چـــــــل چـــــو

رســــانۀ خوش خُلقـــــان

صرفا جهت اطلاع قسمت چهارم

پنجشنبه, ۳۰ دی ۱۳۸۹، ۰۶:۴۷ ب.ظ

یه جا خوندم با هدفمندی یارانه آسیابهای قدیمی رونق گرفت
 حالا ملت گندمهاشونو هر جا دلشون بخواد می‌برن آسیاب می‌کنند؛ البته اگه گندمی در کار باشه!
بجاش نونوایی‌های محترم بجای پخت نون؛ نونوایی رو تبدیل کردند به قهوه خونه وشده پاتوق برو بچ محل؛ خوش می‌گذره! چایی جور و گرمای تنورم می‌چسبه گل می‌گیم! گل می‌شنویم...!

اینکه خدا امسال یکم دیر یادش اومد زمستونی هم در کاره و خبری از برف و بارون نیست؛ بد هم نشد واسه یه عده! حالا چرا عرض می‌کنم:
یه زمانی یه متر برف می‌اومد و سرما تا مغز استخونمون نفوذ می‌کرد مجبور بودیم با وجود سرما و یخ بندون و نبود این همه وسیله مثل تاکسی و آزانس کلی راه رو بریم مدرسه! تازه شدیم اینی که هستیم!
اما حالا تو هر محل یه مدرسه است، کلی تاکسی و آزانس اضافه شده، کلی وسیله واسه پاکسازی خیابونا و معابر اختراع شده! دو سانتی متر برف می‌اد مدارس کل استان رو تعطیل می‌کنند! این بچه‌ها می‌خوان بعد‌ها چی بشن خدا می‌دونه!
تازه برو بچ آموزش و پرورش هم که سالی دوازده ماه ده ماهشو تعطیلن بازم گاهی خوشی می‌زنه زیر دلشون و ناز می‌کنن که‌ای بابا حقوقو بخور و نمی‌ر دارن و کلی گرفتاری! فقط موندم چه طوری خونه‌های تک طبقه فرهنگیان داره روز به روز بر تعداد طبقاتش اضا فه می‌شه!

 بعداز جهت گیری آرد و نان اعلام شده ۴۹ درصد کاهش مصرف آرد داریم! این کاهش ۴۹ درصدی آرد هم جای تامل داره! از دو حالت خارج نیست یا مردم کمتر گشنشون می‌شه یا اینکه این سهمیه آرد به جای طبخ در نونوایی‌های مجاز سر از جاهای دیگه در می‌آورده...!


جالبه که سرمای شهر فریدونشهر از سرمای ما بیشتره و سرمای ما از سرمای شهر داران! اما شهر داران تو اقلیم دو قرار گرفته و ما و فریدونشهر همراه با کلان شهر تهران تو اقلیم سه!
البته شنیدم اعتراضی از طرف شورا به متولیان امر ارسال شده اما جون مادرتون یه شب پاشین بیاین خونه ما ببینید با یه بخاری چطوری می‌شه زندگی کرد از فرط سرما جرات نداری بری تو آشپزخونه از سرشب تا خود صبح با خونواده گوله می‌شیم جلوی بخاری تازه سه چهارتا پتو هم می‌کشیم روی خودمون تا فقط سرما نخوریم! گرم شدن پیش کش!

تو خبرنامه نظر یه دوست گلپایگانی رو خودنم که از مردم درخواست کرده بود اسامی جدید ولات و روستاهای اطراف رو عنوان کنند
خوشحال شدم که هنوز دل خوشی هم وجود داره!
آخه عزیز دل برادر بقیه مشکلاتمون حل شده فقط مونده اسامی روستا‌ها و ولات اطرافمون!

بالاخره نمردیم و ما هم سری توی سرا درآوردیم!
روز گذشته تارنگار چل چو به عنوان برترینهای هفته از نگاه یک ایرانی در وبلاگ دوست گرامی مهدی رفعتی انتخاب شد!
اول از اینکه به بنده لطف دارن و مارو قابل دونستن تشکر می‌کنم اما اینکه اراجیفی که ما به خورد ملت می‌دیم قابل ستایشه؛ بزارید بحساب رابطه مجازی!
اگه مهدی از ما تعریف نکنه کی تعریف کنه!!!؟ همه که مثل خسرو خان امکانات فضایی ندارن !!!

پیامک دانشگاه آزاد که دیروز واسه همه ارسال شده رو مبنی بر اینکه بدون کنکور دانشجو می‌پذیرن! حتما همه خوندید
این پیامک برای این حقیر سه بار ارسال شد کاش بجای سه تا پیامک یه پیامک ارسال می‌شد و ترجیحا زیر نوشتارش درج می‌شد که شهریه یه ترم درس خوندن تو چنین دانشگاهی چقدره؟
دیشب هرچی دو دوتا چهارتا کردم دیدم اگه بخوام شرکت کنم باید سه ماه هیچی نخوریم تا بتونیم شهریه یه ترمشو بدیم
تازه این همش نیست! یکسال که گشنه بمونیم؛ البته اگه بدون افتادن و مشروطی قبول بشیم تازه فوق دیپلم می‌گیریم و نهایتا با فوق دیپلم می‌تونی قط تو انتخابات شورای شهر شرکت کنی


هفته گذشته تلوزیون ستون تاج گلای مجلس ختم یه آقایی رو تو تهران نشون می‌داد که شبیه نمایشگاه گل و گیاه بود و به ضعم مجری شاید قدری هم شبیه کشور هلند
یاد مجالس ختم خودمون افتادم چند روز پیش یه آگهی ترحیم دیدم که شبیه پوس‌تر تبلیغاتی بود تا آگهی ترحیم!
سه خط در خصوص زمان و مکان مجلس نوشته بودن و بقیه صفحهA۳ تبلیغات فلان شرکت و فلان اداره و فلان مغازه...
به جهت آشنایی دیرین با متوفی مجبور شدم جهت خالی نبودن عریضه یه تک پا تا مجلس برم
تو این ده دقیقه‌ای که نشسته بودم مداح محترم بیچاره نرسید اسم همه رو بخونه از بقیه همینجوری فله‌ای تشکر کرد!!!

اینم از صرفا جهت اطلاع این هفته... امیدوارم کسی دنبال جوابیه و بیانیه نباشه و ترجیحا به گوشه کوچیک دلش برنخورده باشه قصد ما فقط نشوندن گل لبخند رو لبای شماست
پیش خودمون گفتیم این شب جمعه‌ای یه خورده مزاح کنیم و یه خورده بخندیم
باور کنید کار دیگه‌ای از دستمون برنمیاد! اینم یه مدلشه دیگه حتما که نباید عصا قورت بدیم و خیلی جدی اخبار بگیم!!!
تا هفتهٔ دیگه روز و روزگار خوش...

صرفا جهت اطلاع ...قسمت سوم

پنجشنبه, ۲۳ دی ۱۳۸۹، ۰۶:۱۰ ب.ظ
این هفته بعضی از سایت‌ها نوشتند: یکی از مدیران کارخانجات خودرو سازی هر جانشسته گفته من بعداز محرابیان وزیر صنایعمو...

بین خودمون باشه بنده هم قراره به جای غضنفری بشم وزیر بازرگانی!!

تازه کلی هم با دکتر رفیقم و همه جوره ازم حمایت می‌کنه فقط پنجاه درصد قضیه حله بنده راضیم آقای احمدی‌نژاد ناراضی!!

 

بعداز اینکه بچه محل مارو کلی اذیت کردند و امروز گفتند هستی!؛ فردا گفتند نیستی!

بالاخره آب پاکی رو یه مقام مسئول دفتر ریاست جمهوری ریخت رو دست همه!

محرابیان هیچ جا نمی‌ره!!

دقت کردین ما خونساری‌ها هر جا بریم اونقدر با حال و با صفاییم که صاب خونه اصلا و ابدا دلش نمی‌خواد مارو بیرون کنه

به نظرم محرابیان هم اونقدر سربه سر دکتر گذاشته و اونقدر شوخی‌های خونساری کرده که همه رو شیفته خودش کرده!!

 

خسرو دهاقین مرد روزهای سخت

چند روز پیش به جهت بازگشت پرافتخار مرد ریش پروفسوری شورا! به دنیای مجازی جشن باشکوهی تو یکی از وبلاگهای دوستان بر پا شده و کلی گل گفتن و تعریف کردن و تحویل گرفتن و...

خوش به حالت که این همه طرفدار داری اخوی!

 

حرف و حدیثهایی که این روز‌ها در خصوص بیمارستان سر زبونهاست و هر کی به نحوی گلایه داره تا جایی پیش رفت که بعضی‌ها مشکلات زمان تیرکمون میرزا رو هم به مدیریت فعلی نسبت دادند و یه جورایی از آب گل آلود ماهی گرفتن...!

 

نتیجه پیگیری خسرو خان!

بعد از اینکه همگان اذعان نمودند که مرد پیگیر شورا کسی نیست جز خسرو خان خودمان!

پروفسور شورا جو گیر شد و نتیجه پیگیری‌هایش را با ارسال دو قطعه عکس از تابلوهای را هنمایی مسیر گلپایگان به رخ جهانیان کشید! می‌گم حالا که عمو خسرو خودش با پای خودش برگشته چطوره ازش بپرسیم از این تابلو‌ها مهم‌تر نبود که پیگیر شوید و دل ما را خوش‌تر کنید!!

 

این هفته هفته پرکاری بود برای عده‌ای از مسئولین فعال شهر

حالا از چه جهت؟ عرض می‌کنم

اداره محترم جهاد کشاورزی با اجرای عملیاتی عظیم در حوزه کشاورزی دهستان پشتکوه اقدام به براندازی عده کثیری از جوندگان محترم نموده تا زین پس کشاورزان؛ موشهای صحرایی را بهانه نکنند و بیشتر در جهت پرداخت تسهیلات بانکی خود تلاش کنند!

ایکاش یه فکری هم برای موشهای خانگی می‌کردند! امانمان را بریده‌اند هرچه در می‌آوریم و در بالشت مخفی می‌کنیم به طرفۃ العینی به باد می‌دهند و تا بیاید سرماه شود جای خود را به شپش‌هایی می‌دهند که در جیبمان آفتاب بالانس می‌زنند!

 

بعداز اینکه بانکهای محترم نسبت به آزاد سازی سهم یارانه عوام اقدام نمودند؛ سیل کثیری از مردم ذوق زده به عابر بانک‌ها هجوم برده و در کمتر از آنی؛ جیب خودرا غارت نمودند!

قافل از اینکه قبوض گاز و آب و برق در راهند و کفگیر به ته دیگ می‌خورد!

 

حتما خبر جابجایی جنازه‌های سرگردان رو شنیدید

جالبه که متولیان امر چرا این اشتباه را در جابچایی حق ماموریت و اضافه کاری پرسنل خود مرتکب نمی‌شوند! یا این اشتباه چرا در توزیع غذای بیماران و پرسنل صورت نمی‌پذیرد!

پ.ن: ویرایش یافته توسط آخرین متد نگارش پارسی...

...این نیز بگذرد

دوشنبه, ۲۰ دی ۱۳۸۹، ۰۹:۲۷ ق.ظ

دیشب زودتر از همیشه راهی منزل شدیم

 شب تولد ولیعهدمان بود و به او قول داده بودیم برایش کیک تولد بخریم !

به شیرینی سرای دایی زاده هایمان رفته و گفتیم کیکی معمولی برایمان بپیچند و ترجیحا روی آن اسمش را حک نمایند

گفتیم حال که اقوام درجه یک همه در منزل پدری جمع اند برویم و بدون آنکه به کسی بگوییم دور هم شیرینی را بخوریم و به یاد آن شب زمستانی که خدا کاکل بسرمان را داد خوش باشیم

اینطور هم بقیه را سورپرایز کردیم هم کسی را به زحمت خریدن کادو نیانداختیم

از سر شب ولیعهدمان دم به ساعت می رفت و می آمد و می گفت بابا تولدمه ها پس کی کیکو میاری ؟

و من می گفتم صبر کن عزیز بابا بعد از شام !

کیک را آوردیم و پسرم را نشاندیم پشت آن

آنقدر ذوق کرده بود که اشک در چشمانم حلقه زد اما نه خبری از دست زدن بود و نه خبری از سرو صدا

سوت و کور !!  یاد عقد کنان خودم افتادم که چقدر غریبانه بود ! کاش بابایم بود تا لااقل او برایم سرو صدا می کرد

آن روز بهانه اشان این بود که هنوز سال پدرم نگذشته است ! هرچند به وصیت او بود که سر سفره عقد نشستم !

و امروز ماه صفر !

حرمت این ماه برای من خیلی عزیز است خیلی !

اما ... اما وقتی پسر چهار ساله ات آرام در گوشت می گوید : بابا ... تولد که اینجوری نیست !!!؟

چه جوابی دارم تا به او بدهم !!!؟

فقط یک جمله به او گفتم : پسرم خوش بحالت که بابا داری ...!

دلم برای آغوش پدرم تنگ شده ...خیلی ...

عکسها در ادامه مطلب :

 

صرفا جهت اطلاع ...قسمت دوم

پنجشنبه, ۱۶ دی ۱۳۸۹، ۰۶:۴۷ ب.ظ

این آخر هفته ای چشامون به جمال ابرهای سیاه و سفید روشن شد و ...

راستش یه کمی سردمون شد !

گفتیم یه سری به جهت اطلاع بزنیم بلکه ؛ یه کم گرم بشیم ؛ البته از چایی داغ بابا بزرگ  و کدو حلوایی تو این شبا نمی شه گذشت ...!

 

با لاخره بعد از سالها رئیس جدید تبلیغات اسلامی معرفی شد ، راستش این خبر بیشتر از اونکه رئیس مربوطه رو خوشحال کنه  برو بچه های واحد فرهنگی هیات حسینی رو خوشحال کرد !  چون تو این سالها به هر جایی که فکرشو بکنی مراجعه کردند تا سازمان دهی بشند اما بالخره بعد از این همه سال یه خیمه پیدا کردند تا براحتی ! بتونن برن زیرشو یه جورایی هدفمند تر از قبل فعالیت کنند !

 

بعد از اعدام عامل جنایت میدان کاج و حرفهای رئیس محترم قوه قضاییه در مورد اینکه حتی سلاح سرد هم حکمش اعدامه ؛ ارازل و اوباش یه جورایی کپ کردن و عمرا اگه وجود داشته باشن اعلام موجودیت بکنند !

حیف  که  امثال شعبون استخونی و دارو دستش سالهاست به درک واصل شدند و الا ؛  دیدن چهره امثال بی مخ ها ؛ با چادر چارقد خالی از لطف نبود !

 

شنیده شده  دو روز قبل  اولین قطرات آب سد خاکی باغکل پمپاژ شده و اگه اشتباه نکنم الان باید سد ما آب داشته باشه  ؛ حالا عجله ای برای پر شدنش نداریم !

امسال نشد؛ سال دیگه ! نشد ؟ سال بعدش

خوشبختانه گذر زمان ثابت کرده ماها آدمای با فرهنگ و صبوری هستیم  ( اگه خودمون هم از خودمون تعریف نکنیم که دق می کنیم !)

 

تو یکی از وبلاگها تصویر بطری مشروبی رو دیدم ؛ با برند حکیم عمر خیام !

انقد این اجنبی ها دور از جونتون خرند ؛ که هنوز معنای عرفان و مست عشق ازلی شدن رو با مستی مشروب نمی دونن

شایدم  کیسه دوختن واسه کسانی که تازه اول راه عرفانند و یه جورایی می خوان این راه پر پیچ و خم رو واسشون به سیم ثانیه  کاهش بدند

خدا به دور! ؛ اینجوری که بوش میاد باید منتظر برندهایی نظیر حافظ و سعدی و... باشیم

 

ماجرای ببر روسی رو  حتما می دونید !

گویا روسیه  ببری مازندرانی به باغ وحش تهران  اهدا می کنه که به علتهای نا معلومی فوت می کنه !

مدیر باغ وحش تهران گفته ببر روسی ایدز داشته !

گویا جناب ببر زمانی که در روسیه اقامت داشته با مادینه های سفید روسی روابط غیر متعارف اون هم از نوع خطرناکش برقرار می کنه واین بلا رو با خودش سوغات میاره به ایران !

 

شنیده شده  شرکتهایی  با عنوان وارد کننده لوازم بهداشتی  اقدام به پخش غیر قانونی لوازم بهداشتی و آرایشی می کنند و از این راه خیلی ها رو هم تا حالا سر کیسه کردند البته اکثرشون  کد بهداشتی  دارند اما گویا همیجوری واسه خالی نبودن عریضه یه کد الکی روی محصولاتشون می زنن و امثال من و شما که نمی ریم تحقیق کنیم ببینیم این کد اصلیه یا نه ، گول این از خدا بی خبرها رو می خوریم

 

پسر محمد رضا پهلوی هم به تبعیت از همشیره گرامی راه بر انفاس خوش الهی بست و راهی دیار باقی شد انگار این خوانواده  خیال ندارند  این عادت خانوادگی رو کنار بزارند وهمینجوری الکی خودشون با دست خودشون خودشون رو بکشند ( خودمم نفهمیدم چی گفتم !!!)

قابل توجه شبکه های اون ور آبی که خیال می کنند هنوز می شه روی این جماعت حساب کرد !

 

بعد از اینکه قانون هدف مند کردن یارانه ها نونواییهای محترم رو مجبور کرد تا کیفیت نونشون رو بالا ببرند شنیده شده  عده ای از اونها  به جای بالا بردن  کیفیت  دست به کارهای خارق العاده زدن و مثلا روی شیشه مغازشون نوشتند : نان با کیفیت عالی و نایلون مجانی !

پیش بینی می شه  این اعمال خارق العاده  به صورتهایی نظیر :

نان با پیک رایگان !

برنامه های فرهنگی فقط  در صف نانوایی ما !

نان ؛ همراه با تا کردن و قرار دادن در سفره شما !

و اگه ولشون کنی :

نان ؛ همراه با لقمه کردن و قرار دادن در دهان شما !

هم انجام بشه !!!

 

صرفا جهت اطلاع ...قسمت اول

پنجشنبه, ۹ دی ۱۳۸۹، ۰۳:۱۹ ب.ظ

خیالتون راحت

ماجرای مخابرات و بردن تجهیزات مخابراتی  خوانسار به اصفهان یادتونه ؟

طرف مخابراتی از این قضیه اظهار بی اطلاعی کرده و گفته تا وقتی من اینجام از این خبرا نیست ! خیالتون راحت !

با کسی شوخی نداریم !

بعد از معارفه فرماندهی انتظامی فعلی و روی کار اومدن ایشون ، شهر آروم ما که البته خلاف به آرومی توش انجام می شد و آب از آب تکون نمی خورد ؛ یه دفعه تبدیل شد به ایالت تکزاس و سروکله خلافهای جورواجور  از گروگان گیری گرفته تا قاچاق مشروبات الکلی و شیشه و کراک ؛ پیدا شد

گمان می کنیم  این خلافهایی که عرض شد ؛ قبلا هم انجام می شده اما ... بی سرو صدا !

خیال کنم فرماندهی  محترم نیروی انتظامی جدید الورود ؛ با هیچ کس شوخی نداره ...

یه کوچولو تعریف !

بالاخره  مستند طوفانی { پنجره امید } بعد از کش و قوص های فراوون آماده شد تا شهرداری هم ضمن معرفی تاریخچه بلدیه ؛  یه مختصری هم از فعالیتهاش بگه ... البته نزدیکان بلد گفتند با دیدن این فیلم اگه کسی بعد از اونکه فهمید شهرداری چه تلاشهایی داشته پشت سرش حرف بزنه ! پدر پدر پدر پدر سوختشو در میارن !

سخته ؟مگه نه ؟!

شنیده شده بعد از برگزاری مراسم عزاداری ؛ شهردار محترم در جایی گفته بودند : امسال از بیش از یک ملیون گردشگر مذهبی در شهر پذیرایی شده !

خداییش شمردن این همه آدم کار سختیه ها ! نه ؟

کمش را شارژ کنید !

مدت زمان زیادیه که خبری از دوست اندیشمندمان کمش خان نداریم و نوشته هایش را به چشم جان نیوش نمی کنیم !

نکند  نوشته های  ایشان نیز   هدفمند شده و با ید تا ماه دیگر منتظر بمانیم تا شارژ شوند !

 

شاید یادمان رفت ...

سه شنبه, ۷ دی ۱۳۸۹، ۱۰:۴۵ ق.ظ
یکی از در وارد شد و بی مقدمه گفت :

عجب سرمایی شده امروز ، این آسمون هم انگار خیال باریدن نداره !

یکی دیگه گفت : ما که دریای گناهیم ! خدا به درختا و گیاها و جونورا رحم کنه !

پیش خودم گفتم : خدا که بین آفریده هاش فرق نمی زاره ، پس چرا همیشه موجودات بی جون رو بهونه می کنیم تا خودمون به هدفمون برسیم ؟!

احساسم می گه خدا ؛ فقط و فقط به خاطر این مظلوم نمایی  ما آدما است که  رحمتش رو  دریغ کرده

مظلوم نمایی این روزها تبدیل به یه  پروژه طولانی مدت شده

طرف الحمدلله اوضاع مادی بدی نداره اما همش ناله می کنه :

ندارم ! بی چارم ! گرفتارم !

کیه که تو یخچال خونش یه نون و پنر خشک و خالی پیدا نشه ؟

انکار نمی کنم که همچین کسی وجود نداره اما در قیاس با ۲۰ سال پیش خیلی بهتر شده اوضاع !

وقتی یاد بچگیهام می افتم هزار بار خدارو شکر می کنم

اون وقتها خوردن یه میوه نوبر مثل نارنگی یا موز ؛ افتخاری بود واسه یه پسر کلاس چهارمی

شلوار مدرسه اش رو که دو سال پیش خریده بود و دیگه از قد کوتاه شده بود با افتخار می پوشید و همیشه مراقب بود خط اتوش خراب نشه !

جورابهاش با اینکه  بارها وصله پینه شده بود هنوز ، میشد مدتی رو باهاش سر کرد

پوتینهای چرمش که دیگه شبیه کفشهای میرزا نوروز شده بود ؛ رو هنوز دوست داشت !

 همین چند سال پیش با پولی که از فروختن گردو جمع کرده بود خریده بود .

دستکشهاش با اینکه پارسال رو بخاری سوخته بود و جای قرمزی سوختگیش معلوم بود ؛ اما هنوز از نفوذ سرمای زمستون جلوگیری می کرد ؛ باباش بهش قول داده بود سال دیگه حتما یدونه نو واسش بخره

کیف مدرسه ای که سال اول دبستان خریده بود دیگه قابل استفاده نبود و حالا یه نایلون مشکی جای خالی کیفش رو براش پر می کرد !

نایلونی که هر وقت سوراخ می شد به راحتی می شد یدونه نوش رو خرید !...

شاید یادمون رفته ...

شاید ...

این روزها ... !

شنبه, ۲۷ آذر ۱۳۸۹، ۰۴:۴۰ ب.ظ

این چند روز هم  ؛ با تمام خوشی ها ؛ غمها ، کمی ها و کاستی هاش گذشت ...

مثل برق ...

نمی تونم غمی رو که هر متعصب خونساری این روزها تو دلش داره ، پنهون کنم

غمگینم

 چیزی  که این مدت شهر رو از زیر خروارها خاک و خاکستر بیرون کشیده بود و جون تازه بهش داده بود فقط سالی یکبار  میاد و خیلی زود هم می ره ...

امسال ؛  محرم بهترین سال زندگی بی ارزش من بود

زندگی که ارزش پیدا کرد و حالا حس می کنم دوسش دارم

حس می کنم امیدوارتر از قبل نفس می کشم

منتظرم تا دوباره  یازده ماه و بیست روز دیگه این حس رو تجربه کنم

امسال تو متن هیات بودم ، هر جا که ارادتی صرف آقا می شد ؛ هر جا که عشقی اوج می گرفت ؛ هرجا که صفایی موج می زد !

اونجا بودم  تا ثبت کنم این همه خلوص رو

انکار نمی کنم که ریایی در کار نبود ؛ اما امسال فهمیدم خیلی ها از اعماق دل و با خلوص ؛ زحمت می کشند و چشم امیدشون به ولی نعمتشون آقا امام حسینه و بس

به قول کمش حرفهایی هم زده می شد و تنها با لبخندی از کنارشون می گذشتم

حرفهایی مثل : فلان  هیات  امسال عمو پورنگ رو آورده  ما هم قراره سال دیگه خاله شادونه رو بیاریم  !

محرم

نوشته های رو ی ماشینها امسال جور دیگه ای شده بود ادبیات خاصی داشت

مثل : یزید خره گاو منه          یا یزید ! این چه کاری بود کردی ؟

یا اینکه : ای یزید فلان فلان شده               یا مردک بوزینه باز شراب خوار خاک تو سرت !

خلاصه اینکه بدجور گیرداده بودند به یزید اما ایکاش حرفهای قشنگتری زینت بخش گوشه کنار بود !

انگار ما ایرانی ها جنبه نداریم که آزاد باشیم

خیال کنم سال دیگه بجای فلان فلان شده  فحش ناموس هم به یزید بدیم و اونو با افتخار بنویسیم رو ماشینامون !

 

از حق نگذریم سال خوبی بود محرم خوبی بود

کاش سال دیگه زنده باشم و دوباره حسش کنم

کاش ...

بازهم بوی محرم باز بوی عاشقی

يكشنبه, ۲۱ آذر ۱۳۸۹، ۱۱:۳۶ ق.ظ
یکسال گذشت و دوباره رسیدیم به تو !

ماهی که انگار سرنوشت یکسال بعدمون رو رقم می زنی !

عمر ما خونساریها به قولی با صدای نقاره ها و شیپورها می گذره و فقط با اینهاست که می فهمیم

ای بابا گذشت ...

یکسال از عمرمون گذشت ...

 

رویای کودکی

شنبه, ۲۹ آبان ۱۳۸۹، ۰۶:۲۷ ب.ظ

نهار را که خوردیم ؛ به قصد چرت نیم روز؛ همچون هر روز؛ رو اندازی برداشته و با یک بالشتک مامان دوز ! کنار بخاری  دراز کشیده گوشی همراه خویش سایلنت نموده تا از گزند مزاحمین کاری؛ که در خواب نیز رهایمان نمی کنند خلاص شویم

 هیکل مبارک را قدری این  ور  و  آن ور  کردیم  و یاد چیزهای خوب خوب افتادیم تا افکار اعصاب خورد کن سراغمان نیاید

کلی با خود کلنجار رفتیم و گوسفند شمردیم تا خوابمان برد …

بقیه را یادمان نمی آید که چه در خواب دیدیم  ؛ اما با صدای  : بدو بدو پرتقال  ! هزار هزار و پونصد

بدو بدو سوا کن !

از خواب پریدیم ؛ در کمال حیرت  دیدیم پسر بچه جهارساله امان ماشین اسباب بازیش را آورده زیر گوش ما معرکه گرفته و بساط پرتقال فروشی باز نموده 

گفتم پسرم !عزیز بابا نمی شد سر ظهری  بساط نکنی ؟ یا حداقل پرتقالهایت را ببری کوچه پشتی بفروشی  تا خواب بابا را زایل ننمایی ؟

نیشش تا بنا گوش باز شد و گفت بابا حال می کنی  چه نیسانی دارم  پرتقال نمی خوای ؟ و دوباره صدایش را بلند کرد : هزار هزار و پونصد !بدو  بدو

رو به مادرش نمود و گفت آبجی پرتقال نمی خواهی ؟

پیش خود گفتم خوب است انصافش به پرتقال فروشان خیابانی نرفته  و الا کمتر از دو هزار تومان نمی داد !

سر به زیر لحاف برده و پیش خود اندیشه کردم :

ما که رویای فضا نوردی در سر داشتیم و می خواستیم خلبان بشویم و ده تا زن بگیریم

کارمندی ساده بیش نشدیم و یک زن هم بیشتر نتوانستیم بگیریم !

تو می خواهی چه بشوی با این رویای کودکیت ؟...

از روزی که به دنیا اومدم ...

پنجشنبه, ۲۰ آبان ۱۳۸۹، ۰۵:۴۳ ب.ظ
بیشتر باورهای ما از بدو تولد القائی بودند تا ذاتی و اکتسابی !

دست زدن به چاقو خطر ناکه !

آدم خوب باید حرف زشت نزنه !

آدم خوب کسیه که حرف بزرگترشو گوش بده !

آدم خوب کسیه که نماز بخونه !

روزه بگیره !

مسجد بره!

موی خواهر کوچیکترشو نکشه !

با دختر غریبه حرف نزنه !

محرما پیرهن مشکی بپوشه و بره هیات !

هیچ کس یادمون نداد :

از چاقو چه طوری می شه استفاده کرد !

چه حرفهایی خوبه و چه حرفایی بده !

اگه بزرگتر گفت برو خودت رو آتیش بزن باید به حرفش گوش کرد یا نه !

برای چی نماز بخونیم یا ..برای کی نماز بخونیم !

واسه چی روزه بگیریم !

برای چی پیرهن مشکی بپوشیم و حالا که پوشیدیم دیگه همه چی حله ؟ هرکاری دوست داریم می تونیم بکنیم ؟

می دونید نمیدونم شما چی فکر می کنید

اما من الان تاره به یه نتیجه ای رسیدم

حس الاغی رو دارم که از بدو تولد یه گونی کشیدند به سرش و مدام بهش گفتند تو اسبی !

اما حالا اون گونی پوسیده و فهمیدم که دیگه اسب نیستم ...!!!!