سر صبحی یه عده جدید آوردند بهشت رفیقم گفت مهدی پاشو بریم این جدیدا تازه اومدن یکم سربه سرشون بزاریم بخندیم
گفتم بابا بگیر بخواب تا اینا رو پذیرش کنند ظهر شده
ظهر می ریم گزینش؛ نزدیک آشپزخونه هم هست هم نهار می خوریم هم جدیدا رو دید می زنیم می خندیم
دیدم یه دونه قایم زد پس کَلَم!! نیست که ماروحیم دستش از کَلَم رد شد خورد به نرده ی تخت نیم ساعت داشت داد و بیداد می کرد
آخرشم گفت کارد بخوره به اون شیکمت تا خود صبح داشتی نارگیل و موز و آناناس می خوردی!!
گفتم اصلا تو بیجا کردی امشب موندی قصرِ من؛ پاشو کَلَکِتو بکن مگه خودت قصر نداری؟
خلاصه اینم دید من الان بیرونش می کنم بی خیال شد گرفت خوابید
ظهر رفتیم دم غذاخوری دیدم بچه های سلف سرویس سه تا بره سرخ کرده آوردند دارن بین تازه واردا تقسیم میکنن دیدم ای دل غافل اینکه یکیش کمش خودمونه
صدا زدم کِریم هوای این رفیق ما رو داشته باش
گفت چشم داش مهدی هواشو دارم اما دهنمون و صاف کرده از صبح تا حالا!!
گفتم بابا بچه آرومیه
گفت از وقتی اومده یه ریز داره آهنگ می ذاره ! کلی هم تبلیغ می کنه که این آهنگ برا اونجاتون خوبه این آهنگ برا فلان جاتون خوبه این آهنگو با هندز فری گوش بدین اون آهنگو وقتی تنهایید ...
تازه یه آهنگم از ساسی مانکن گذاشته بود نرسیده بودم مامورا برده بودنش جهنم!!
گفتم این سیستمش همینه یه ام پی تری پلیر بدین دستش از صبح تا شب می شینه آهنگ گوش میده به حوری موری هم کار نداره
خلاصه غذامونو گرفتیم و با کمش رفتیم یه گوشه سالن نشستیم به غذا خوردن و گپ زدن
ناکس کلی عسل و تفتاله آورده بود!!
گفتم مرد حسابی اینا رو واس چی آوردی اینجا اشاره کنی سه تا ده چرخ عسل و یه تریلی تفتاله واست میارن دیدم خندید و گفت راستش آورده بودم واسه فروش!!
گفتم سگ تو روحت اینجا هم دست از کاسبی ور نمی داری؟ این همه اون دنیا هیچی نخوردی هیچ کاری نکردی حالا که شانست زده آوردنت بهشت بازم می خوای تو بدبختی زندگی کنی؟
مرد حسابی اینجا باید مراقب باشی تو جوب عسل نیافتی تو چارتا شیشه عسل آوردی بفروشی؟
خلاصه روز خیلی خوبی بود امشب کمش میاد قصر من
تا قصر خودش آماده بشه یکم طول می کشه
البته نه به اندازه مسکن مهر خودمون که آخرش هم داغش موند به دلمون
خوبی ِ دنیای مُردگان اینه که اگه آرزو به دل مرده باشی اینجا آرزوهات برآورده می شه
همین سعید خودمون بدبخت انقد زن نگرفت تا مُرد
الان اینجا سی تا زن عقدی داره چهل تا صیغه حوریاشم که قربونشون برم از بس زیادند نصفشون تو حیاط می خوابند شبا ...
ادامه خواهد داشت ...!!؟
راستش پُر بیراه نبود چرا که هر خانواده خوانساری؛ چارتا گاو و گوسفند داشت و اموراتشان از همین محل تامین می شد و عده ای هم قطعه زمینی داشتند و از راه کشاورزی امرار معاش میکردند
بعدها به لطف آیین نامه ها و بخش نامه های وزارت بهداشت؛ نگهداری دام در محدوده شهر ممنوع و مرغداری ها و گاوداری ها تاسیس شدند .
با توجه به هزینه بالای تاسیس چنین بنگاه های اقتصادی عده ی زیادی که شغل اصلی اشان دامداری بود رو به کارگری و شغلهای نظیر آن آوردند
زمین های کشاورزی زیادی به خاطر احداث سد باغکل تخریب و صاحبانشان با دریافت مبلغی کشاورزی را بوسیده و کنار گذاشتند از طرفی دیگر زمین های پایین دست تبدیل به باغات آلو و گردو شد و عملا" اشتغالزایی در امور کشاورزی به نصف رسید!!
البته هنوز هم هستند حاشیه نشینانی که امورات روزمره اشان از همین مرغ و خروسها و گاو و گوسفندی که حالا تعدادشان به تعداد انگشتان دست هم نمی رسد؛ می گذرانند؛ اما حاشیه امنیت این قبیل مشاغل هم بسیار پایین است
شنیده شده عده ای از صاحبان مرغداری ها ادعا کرده اند که مرغهای خانگی بیماری زا بوده و ممکن است مرغداری ها را دچار آلودگی کنند!!
این که چقدر این ادعا کارشناسی شده باشد را نمی دانم اما سوال این است که آیا ممکن است مرغداری هایی که در خارج از شهر فعالیت می کنند از مرغهای خانگی شهری بیمار شوند؟ و آیا امراض دام و طیور سالها قبل که هر خانواده یک دو جین از آنها را نگهداری می کرد وجود نداشتند؟
اگر واقعا این حرف کارشناسی شده باشد که هیچ ولی اگر برای سودجویی و آجر کردن نان عده ای باشد نیاز به تجدید نظر دارد
با همه این ها به نظر شما فردا چه خواهد شد؟!!!
این بار بر خلاف قبل که قبلش موضوعی را انتخاب می کردم و می نوشتم موضوع خاصی مد نظرم نیست
راستش گفتم اینبار بیایم قدری با هم خودمانی حرف بزنیم! درد دل کنیم! حال و احوال کنیم و آخرش هم بگویم چارتا فحش آبدار بدهید جگرتان حال بیاید و هرچه در دل دارید چه خوب وچه بد؛ دور بریزید تا بی حساب شده باشیم که اگر این زمستان؛ زمستان آخرم شد حلالم کرده باشید ...
مدیون شما هستم که در برف و سرما هم تنهایم نگذاشتید!
حتی اگر شده با زنجیر چرخ هم آمدید ...
به قول یکی از دوستان که اسمش را نگویم بهتر است چون ممکن است بگویند مراد من است و من مرید او !!
می گفت: فضای مجازی سوراخ سومبه زیاد دارد همه جا هم می شود یک جای دنج گیر اورد و مدتی را در آن سر کرد
اما وبلاگ چیز دیگری است و برای من چل چو از همه جای این دنیای لعنتی دنج تر و با صفا تراست چرا؟
چون در این مدت دوستانی پیدا کردم که برایم یک دنیا ارزش دارند
دوستانی که می فهمند
درک می کنند
و همراه هستند
بدون آنکه توقع ضمانت وام داشته باشند و پول دستی بخواهند
خیلی سخت است بدون هدف نوشتن اما انگار این حروف و کلمات خودشان جای خودشان را پیدا می کنند
این روزها وبلاگستان خواننده زیاد دارد
از روزهای اول خیلی بیشتر
احساس می کنم دیگر نمی شود باری به هر جهت نوشت چون خوشبختانه دائما" یک ذره بین روی وبلاگت احساس می کنی که اگر مراقب نباشی با کوچک کردن خورشید روی بدنت سرخ می شوی و دود می شوی می روی بالا ...
مخاطبین جدیدی که تو را به تفکر وا می دارند و احساس می کنی نیازهای فراوانی دارند؛ نیازهایی که تنها تو قادر به برآورده کردنشان نخواهی بود
اما باز هم تلاش می کنی که بهتر باشی
الغرض روی صحبتم با شما دوستانی است که به تازگی با ما همراه شدید
تنها فقط به خاطر اینکه ما را قابل خواندن به حساب می آورید ولی نعمت ما هستید و بر گردنمان حق دارید
به جمع ما خوش آمدید ...
در پایان فرصت را غنیمت شمرده از تک تک دوستان تشکر و پیرو پست کمش عزیز در خصوص هیچ کس بگویم که : هیچ کس مثل هیچ کس نیست!!
سر فرصت چارتا لیچار هم بارش خواهم کرد!
راستی کسی حمید خان حقی را ندیده؟ استادی که تارش از پهنا هم در حلقوم بنده جا می شود کلا خوردنی است و دوست داشتنی شعرمیگوید می خواند و می نوازد که به قول سد کریم آپاندیس انسان عود می کند
هرکس دید سلام مرا برساند و خبرش را بیاورد برای حسن انجام کار مژدگانی هم می دهم ...
روز و روزگار خوش ...
بادرود فراوان ...
قبل از هرچیز هدف از این پست دِینی است بر گردنم همین و بس ...
مرحومه بی بی ناز خانوم مادر بزرگ ابوی آنگونه که خود میگفت تنها دختر خانِ آخور پایین(وحدت آباد فعلی نزدیک فریدونشهر) بود که ملک و املاک پدری زیاد داشت؛ در سال 1282 مرحوم جد بزرگم آقا حسن معروف به حسن علی گر که برای کسب و کار به آنجا رفته بود به خواستگاری اش رفته و از آنجایی که مردم خونسار در ان زمان نزد ولات فریدن و سیصد و شصت پارچه آبادی اش صاحب اعتبار بودند خانِ وحدت آباد با ازدواجشان موافقت می کند و عروسی سر می گیرد ...
در آن زمان مرحومه بی بی ناز خانوم تنها 9سال بیشتر نداشت و مرحوم جد بزرگم بعد از ازدواج اقدام به گرفتن شناسنامه به اسم فامیل خودش برای او می کند
بعد از فوت خان؛ تمام دارایی اش به بی بی ناز می رسد و از آنجایی که آقا حسن خان که لقب خان را از پدر زنش به ارث برده بود، قبل تر منقلی بود و تریاک می کشید کم کم تمام ملک و املاک خان را به قول خدابیامرز بی بی از سوراخ بافورش رد می کند
پدر بزرگم تنها 9سال داشت که در یک روز برفی زمستانی آقا حسن خان آخرین دارایی اش که تنها یک کُت رنگ و رو رفته بود را می فروشد و بعد از کشیدن آخرین تریاک در سن 45سالگی فوت میکند و پدر بزرگم را به همراه 3 خواهرش تنها می گذارد
بی بی ناز؛ پدر بزرگم را به منزل مرحوم شهیدی میبرد تا شاگرد خانه و پادو ایشان باشد و از آن روز خرج و مخارج مادر و سه خواهرش را متقبل می شود
مرحومه بی بی ناز خانوم با پولی که از پادویی تنها پسرش میگیرد چند راس گوسفند می خرد و یک قطع زمین از مرحوم حاج محمد اولیایی در بالاده اجاره میکند تا کمک خرجشان باشد
یک قرن زندگی به زعم بنده ثمره ی امید به آینده و تلاش شیر زنی است که از خانزادگی به گوسفند چرانی می رسد و کم کم دخترانش را شوهر می دهد و ابوی بزرگ ما را هم زن ...
حدود هجده سال از دوران عمرش را بنده با چشم دیدم و با او زندگی کردم
شخصیت جالبی داشت و حرفهای قشنگی میزد
تنها هفت سال داشتم و یادم می آید که با خانواده پدری در یک منزل زندگی می کردیم
بوی نان تازه هفته ای نبود که از خانه ما محله را پر نکند و بی بی شیر زنی بود که نیمه شب برمی خواست و خمیر می کرد و تنور را داغ می کرد
صبح افتاب نزده اولین نان به دیواره تنور چسبیده بود
یک صندق بزرگ داشتیم که مخصوص نان بود و هیچ وقت یادم نمی آید خالی شده باشد مگر روزی که بی بی رفت ...
ظهر نشده نان پختن تمام شده بود و بی بی سر کوچه به انتظار بازگشت پدربزرگ ...
بی بی دندان نداشت اما گوشت؛ عضو لاینفک رژیم غذایی اش بود
روزی که عموی بزرگم برای اولین بار از تهران آمد لباسی نو خریده بود و موهایش را هم المانی زده بود! بی بی با دیدنش تنها یک چیز گفت : فیس و فاس شمسعلی و کفش بلغار زنش !!!
همیشه با کنایه حرف می زد اما کنایه هاش قشنگ بود و دلچسب
به مادر بزرگ و پدر بزرگم می گفت: علی و گُلی!!
می گفت : مراد ! خوب پایه افتاد برات
و این را وقتی می گفت که حس میکرد دیگر آن اُبهت قبل را ندارد و کسی حرفش را نمی خواند
یک روز صبح مثل همیشه از خواب بیدار شد حمام کرد و لباسهایش را عوض کرد و صبحانه اش را خورد و بعد آرام خوابید و برای همیشه رفت ...
یکصد و سه سال زندگی پر فراز و نشیب تمام شد اما همیشه یادش با ماست ...
خدایش بیامرزد ...
پ.ن:
حسینعلی مهدی عزیز؛ توجه من را به موضوعی جلب کرد که خالی از لطف نیست؛ یادآوری بی بی ناز، ناخواسته مصادف شد با نزدیکی شب یلدا!
شبهای یلدا با وجود بی بی و کُرسی و خانواده ای که حالا تنها یک نفر از ان باقی مانده بهترین شبها و طولانی ترین یلداها بود
یلدایتان از حالا مبــــــــــــارک ...
صاحب این عکس را می شناسید؟
در ضلع شرقی مسجد جامع بازار تهران غذا فروشی داشت.فرض رو بر این بگیریم که طبق پیش بینی نوستراداموس دنیا چند روز دیگه تموم بشه ...
بنده شرح حال خودم رو در یک ماه دیگه می نویسم باشد که درس عبرتی برای آیندگان و موجودات فضایی بشود که بعد از ما ساکن زمین خواهند شد :
امروز هفتمین روزی است که وارد بهشت شده ام
الحق که موعودی است برای خودش
البته اینجا هم مشکلات خاص خودش را دارد
دیروز هنگام رد شدن از یکی از نهر ها پایم لیز خورد و به داخل نهر افتادم
سه روز طول کشید تا از میان آن همه عسل و شیر و خامه بیرون بیایم
تازه یک شبانه روز هم طول کشید تا حوریان محترمه منو لیس بزنن تا تمیز بشم!!
پریشب سه تا حوری سر من دعواشون شد
یَگ بزن بزنی بود که نگو
آخرش هم خونین و مالین هر سه راهی بهداری بولوار فردوس شدند
ما هم اخر شبی رفتیم دیسکو جاتون خالی با انواع اطعمه و اشربه صفایی به معده همایونی دادیم و بعدش تلو تلو خوران رفتیم به قصر
خدمتکارانمون که نگران شده بودند همه بیرون قصر منتظر ورود ما بودند تا چشمشون به ما خورد همه خشتک دریده و سر به بیابان گذاردند
اصلن یه وضی
شعور ندارن ارباشون داره بالا میاره ها؛ اینا ول کردند رفتن بیابون نصف شبی!
خلاصه همونجا تو پیاده رو خوابم برد ...
صبح که بیدارشدم دیدم ده تا حوری تو صف وایسادن سه تاشون هم زنبیل گذاشتند
سرتون رو درد نیارم با بدبختی از دستشون فرار کردم ...
.... ادامه دارد ...
دیشب ولیعهدم بدون مقدمه رو کرد به من و مادرش و خیلی جدی گفت :
شما دو تا دیگه بزرگ شدید نباید پیش هم بخوابید!!!
با درود فراوان ...
مدت پنج سال است در زُمره ی وب نویسان فعالیت می کنم در این مدت خیلی چیزها یاد گرفتم که هرکدامش به اندازه چند سال تحقیق و تفحص به آدم سواد اضافه کرده در اصل اگر بخواهند در رشته وب نویسی مدرک بدهند حداقلش در خوش بینانه ترین حالت کاردانی است
اعتماد به نفسم را هم در همین فضای مجازی توانستم بالا ببرم به نوعی در وب نویسی کارم را بلدم حالا ممکن است یک جاهایی هم دچار افت شده باشم و جاهایی اوج گرفته باشم! آن هم طبیعی است و حتی از کارشناسان ارشد این رشته هم بر می آید چه رسد به منِ فوق دیپلم!!
مدتی است در وبلاگهای دیگران تحقیق؛ که نه جستجو می کنم بعضی دریافت ها دارم که بد نیست شما هم بدانید هرچند می دانم درک و فهم حضراتی چون شما از منه بی سواد بیشتر است اما شاید توجه چندانی به آنها نکرده اید
وبلاگها را به دو دسته تقسیم می کنم:
وبلاگهای قدیم و وبلاگ های جدید
وب های قدیمی حال و روزشان تقریبا مشخص است سالها می نویسند و به قول معروف استخوان ترکانده اند می شود رویشان حساب کرد به عبارت دیگر بعد از سالها فهمیده اند چه می خواهند و چه می نویسند این را می شود از کمیت و کیفیت مخاطبینشان فهمید هرچند ملاک خوبی نیست برای ارزشیابی
وب های جدید دسته بندی های مختلفی دارند و هرکدام به دلیل خاصی ایجاد شده و معمولا عمر کوتاهی دارند روی سخن من با جدیدتر هاست ...
دسته بندی غیر استانداردِ بنده از این وب ها به شرح زیر است:
وبلاگهای عاشقانه - وبلاگهای خبری - وبلاگهای طنز - وبلاگهای اجتماعی - وبلاگهای ناسیونالیستی - وبلاگهای تصویری و درآخر وبلاگهایی که به زعم من هفته بیجار هستند و هدف خاصی را دنبال نمی کنند همه چی دارند و در عین حال هیچ ندارند
در ادامه دلایلی هم برای عدم ماندگاری وبلاگهای نوپا بیان می کنم
اولین دلیلش می تواند عدم ثبات نویسنده باشد اینکه دلیلش برای ساخت وبلاگ چه بوده موضوع مهمی است که در ادامه راه می تواند اثر گذار باشد
دلیل بعدی عدم توانایی در جذب مخاطب است که باز هم دلایل خاص خودش را دارد مثلا وبلاگی که هدف خاصی را دنبال نمی کند و تنها به کُپی پیست مطالب دیگران اکتفا می کند طبیعتا" نمی تواند مخاطب پروپا قرصی داشته باشد بارها گفته ام حتی اگر نویسنده یک خط بنویسد که زاییده ی ذهن خودش باشد بهتر از آن است که مطالب سایت ها و خبرگذاریهای و شبکه های اجتماعی دیگر را به اشتراک بگذارد
بعضی وبلاگها هدف دارند مخاطب هم دارند اما بعد از مدتی سوژه هایشان ته می کشد اینجا نویسنده کم کار شده و بعد از مدتی مخاطبینش را از دست می دهد و همین باعث می شود کلا" تعطیل شود
دلیل دیگر عدم تعادل نوسنده در پُست کردن مطالب است! شاید نویسنده انسان آگاهی باشد و خیلی هم بداند و درآن واحد به چند موضوع مجزا فکر کند اما درنظر نگرفتن زمان ما بین ارسال پستها همچون ویروسی است که گاهی به جان وب نویسان می افتد؛
مخاطب حق دارد در مورد آنچه شما می نویسید تفکر و تعقل نماید نظرش رابیان کند و منتظر جواب بماند حال اگر بدون توجه به نیازهای مخاطب بنویسید مطمئن باشید خیلی زود خسته خواهید شد به عبارت دیگر توجه شما را به سخن حکیمانه دوست عزیزم شهرام جلب می کنم که همیشه می گوید آهسته و پیوسته بنویسید!!
بعضی وبلاگها مخاطبین بی پروایی دارند که تا حریم خصوصی نویسنده هم پیش می روند همین باعث می شود که نویسنده خود و زندگی خصوصی اش را در خطر ببیند و دست از وب نویسی بردارد متاسفانه در این سالها از این نوع موارد داشته ایم؛ بهترین راه برای مقابله با چنین مواردی بی توجهی است
نکته بعدی در خصوص نوع نگارش است وب نویسانی موفق بوده اند که کوتاه و پرمحتوا بنویسند و نتیجه را هم به عهده مخاطبینشان بگذارند همچنین جواب دادن به کامنتهای مخاطب یک اخلاق حرفه ای در وب نویسی است و نوعی احترام متقابل به مخاطب به شمار می رود
حرف در این زمینه بسیار است اما نمی خواهم بیش از این وقت دوستان را بگیرم غرض شروع مقوله جدیدی در چل چو بود که منبعد از آن بیشتر خواهید شنید البته این بار؛ بار طنزش را خودتان اضافه کنید در فرصت های بعدی آکادمی وب نویسی آقای عمو تلاش خواهد کرد تا نقاط مثبت و منفی وب نویسی مدرن را حداقل در خوانسار از نگاه طنز به چالش بکشد ...
روز و روزگار خوش ...بدورد
مدت پنج سال است در زُمره ی وب نویسان فعالیت می کنم در این مدت خیلی چیزها یاد گرفتم که هرکدامش به اندازه چند سال تحقیق و تفحص به آدم سواد اضافه کرده در اصل اگر بخواهند در رشته وب نویسی مدرک بدهند حداقلش در خوش بینانه ترین حالت کاردانی است
اعتماد به نفسم را هم در همین فضای مجازی توانستم بالا ببرم به نوعی در وب نویسی کارم را بلدم حالا ممکن است یک جاهایی هم دچار افت شده باشم و جاهایی اوج گرفته باشم! آن هم طبیعی است و حتی از کارشناسان ارشد این رشته هم بر می آید چه رسد به منِ فوق دیپلم!!
مدتی است در وبلاگهای دیگران تحقیق؛ که نه جستجو می کنم بعضی دریافت ها دارم که بد نیست شما هم بدانید هرچند می دانم درک و فهم حضراتی چون شما از منه بی سواد بیشتر است اما شاید توجه چندانی به آنها نکرده اید
وبلاگها را به دو دسته تقسیم می کنم:
وبلاگهای قدیم و وبلاگ های جدید
وب های قدیمی حال و روزشان تقریبا مشخص است سالها می نویسند و به قول معروف استخوان ترکانده اند می شود رویشان حساب کرد به عبارت دیگر بعد از سالها فهمیده اند چه می خواهند و چه می نویسند این را می شود از کمیت و کیفیت مخاطبینشان فهمید هرچند ملاک خوبی نیست برای ارزشیابی
وب های جدید دسته بندی های مختلفی دارند و هرکدام به دلیل خاصی ایجاد شده و معمولا عمر کوتاهی دارند روی سخن من با جدیدتر هاست ...
دسته بندی غیر استانداردِ بنده از این وب ها به شرح زیر است:
وبلاگهای عاشقانه - وبلاگهای خبری - وبلاگهای طنز - وبلاگهای اجتماعی - وبلاگهای ناسیونالیستی - وبلاگهای تصویری و درآخر وبلاگهایی که به ضعم من هفته بیجار هستند و هدف خاصی را دنبال نمی کنند همه چی دارند و در عین حال هیچ ندارند
در ادامه دلایلی هم برای عدم ماندگاری وبلاگهای نوپا بیان می کنم
اولین دلیلش می تواند عدم ثبات نویسنده باشد اینکه دلیلش برای ساخت وبلاگ چه بوده موضوع مهمی است که در ادامه راه می تواند اثر گذار باشد
دلیل بعدی عدم توانایی در جذب مخاطب است که باز هم دلایل خاص خودش را دارد مثلا وبلاگی که هدف خاصی را دنبال نمی کند و تنها به کُپی پیست مطالب دیگران اکتفا می کند طبیعتا" نمی تواند مخاطب پروپا قرصی داشته باشد بارها گفته ام حتی اگر نویسنده یک خط بنویسد که زاییده ی ذهن خودش باشد بهتر از آن است که مطالب سایت ها و خبرگذاریهای و شبکه های اجتماعی دیگر را به اشتراک بگذارد
بعضی وبلاگها هدف دارند مخاطب هم دارند اما بعد از مدتی سوژه هایشان ته می کشد اینجا نویسنده کم کار شده و بعد از مدتی مخاطبینش را از دست می دهد و همین باعث می شود کلا" تعطیل شود
دلیل دیگر عدم تعادل نوسنده در پُست کردن مطالب است! شاید نویسنده انسان آگاهی باشد و خیلی هم بداند و درآن واحد به چند چیز مجزا فکر کند اما درنظر نگرفتن زمان ما بین ارسال پستها همچون ویروسی است که گاهی به جان وب نویسان می افتد مخاطب حق دارد در مورد آنچه شما می نویسید تفکر و تعقل نماید نظرش رابیان کند و منتظر جواب بماند حال اگر بدون توجه به نیازهای مخاطب بنویسید مطمئن باشید خیلی زود خسته خواهید شد به عبارت دیگر توجه شما را به سخن حکیمانه دوست عزیزم شهرام جلب می کنم که همیشه می گوشد آهسته و پیوسته بنویسید!!
بعضی وبلاگها مخاطبین بی پروایی دارند که تا حریم خصوصی نویسنده هم پیش می روند همین باعث می شود که نویسنده خود و زندگی خصوصی اش را در خطر ببیند و دست از وب نویسی بردارد متاسفانه در این سالها از ان نوع موارد داشته ایم؛ بهترین راه برای مقابله با چنین مواردی بی توجهی است
نکته بعدی در خصوص نوع نگارش است وب نویسانی موفق بوده اند که کوتاه و پرمحتوا بنویسند و نتیجه را هم به عهده مخاطبینشان بگذارند همچنین جواب دادن به کامنتهای مخاطب یک اخلاق حرفه ای در وب نویسی است و نوعی احترام متقابل به مخاطب به شمار می رود
حرف در این زمینه بسیار است اما نمی خواهم بیش از این وقت دوستان را بگیرم غرض شروع مقوله جدیدی در چل چو بود که منبعد از آن بیشتر خواهید شنید البته این بار؛ بار طنزش را خودتان اضافه کنید در فرصت های بعدی آکادمی وب نویسی آقای عمو تلاش خواهد کرد تا نقاط مثبت و منفی وب نویسی مدرن را حداقل در خوانسار از نگاه طنز به چالش بکشد ...
روز و روزگار خوش ...بدورد
یه پدر زن خر پولم نداریم بیاد بگه پسرم واسه چی خودتو علاف این شهر کوچیک کردی؟ چقد بهت گفتم دفتر ِ فرانکفورت رو که افتتاح کردیم بیا برو یه مدت اونجا اگه سختت بود برو دفتر پاریس!!
منم بگم نه پدر جون من با ماهی 400هزار تومن دارم شاهونه زندگی میکنم وطنم رو هم با هیچ کجای دنیا عوض نمی کنم
اونم بگه : خاک تو سرت که جون به جونت کنند بچه خونساری !!