دیروز هوس موز به سرم زد رفتم زیر درخت؛ هرچی منتظر شدم دیدم انگار نه انگار یه مومن وایساده پای درخت! سرمو چرخوندم سمت درخت، دیدم نخیر عین خیالش نیست!!
یهو یه صدایی گفت: توقع که نداری درخت خرما موز بده داری؟
دیدم خیط کاشتم، واسه اینکه ضایعش کنم گفتم: اینجا بهشته من از همه چی توقع دارم!
گفت یه اعتراف رو دلت مونده برو همین الان تو وب سایتت بنویس ملت بخونن بعد می تونی هر توقعی داشته باشی!!
از دیروز دارم فکر می کنم تا اینکه یادم اومد شب بعد از مرگم هوس کردم سربه سر خونواده بزارم
پیش خودم گفتم هرکی می آد این دنیا شب بعد از مرگش خوش تیپ می ره به خواب اطرافیان می گه من جام خوبه! بد نیست من این سُنت حسنه رو بشکنم :)
با یه لباس پاره رفتم به خواب داش علی (بابابزرگم) تا اومدم بگم اینجا دیگه کدوم جهنمیه من اومدم یهو پرید بغلم کرد گفت: بابا جون چقد نورانی و خوشگل شدی خوشا به سعادت
هیچی دیگه ضایع شدم دیگه روم نشد بگم خیلی اوضاعم خرابه
:))
صبح پنجشنبه با صدای خوش الحان کلاغی سیاه از خواب ناز بیدار شدم؛ روبروی پنجره ی اتاق خواب روی درخت آناناس نشسته بود و برای خودش غار غاری می کرد که هرکس میشنید جیگرش کباب می شد
اومدم پنجره رو ببندم که یهو لهجش عوض شد: اوهوی اشرف!!
من یه ذره این ور اون ور نگاه کردم دیدم کسی نیست صدا زدم: بامنی؟
گفت : پ ن پ با برات پیت بودم
گفتم اشرف جد و آبادته مرتیکه ی ذغال ...
خنده ای کرد و گت : نه اینکه تو خیلی سفیدی قِـــــدُو (Ghedou) اشرف مخلوقات که تو باشی حشمتشون صدرصد از منم سیاه تره ...
گفتم : ببین حوصله ندارم کار داری بگو میخوام برم بخوابم اینجا هم غاز غاز نکن برو اون ور تر خوابم می آد !
گفت اتفاقا با خودت کار دارم؛ امروز شب جمعه است دارم میرم سر خاکت از بالا دستوره تو رو هم با خودم ببرم که اگه خونوادت خیراتی چیزی برات آوردند بیاری اون دیواره صاب مرده کاختو یه مرمتی بکنی چار روز دیگه هوار نشه سر مردم باعث تُف و لعنت بشی ...
گفتم من نیازی به خیرات کسی ندارم اما دلم براشون تنگ شده چند دقیقه صبر کن آماده شم با هم بریم
رفتم لباس پوشیدم و جلدی اومدم پای درخت و رفتم تو جلد کلاغه و حرکت کردیم ...
آقا این بهشت فاطمه خیلی عوض شده ها انگار نه انگار دوماهه ما مردیم هر کی ندونه فک می کنه یه ده بیست سالی ازش می گذره!!
ساعت نزدیک دو بود که رسیدیم
من عادتمه هر وقت می رم اونجا اول می رم سرخاک بابام
دیدم یه مرغ عشق خوشگل نشسته رو درخت بالا سرش گفتم چطوری خانوم خوشگله؟
دیدم قاطی کرد که: خاک تو سرت الاغ من باباتم
گفتم : آقاجون از شما بعیده بابا این چه وضع تردده آخه؟ پرنده قحطی بود؟ خو در هیبت عقابی شاهینی چیزی می اومدی که ما هم بشناسیمت
دیدم گفت : با هیبت عقاب بیام کدوم احمقی میاد سرخاک از ترسش؟ می خوای ننت سنگ کوب کنه؟
دیدم راس می گه گفتم ابوی ما کوچیکتیم اگه کاری نداری بریم سرخاک خودمون ببینیم برو بچ چطورن؟
اومدم سر خاک نشستم رو یه درخت بلند؛ دیدم پسرم با یه ماشین شاسی بلند اومد و یه دختر خانوم سانتی مانتالم باهاش پیاده شد؛ ناکس رفت سر قبر بغلی یه دسته گل برداشت اومد نشست سرخاک
یه عینک ریبون زده بود به چش و چارش که اشکاش معلوم نباشه گمونم؛ اما من که اشکی ندیدم
اما دختره عین بارون بهار گریه میکرد!!
از کلاغه تو وجودم پرسیدم: این دختره کیه؟ گفت این قراره عروست بشه زنت قبول نمی کنه
گفتم آهان پس داره واس خاطر خودش گریه می کنه گوشامو تیز کردم ببینم چی می گه :
- آقاجون نور به قبرتون بباره ...خدا رحمتتون کنه ... سامی همیشه ازتون تعریف میکنه ...اگه بودین الان ما سه تا بچه داشتیم!!
گفتم سامی دیگه کدوم خریه؟ دیدم گفت پسرتو می گه
گفتم اینکه اسمش ابولفضل بود پس این قرتی بازیها چیه ؟
خلاصه آقا سرتونو درد نیارم گفتم تا اون یکی دیوار کاخمم نزدند خراب کنند بزن بریم که اینجا جای ما نیست
من بعدم سراغ ما نیا بریم دنبال خیرات خودم فردا کارگر می گیرم دیواره رو ردیفش میکنم
اصلا این همه حوری جا دادم واسه چی؟ نون خور اضافی که نمی خوام فردا چندتا کیسه سیمان میگیرم خودمم وامیسم بالاسرشون دیوار کاخو بچینن ...
آقا به جون عزیزتون بهشتم خــَـز کردند رفت پی کارش ...
اصلا پای ایرانی برسه به جایی به یه هفته نمی کشه همه چی خـــَـز می شه؛ همین آمریکا رو هم اگه به جای کریستف کلمب ناصرالدین شاه قاجار کشف کرده بود الان آمریکا نبود که می شد جوادیه ...
انقد تابلو بازی درآوردن انقد ضایع بازی درآوردند که اوسا کریم مجبور شد از تو نخ کاخ و قصر و اینا بیاد بیرون واسشون شهرک ایرانیان مقیم بهشت بسازه ... الان ده روزه عین جنگ زده ها ریختند سر من بدبخت!! تو دنیا که فامیل مامیل معنی نداشت اینجا که اومدند رگ قوم خویشی قلمبه شده شاخ تو جیب ما میزارن که ما تو دنیا فلان بودیم و فامیل بودیم و قوم خویش بودیم خوبیت نداره بریم هتل!! کاخ صاب مرده ی ما شده کاروانسرای عباسی چوب به سگ میزنی فامیل از اب درمی آد ... طرف اومده می گه داش میتی منو می شناسی؟
می گم قربونت برم من یادم نیست امروز نهار چی خوردم حرفا می زنی ها
می گه بح بابا دمت گرم حالا دیگه نوه خواهر زاده ی دومادتون احسانو نمی شناسی!!؟
میگم مردک اون موقع که من دار فانیتونو وداع گفتم خواهر احسان هنوز شوهر نکرده بود من چه میدونم کی شوهر کرد و کی بچه دار شد و کی تو انقدی شدی و کی مُردی که حالا ادعای قوم خویشی میکنی قربونت برم؟!!
خلاصه اینکه قربون اون دنیا بخدا ...به جون شما نباشه به جون همین سعید کور شده نصف این ارازل اوباش زور زورکی خودشونو به ما چسبوندند وگرنه من هرچی حساب می کنم می بینم دو ماهه اومدم بهشت تو این دوماه چقدر طول کشیده که طرف شوهر کرده هیجی؛ نوه هم داره هم سن و سال بابای خدابیامرزم ...
صبحی رفتم دفتر ایرانیان مقیم بهشت میگم آقا جون مادرتون این شهرک سازی رو تمومش کنید ما دیگه آسایش نداریم از دست این قوم؛ یه کاخ به اون عظمت واسه ما درست کردید سه سوت طول کشید؛ دیگه چارتا آپارتمان سری دوزی که کاری نداره فدات شم
میگه خداروشکر همه چی تموم شده فقط مونده طرح فاضلابش که اونم دو سه بار تا حالا کلنگ زنیش انگار خورده به خنسی!!
گفتم مگه فاضلاب هم کلنگ زنی می خواد؟ قربونت برم خونه رو بدون فاضلاب که نمیدند دست مشتری فاضلابم جزوشه ... اینطور که شما داری میگی گمونم هر کمپرسی آجری که آوردی خالی کنی یه کلنگ زدی
جمع کنید این کلنگ بازی رو ...هیچی دیگه تحویلمون نگرفتند ما هم دیدیم اینجوریه گفتیم تا بندمون نشدند بریم دنبال سور و سات برا شب که یه مشت قحطی زده گشنه نمونن ...
تا یادم نرفته بگم دیروز شنیدم یه انجمن خوانساریها هم تو بهشت زدند کمش و سعید هم رفتند عضو شدند به منم گفتند من گفتم هنوز بستر مناسب برای فعالیت های اجتماعی و فرهنگی مهیا نشده وگرنه می اومدم :))
یعنی انجمنشون از پهنا تو حلقم هنوز مجوز فعالیت نگرفتند یه طومار بالا بلند پُر کردند و یه سری خواسته های نا فُرمم توش گنجوندند بردند دفتر رسیدگی به درخواست های اتباع ایرانی
من فقط یکیشو خوندم مُردم از خنده ...
انگار دوستان تقاضای تونل دارند!! حالا این تونل کجای بهشت باشه و برای چی خدا میدونه
اصلا کارشناسی کردند ببینن مقرون به صرفه هست؟ چیزی پس میده؟ دیمی که نیست قربونتون برم ...
بر مردم آزار لعنت
سگ تو روحت که خواب و خوراک واسه ما نذاشتی!
دیروز یه بابایی رو از کمپ تازه واردا منتقل کردند منطقه ی ما؛ این همه جا صاف روبروی پنجره اتاق خواب ما واسش کاخ ساختند
جون شما یَگ آدم بی ملاحظه ایه که حد و حساب نداره مرتیکه انگار از قحطی اومده یه ریز صدای معده ی صاب مردش داره میاد یا می لُمبونه یا در حال گُرگم به هوا بازی کردن با حوریای محترمشه
شب و روز واس ما نذاشته مردک! نه اینکه اینجا اراده کنی شب و روز طولانی میشه ؛ این یارو تا وقتی می خواد بخوره ارادش بر روزه وقتی هم خبر مرگش می خواد بره تو رختخواب اراده می ره رو دور شب
ماهم که اینجا هویجیم! هیچ کسی هم گوشش بدهکار ما نیست که بابا مردم آزاری هم حدی داره ...
صبح زنگ زدم 110 گفتم آقا دقیقا چی تو این بهشت خراب شده جُرمه؟
می گه هیچی قربان از بهشت برین لذت ببرید
گفتم نمیشه ما رو چند روزی منتقل کنید جهنم تا این یارو یکم آتیشش فروکش کنه بعد برگردیم؟
مرتیکه قهقهه می زنه انگار شوخی دارم باهاش ...
امروز می خوام با دهه شصتی ها بریم کنسرت!!
یکی از خواننده ها قراره تو کمپ تازه واردا کنسرت بزاره!
اولش ما هم باورمون نشد که این چطوری اومده بهشت!! اما بعدش فهمیدیم بهشت اومدن فقط به گریوندن خلق نیست اگه دل چارتا آدمو شاد کردی هنر کردی بعدشم تا جایی که من می دونم اون دنیا که بودیم تا اسم این بابا می اومد همه می گفتند خدا رحمتش کنه ...نور به قبرش بباره ...
راستی یادم رفت بگم بهشت واسه دهه شصتی ها واجبه عینیه !!
شرمنده دارند صدام می کنند
باید برم ...
تا یه روز دیگه بدورد ...
شمایی که داری این خط آخری رو می خونی
بله با شما هستم
شاید شما فردا همین موقع مهمون ما باشی ... خودتو اصلاح کن عزیزم ...
سر صبحی یه عده جدید آوردند بهشت رفیقم گفت مهدی پاشو بریم این جدیدا تازه اومدن یکم سربه سرشون بزاریم بخندیم
گفتم بابا بگیر بخواب تا اینا رو پذیرش کنند ظهر شده
ظهر می ریم گزینش؛ نزدیک آشپزخونه هم هست هم نهار می خوریم هم جدیدا رو دید می زنیم می خندیم
دیدم یه دونه قایم زد پس کَلَم!! نیست که ماروحیم دستش از کَلَم رد شد خورد به نرده ی تخت نیم ساعت داشت داد و بیداد می کرد
آخرشم گفت کارد بخوره به اون شیکمت تا خود صبح داشتی نارگیل و موز و آناناس می خوردی!!
گفتم اصلا تو بیجا کردی امشب موندی قصرِ من؛ پاشو کَلَکِتو بکن مگه خودت قصر نداری؟
خلاصه اینم دید من الان بیرونش می کنم بی خیال شد گرفت خوابید
ظهر رفتیم دم غذاخوری دیدم بچه های سلف سرویس سه تا بره سرخ کرده آوردند دارن بین تازه واردا تقسیم میکنن دیدم ای دل غافل اینکه یکیش کمش خودمونه
صدا زدم کِریم هوای این رفیق ما رو داشته باش
گفت چشم داش مهدی هواشو دارم اما دهنمون و صاف کرده از صبح تا حالا!!
گفتم بابا بچه آرومیه
گفت از وقتی اومده یه ریز داره آهنگ می ذاره ! کلی هم تبلیغ می کنه که این آهنگ برا اونجاتون خوبه این آهنگ برا فلان جاتون خوبه این آهنگو با هندز فری گوش بدین اون آهنگو وقتی تنهایید ...
تازه یه آهنگم از ساسی مانکن گذاشته بود نرسیده بودم مامورا برده بودنش جهنم!!
گفتم این سیستمش همینه یه ام پی تری پلیر بدین دستش از صبح تا شب می شینه آهنگ گوش میده به حوری موری هم کار نداره
خلاصه غذامونو گرفتیم و با کمش رفتیم یه گوشه سالن نشستیم به غذا خوردن و گپ زدن
ناکس کلی عسل و تفتاله آورده بود!!
گفتم مرد حسابی اینا رو واس چی آوردی اینجا اشاره کنی سه تا ده چرخ عسل و یه تریلی تفتاله واست میارن دیدم خندید و گفت راستش آورده بودم واسه فروش!!
گفتم سگ تو روحت اینجا هم دست از کاسبی ور نمی داری؟ این همه اون دنیا هیچی نخوردی هیچ کاری نکردی حالا که شانست زده آوردنت بهشت بازم می خوای تو بدبختی زندگی کنی؟
مرد حسابی اینجا باید مراقب باشی تو جوب عسل نیافتی تو چارتا شیشه عسل آوردی بفروشی؟
خلاصه روز خیلی خوبی بود امشب کمش میاد قصر من
تا قصر خودش آماده بشه یکم طول می کشه
البته نه به اندازه مسکن مهر خودمون که آخرش هم داغش موند به دلمون
خوبی ِ دنیای مُردگان اینه که اگه آرزو به دل مرده باشی اینجا آرزوهات برآورده می شه
همین سعید خودمون بدبخت انقد زن نگرفت تا مُرد
الان اینجا سی تا زن عقدی داره چهل تا صیغه حوریاشم که قربونشون برم از بس زیادند نصفشون تو حیاط می خوابند شبا ...
ادامه خواهد داشت ...!!؟
فرض رو بر این بگیریم که طبق پیش بینی نوستراداموس دنیا چند روز دیگه تموم بشه ...
بنده شرح حال خودم رو در یک ماه دیگه می نویسم باشد که درس عبرتی برای آیندگان و موجودات فضایی بشود که بعد از ما ساکن زمین خواهند شد :
امروز هفتمین روزی است که وارد بهشت شده ام
الحق که موعودی است برای خودش
البته اینجا هم مشکلات خاص خودش را دارد
دیروز هنگام رد شدن از یکی از نهر ها پایم لیز خورد و به داخل نهر افتادم
سه روز طول کشید تا از میان آن همه عسل و شیر و خامه بیرون بیایم
تازه یک شبانه روز هم طول کشید تا حوریان محترمه منو لیس بزنن تا تمیز بشم!!
پریشب سه تا حوری سر من دعواشون شد
یَگ بزن بزنی بود که نگو
آخرش هم خونین و مالین هر سه راهی بهداری بولوار فردوس شدند
ما هم اخر شبی رفتیم دیسکو جاتون خالی با انواع اطعمه و اشربه صفایی به معده همایونی دادیم و بعدش تلو تلو خوران رفتیم به قصر
خدمتکارانمون که نگران شده بودند همه بیرون قصر منتظر ورود ما بودند تا چشمشون به ما خورد همه خشتک دریده و سر به بیابان گذاردند
اصلن یه وضی
شعور ندارن ارباشون داره بالا میاره ها؛ اینا ول کردند رفتن بیابون نصف شبی!
خلاصه همونجا تو پیاده رو خوابم برد ...
صبح که بیدارشدم دیدم ده تا حوری تو صف وایسادن سه تاشون هم زنبیل گذاشتند
سرتون رو درد نیارم با بدبختی از دستشون فرار کردم ...
.... ادامه دارد ...