دیروز به یکی از دشتهای نزدیک سد رفتم و با دیدن سنگ چینهایی که در قدیم برای نگهداری احشام استفاده می کردند (به قول ما خوانساریها آغل) به یاد مناظر شمال اروپا افتادم ، گفتم بد نیست شما هم این منظره قشنگ رو که به جهت بارندگی های اخیر و از لطف خداوند بوجود اومده ، ببینید ...
عکسهای امروز را در گالری عکس خوانسار در آینه تصویر ببینید
امروز دوباره آن اتفاق شوم افتاد :
(بدون شرح)
همت کنیم ... اینجا خانه ماست !
کیومرث خامه عضو شورای اسلامی شهر و از عاشقان طبیعت و محیط زیست در گفتگوی اختصاصی با گروه خبری چل چو از جمعه سوم اردیبهشت ماه هشتادو نه به عنوان جمعه سیاه طبیعت یاد کرد
مشروح این گفتگو بدین شرح است :
جناب آقای خامه باسلام و خسته نباشید با اینکه می دونم امروز روز خسته کننده ای برای شما و عده بی شماری از گمنامان عرصه حفاطت محیط زیست بوده ، بی حاشیه پای صحبت شما می نشینیم
ضمن تشکر و قدر دانی از چل چو و دیگر سایتها و وبلاگها که به بسط و گسترش فرهنگ حفظ و حراست از منابع طبیعی کمک شایانی کرده و در این راه از هیچ کوششی دریغ نمی کنند و با تشکر از اینکه امروز و در این هوای بارانی با عشق به طبیعت نسبت به اطلاع رسانی خبر دلخراش تخریب گلستانکوه اقدام نمودید
بنده به عنوان عضو کوچکی از تجمع ملیونی حافظان محیط زیست سالهاست که عاشق این طبیعت بکر بوده و در اینراه از هیچ تلاشی مضایقه نکرده ام ، امروز با وجودی که میزبان طبیعت یاران استان بودیم شاهد و ناظر یکی از هزاران ظلم روا گشته به این طبیعت زیبا بودیم ، طبیعتی که خواسته یا نا خواسته دستخوش بی خردی جمعی انسان نما گردیده و روز به روز از طراوت و زیبایی آن کاسته می شود .
جنابعالی خود ناظر و شاهد این جنایت هولناک بودید و به حق در کمترین زمان خبرش را منتقل کردید ، پس بیش از این وقت شما و خوانندگان عزیز چل چو را نمیگیرم و تنها با گلایه ای از حضورتان مرخص می شوم .
مدتی قبل در جلسه ای که با حضور مسئولین در فرمانداری تشکیل شد ، پیشنهاد دادم در روزهای بارانی مثل امروز از ورود به بستر طبیعت در گلستانکوه جلوگیری گردد تا خدایی ناکرده دستخوش نابودی نگردد که متاسفانه با بی توجهی و یا پشت گوش اندازی امروز شاهد بودیم که چه بلایی بر سر نگین زیبایمان آوردند ، منکر زحمات مجموعه مامورین محیط ریست نمی شوم اما باور کنید این واقعه تلخ یکی از هزاران واقعه ای است که روزانه بر سر طبیعت منطقه می اورندو خواهند آورد ، پس چه بهتر که علاج واقعه قبل از وقوع نماییم ، در پایان عاجزانه از مردم فهیم خوانساری تقاضا دارم هر کس به نوبه خود دلسوز شهرمان باشد و هر نفر یک مامور حافظ محیط زیست ...
کیومرث خامه فرزند این آب و خاک در حالی که به شدت عصبی و ناراحت بود از جمعه سیاه به عنوان خشت مالی در گلستانکوه یاد کرد -مهدی حاجی زکی - گروه خبری چل چو
طهر امروز جمعه سوم اردی بهشت ماه هشتادو نه ، خبر تکاندهنده ای به دفتر تحریریه چل چو بدین مضمون مخابره گشت :
گلستانکوه زیر چنگالهای نابودگران طبیعت
بلافاصله همراه با اکیپ خبری راهی آنجا شده تا به صورت تصویری وقایع التفاقیه را ثبت و ضبط نماییم
ماجرا از آنجا شروع می شود که دونفر از دوستداران محیط زیست برای تفرج و احتمالا یافتن قارچ به یکی از دره های نرسیده به گلستانکوه در تنگه شرقی خوانسار رفته بودند که با صحنه اسف باری روبرو می گردند ، نابودگران در کمال خونسردی و البته بی رحمی به جان بوته های تازه از دل خاک بیرون رسته موسیر افتاده بودند و مشغول پر کردن تعداد زیادی کیسه از این گیاه کم یاب و با اصالت از حیث کهن بودن آن در منطقه بوده اند ، آقایان مسعود بدیعی و عبدالعظیم منصوری بلافاصله به ماموران حافظ محیط زیست خبر می دهند و با دخالت پلیس آگاهی اموال طبیعی مسروقه از آنها کشف و ضبط می گردد ،
به کدامین گناه ؟
آیا این طبیعت زیبای ما نیست که بدست نا اهلان و سودجویان به تاراج می رود؟
آیا به یاد نداریم که کاسون عزیزمان را چگونه زخمی نموده و تخریب کردند ؟
این تصاویر ، تصاویری واقعی از یک هجوم وحشتناک است از افرار کمتر 18 سال و کسانی که ناراحتی قلبی دارند تقاضا داریم از دیدن این تصاویر اجتناب کنند ...
پ . ن :
« برادر عزیز و ارجمند جناب عبدالحمید حقی با سلام از لطف بی اندازه جنابعالی مشعوف گشته و شرمسار دفعات متعدد حضورتان گشتم ، بسیار خرسند می گشتم که بتوانم سری به شما نیز زده تا قدری مختصات ارادت خویش برملا سازم اما عزیز دل با کدام نشانی ؟ گویا فراموش نموده نشانی از خویش برایم به جا گذارده تا به دستبوسی برسم مطمئن باشید به محض دریافت نشانی نزول اجلاس خواهم کرد»
دوستی نوشته بودند نکند قصد تاسیس وب جدیدی داشته و یا بی خیال چل چو شده و محرمانه نگراش می کنم در رد فرمایش جنابعالی بگویم بنده به هیچ عنوان چنین قصدینداشته و ندارم مارا به همین مقال دل خوش باشد ...
شهرام عزیز نوشته گویا به دیار باقی شتافته ای و عنقریب است مراسم چهلمین روزت را برگزار کنیم این که کجا بودم را گفتم ، گفتم که دلی دارم به قدر قلب کوچک گنجشک و این دل را تاب و توان آزار دوستان نبود ، خوشایند نبود بیایم و برنجانم و بروم ...
اگه کسی هستم
اسمی دارم
رسمی دارم
از روز بیستم دی سال 85 ادامه خواهد یافت
پسر گلم تولدت مبارک
موفق و پیروز باشید
با نزدیک شدن به ماه محرم ، ماه خون و قیام ، شور و شعف خاصی در میان همشهریان خونگرم و حسینی بر پاشده ، شوری که مثل و مانندی در هیچ جای این کره خاکی نداشته و ندارد .
امسال نیز همچون سنوات گذشته ، مستند دوست داشتنی یاد یاران که با تنها سه سال از تولدش در دل عاشقان حسینی جای ویژه باز نموده به همت واحد فرهنگی هیات حسینی و همکاری صمیمانه موسسه سحر فیلم به کارگردانی سید شهاب دادگستر کلید خورد .
مراحل ساخت این مستند 40 دقیقه ای از چندی قبل با برگزاری جلسه های مشترک و نگارش فیلم نامه شروع و با مساعد بودن اوضاع و احوال جوی ، مراحل تصویر برداری آن نیز آغاز خواهد شد .
مستند یاد یاران (3) با بهره گیری از تجربیات سنوات گذشته نگاه احساسی به برگزاری مراسم عزاداری اباعبدالله (ع) در شهر خوانسار داشته و تلاش می کند یادی نیز از گذشتگان و خلوص و بی ریایی آنها در بر گزاری این مراسم باشکوه داشته باشد .
یاد یاران 3 تلفیقی است مستند از حال و احوال عاشقانه دو نسل عاشورایی !
پیش بینی می شود قبل از روز تاسوعا مراحل تدوین این پروژه با تلاش برادران دادگستر و در راس آنها سید شهاب الدین دادگستر به پایان رسیده و آماده توزیع گردد .
نویسنده و تهیه کنندگی این اثر به یاد ماندنی را این حقیر به عهده خواهم داشت
در و دیوار کتابخانه شهر ، هر روز حوالی 8 صبح تا ظهر شاهد حضور تکراری اوست که در اوج جوانی ، دلی غمگین و چهره ای رنگ و رو رفته ، چهره پرنشاط جوانی اش را در پرده ای از غم پنهان نموده .
هر روز بی هدف با گامهایی لرزان اوقات خود را اینجا سپری می کند تا شاید امسال به قول معروف شاخ کنکور را شکسته و راهی کاخ ارزوهایش « دانشگاه» گردد .
دوستانش که در ابتدای این راه پرمخاطره همراهش بودند روز به روز تعدادشان کم و کمتر می شدند
از میانشان تنها چند نفری به آرزوی خود رسیده و فضای رویایی دانشگاه را حس کردند
بیشتر آنها خود را به دست سرنوشت سپرده و حالا درگیر زندگی و رسیدگی به شوهر و بچه هایشان عمر را سپری !
چشمانش که از فرط خستگی و بی خوابی های شبانه در گودی استخانی صورت فرو رفته ، ظاهرا خطوط کتابهای قطور کنکور را می نگرد اما در واقعیت ذهنش جای دیگر است
گیرم کنکور را هم شکست دادم ، به دانشگاه هم رفتم ، مدرک هم گرفتم ، آخرش که چی ؟
و آنقدر افکار درهم به سراغش می آیند که ظهر می شود و آرام کتابهایش را جمع می کند و راهی خانه می شود .
مادرش با هزار امید و آرزو به استقبالش می آید
الهی بمیرم خانومم ! ببین با خودت چیکار کردی ؟ شدی پوست و استخون !
و اینها قدری از خستگی روح آزرده اش را کم می کند
برای چند لحظه افکار نا امیدانه خود را کنار می زند و با خود می گوید :
حداقلش اینه که به هدف والای خودم رسیدم ، تحصیل کرده ام !
نمی داند همین تحصیل ، بلای جانش می شود و بسیاری از خواستگارانش را که این تحصیلات را ندارند به سبب اختلاف فرهنگی رد می کند .
و آنقدر باید در خانه بماند تا موهایش هم مثل دندانهایش سپید شود .
و روزی می رسد که حس می کند همه چیز دارد و هیچ چیز ندارد
راستی چرا این روزها همه دختران جوان منتظرند تا آسمان شکافته شده و مرد آرزوهایشان از آسمان به زمین افتد ؟ مردی که از هر حیث ایده آل ، و برای زندگی کردن مناسب است ؟
چرا؟