کتاب سگ ولگرد اثر زیبای صادق هدایت خونده بودم و با دیدن فیلمش نقطه های کور داستان صادق هدایت در ذهنم روشن شد

پیشنهاد می کنم این فیلم رو ببینید ، این فیلم دیروز ( چهارشنبه) وارد گیشه نمایش خانگی شد ،  برای تهیه اون می تونید به ویدئو کلوپهای سطح شهر مراجعه کنید

این فیلم حق‌شناسی کوچکی است از صادق هدایت، نویسنده بزرگی که همیشه دچار اجحاف بوده است.   در این فیلم گوشه‌ای از توانایی این نویسنده  منعکس شده و  فرصتی فراهم شده تاعلاقمندان به این نوع فیلم‌ها به تماشای  این آثار بنشینند   شرایطی مهیا شده تا افراد بیشتری این فیلم را ببینند. در "قصه‌های یک زندگی" که در سه اپیزود به زندگی و آثار صادق هدایت می‌پردازد بازیگرانی چون بهروز شعیبی در نقش صادق هدایت و ارژنگ امیرفضلی، فرهاد بشارتی به ایفای نقش می‌پردازند.


یک معادله تک مجهولی

شنبه, ۲۰ شهریور ۱۳۸۹، ۱۰:۴۱ ق.ظ

به نظر شما ورودی  شهر ما کجاست ؟

معمولا ورودی  هر شهر  رو نسبت به  ورودی از سمت  استان می سنجند ، با این حساب ورودی اصلی شهر بلوار نماز  و اولین میدان شهر میدان سپاه ، و به ترتیب 22بهمن و میدان امام ...

جاذبه های گردشگری  شهر ما که بیشتر از همه به اونها فخر می فروشیم و هر جا کم میاریم میریم سراغ اونها کجان ؟

درست حدس زدید ، گلستانکوه و اطراف اون ، سد باغکل ، تیزاب ، بیشترین چشمه ها و قنوات ، پارک ملی  سرچشمه  و تفریحگاههای اطراف اون که تماما در قسمت جنوبی شهر قرار دارند

اماکن قدیمی و بافت سنتی شهر ما کجاست ؟

مسجد جامع ، امامزاده احمد ، خانه ابهری ها ، منزل حبیبی ها ، بقعه باباپیر و امامزاده سید محمود (باباترک) ، اینها عمده اماکن باارزش ما هستند که  باز هم در جنوبی ترین نقطه شهر قرار گرفته اند

ادرات مهم دولتی شهر ما کجاست ؟

فرمانداری ، شهرداری ، دادگستری  ، گاز  و برق  ، دفتر امام جمعه  ، سپاه پاسداران ، و...  نیز در قسمت جنوبی شهر موسوم به محله بالا قرار دارند

قصد من از طرح این سوالات مقایسه  ناسیونالیستی و قدیمی محله های خوانسار نیست  ، قصد ندارم بحث از مد افتاده ای به نام محله بالا و محله پایین رو پیش بکشم چرا که تمام این دیار سرای من است  ( به قول دوستی ،  مگه سرتاسر خونسار چقدره ؟)

اینها سوالهایی بودند که نیمه اول معادله ما رو کامل می کنند ، اما نیمه دوم  که در ذهن بنده مجهول بوده و به جای آن X   را می گذارم ...

به نظر شما  قدر و منزلت این همه امکانات  به خوبی ادا شده و یا می شود ؟

اینها مقدمه ای بود بر یک نگرانی  یا شاید هم گلایه

تا به حال دقت کردید  :  لوازم تزئینی  جدید و نو اول به میدان امام می رسد و بعد اگر مناسبتی بود همانها را تعمیر و  تجهیز کرده و به میدان 22 بهمن می آورند ، جشنهای شعبانیه چراغهای جدیدی  میدان امام را زینت داد ، خوشمان آمد قشنگ بود ، پیش خودم گفتم کاش فلکه مارو هم از این چراغها بزنند ، دیروز به آرزوی خود رسیدم همان چراغهایی که میدان امام را مزین کرده بود ،  حالا روشنی بخش فلکه ما بود ...

شاید بگویید آنجا مرکز شهر است  ، پس مرکز توجه نیز باید باشد  !

بر اینکه میدان امام مرکز شهر است شکی نیست اما هر کس وارد شهر می شود اول ورودی را نگاه می کند بعد به مرکز می رسد  ...