چـــــــل چـــــو

رســــانۀ خوش خُلقـــــان

من کی ام ...!؟

جمعه, ۶ خرداد ۱۳۹۰، ۰۸:۰۹ ب.ظ

سلام 

این مدت دغدغه دادگاه و خوف از راه راه شدن؛ نگذاشته بود یه کم سربسر این و اون بزاریم و به تبع اون قسمت عمده‌ای از مغزمان که مختص این امر خطیر بود به علت کمکاری مختل! 

امروز وقتی برای باز کردن بقچه در بسته خود مراجعه کردم مدیر ارشد فرمودند قسمت عمده‌ای از بقچه در خطر نابودی است و برای استفاده از دیگرقسمت‌ها؛ حتما باید بازسازی بشه! 

برای بازسازی این محدوده وسیع با احداث یه پست و دو پست راه به جایی نمی‌بردم چون واقعا دو هفته گذشته سونامی نا‌فرمی این منطقه از مغزم رو درنوردیده بود برای همین دست بکار شدم و ستاد بحران؛ تشکیل دادم 

مجبور بودم حافظه دراز مدتم رو فرمت کنم و از پایه درستشون کنم از طرفی نگران پاک کردن خاطرات خوش کودکی و جوانی و... بودم و از طرفی خوشحال که خاطرات بدم رو به فراموشی می‌سپارم 

این احتمال می‌رفت که با پاک کردن حافظه؛ کلا یه آدم دیگه بشمو شاید بجای طنازی کردن رو به خطابه و وعظ می‌اوردم! 

اوضاع بدی بود! 

 سوزن گرامافونم روی یه نقطه گیر کرده بود و داشت می‌رفت رو اعصابم! 

یه بک آپ از حافظم گرفتم اما توی بک آپ گرفتن دنیایی رو تجربه کردم که آرزو می‌کردم ایکاش تو این تونل زمان باقی میموندم اما از شانس بد؛ سیستم بک آپ گیری انسان تنها یه پلی داره و یه استاپ و دکمه پاوس نداره! 

همین رو هم غنیمت دونستم و هرچند سریع، اما مروری بر حافظه و خاطرات خوب و بدم کردم! 

زندگی پر فراز و نشیبی بود 

هیچ وقت فکر نمی‌کردم این همه اشتباه داشته باشم! 

یه پرینت پنج ساله تو محدوده زمانی ۷۵ تا ۸۰ گرفتم و نشستم تا غلط هامو بگیرم 

باورتون نمی‌شه اما فقط تو صفحه اولش نمرم شد منفی ۱۳!! 

ضریب اشتباهاتم در قیاس با تصمیمات درستی که گرفته بودم مثل انبار کاه بود در مقابل یه پر کاه!! 

پیش خودم گفتم: خدا! جون مادرت دلتو به چی این آدمیزاد خوش کردی؟ 

بابا امتحان یه بار دو بار صد بار نه این همه؟! 

والا اگه مدرسه هم بود و تو مدیرش بودی تا الان اخراج که هیچ! باید از روی زمین محو می‌شدم!!! 

بابا دمت گرم که خوب حوصله‌ای داری! 


خلاصه؛ سرتون رو درد نیارم بک آپ که تموم شد، حافظه‌ام رو فرمت کردم اما وسط فرمت کردن یهو هنگ کردم و رفتم تو کما!! 

حالا موندم من همون آدم سابقم!؟ یا یه آدم دیگه شدم...؟

فردا ...

دوشنبه, ۲ خرداد ۱۳۹۰، ۰۷:۵۹ ب.ظ
فردا ! مرز میان رهایی تا اسارت ... کاش زودتر تمام می شد ...!

داری زندگیتو می کنی ...

جمعه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۰، ۰۹:۴۸ ق.ظ
داری زندگیتو می کنی که یه روز صبح یکی از اقوام بهت زنگ می زنه :

بی زحمت یه تک پا بیا بانک قوامین دسته چکت هم بیار یه وام کوچولو واس ما امضا کن ! 

با بی میلی تمام دو سه روزی معطلش می کنی و آخرش تو رودرواسی می ری بانک !

کارمند بانک و فامیل مورد نظر دورت می کنند و می گن ضمانت شما فقط سوریه و سنبلیک ! تازه اگه وامش هم عقب بیافته می رن سراغ خونه طرف و خونه رو مصادره می کنند !

با همه آدمیتت بالاخره « خر» می شی و یه چک سفید ازت می گیرن و می گن خودمون پرش می کنیم !

دو سالی می گذره و تو داری بازم زندگیتو می کنی که :

یه روز صبح یه موتوری میاد در شرکت و احضاریه دادگاه میاره که چی ؟ بانک مورد نظر ازت شکایت کرده و سی ملیون تومن چک بی زبونت رو اجرا گذاشته !!

تاریخ دادگاه رو نگاه می کنی و می بینی سوم خرداده !

از هرکی می پرسی همه می گن : ضامن شدی باید بری زندان !! به قول خودشون تا ندهی نروی !!

یادمه امام رضا وقتی ضامن آهو شد ؛ تا وقتی آهو برنگشته بود در بند صیاد گرفتار بود اما وقتی آهو اومد صیاد کلی هم معذرت خواهی کرد و اظهار ندامت! تازه آهو و بچه هاشو هم رها کرد !!!

خدارو شکر آهوی ما که جایی نرفته و خیال رفتن هم نداره 

فقط نمی دونم این چه عدالتیه ؟! این وسط دهن کسی آسفالت می شه که نه آشی دیده نه آشی خورده !!

پیش خودت می گی :داشتیم زندگیمونو می کردیم ها ...

وقتی راه به جایی نداری و تیرهات همه به سنگ می خوره ؛ نقشه می کشی که  اگه یه روز این برنامه درست بشه ! چک برگشت خورده رو قاب می کنم و می زنم گل گردنم تا هرجا می رم همه ببینندو دور و بر یه ضامن زخمی پیداشون نشه !!! 

پ.ن: 

لطفا از آوردن کمپوت سیب و گلابی جدا" خود داری نمایید ! با مزاج ما سازگاری نداره ! ترجیحا آناناس مالزی و گیلاس خراسان !!!

...خوب شد که

جمعه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۰، ۰۴:۴۵ ب.ظ
از بچگی از جاهای شلوغ نفرت داشتم، سرو صدای زیادی اذیتم می‌کرد 
یادم نمی‌اد برای خود شیرینی عروسی و عزا رفته باشم 

عروسی رو که فقط برای رفع سوتفاهمات مادی می‌رم و عزا رو فقط وقتی می‌رم، که متوفی از اقوام یا همسایگان درجه یک باشه 

از لحظه‌ای که جنازه رو داخل آمبولانس می‌زارن و می‌برن برای غسل و کفن تا لحظه‌ای که دوباره سوار اتوبوس می‌شم تا برگردم همش خدا خدا می‌کنم زود‌تر خاک سرد مهر رو ببره و شیون و زاری تموم بشه 

امروز صبح دو جا دعوت بودم 

اولی رو خودم میزبان بودم و دومی رو میهمان 

اولی جایی بود که نه اسم و رسمی داشت و نه کاپ طلا می‌دادن! 

و دومی جایی بود که هم اسم و رسم دار بود، هم اگه کاپ طلا نمی‌دادن، چهار تا آدم درست و حسابی می‌دیدنت و، تو هم تو آدم حسابی‌ها؛ حسابی آدم می‌شدی! 

تا نزدیکی آدم حسابی شدن رفتم! 

اما انگار یکی نهیبم زد که تو آدم نمی‌شی داداش! بی‌خود خودتو علاف نکن! مث بچه خوب برگرد و برو همونجای اولی 

با افتخار برگشتم !

نشستن با کت و شلوار؛ رو مبلهای دسته طلایی و قورت دادن یه عصای یه متری رو‌‌ رها کردم و نشستن با لباسهای خاک آلود و کتونی‌های چینی رو صندلی‌های زهوار دررفته یه مینی بوس شلخته رو ترجیح دادم 

ظهر که شد پیش خودم گفتم: حتما اون مهمونی دومیه نهارشون رو هم خوردن و دارن با چاقوهای استیل تو ظرفهای چینی میوه بعداز نهارشون رو میل می‌کنند بعدش هم ساز و آوازی و خلسه سردی بعداز خوردن دوغ تگری! 

صدای عاروق زدنشون رو هم تو خیالم شنیدم! 

اما خوردن چلو کباب کوبیده تو ظرف یه بار مصرف اونم تو باد و گردو خاک با یه نوشابه گرم زرد رنگ یه حال دیگه‌ای داره 

مخصوصا اینکه یه پیاز گنده هم بزاری وسط و با مشت بکوبی روش! 

الان که هر دو مهمونی تموم شده کلاه خودمو قاضی کردمو یکم فکر کردم 

آخرش به این نتیجه رسیدم که: 

خوب شد آدم(حسابی) نشدم...

کما...

شنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۰، ۱۰:۱۳ ق.ظ

آدمیزاد دوبار معنای کما را درک خواهد کرد: 

یکی وقتی به سبب عوامل فیزیکی از جمله سکته و تصادف وارد دنیای زیبای کما می‌شود و دیگری به سبب عوامل ماورایی و غیر ملموس مشاعرش را از دست می‌دهد و بین زمین و آسمان معلق می‌شود 

دلیل اولش زیاد باب نیست هرچند ظاهرا غیر از این به نظر می‌رسد 

اما دلیل دومش برای نصف به علاوه یک مردم؛ حداقل در ایران خودمان اتفاق می‌افتد! 

وقتی آدمی از دنیای ادم‌ها خسته می‌شود! 

وقتی تنها پناهش بی‌پناهی می‌کند! 

وقتی حتی در چهاردیواریش احساس خفگی می‌کند! 

وقتی ضمانت می‌کند و بی‌رحمانه چکش را برگشت می‌زنند! 

وقتی در عالم واقعیت هزار بار برزخ را حس می‌کند! 

وقتی در دوراهی خوب و بد گیر می‌کند و نمی‌داند کدام را انتخاب کند! 

... 

هوس می‌کند به دنیایی برود که هیچ کس او را نشناسد و هیچ کس با او کاری نداشته باشد 

هوس می‌کند خلسه‌ای را تجربه کند که هچ می‌کند آدمی را 

می‌شود یک تکه گوشت روی یک تخت 

نه غمی! 

نه غصه‌ای! 

نه چکی! 

نه دلواپسی مضمنی! 

آنوقت است که می‌رود به کما! 

ما نیز دنیای مجازیمان برایمان‌‌ همان «کماست» 

رشته اتصال ما به این دنیا لوله هوایی است که از بد روزگار تبدیل به بازیچه‌ای شده و‌گاه تا مرز‌‌ رها شدنمان پیش می‌رود 

آنقدر که جانمان در می‌رود و حس می‌کنیم کمایی درکار نیست 

آنوقت است که شعله‌های دوزخ را از دور نظاره می‌کنیم و عن قریب است خود را در میان مذابهای آتیش ببینیم و چوب نیم سوخته را حس کنیم!! 


شوشتری جان 

عزیز دلم 

جان هر که می‌پرستی 

پایت را از روی شلنگ هوایمان بردار...

پست موقت ...!

پنجشنبه, ۸ ارديبهشت ۱۳۹۰، ۰۸:۲۷ ب.ظ
ما که مثل بعضی دوستان امکانات فضایی نداریم تا تند تند قالب عوض کنیم  برای همین به همین قالب دلخوشیم !

اما برای دل شما هم که شده خواستم قدری تنوع ایجاد کنم و سردر تارنگارم رو یه تغییر کوچولو بدم 

این پست بهانه ای شد تا از همه شما دوستان بخوام نظرتون رو در مورد چل چو بیان کنید 

توی این چند سال که همراهم بودید  اگه بدی ازم دیدید به بزرگی خودتون ببخشید و دلم می خواد هر انتقادی دارید صادقانه بیان کنید تا در جبرانش تلاش کنم 

سربلند باشید و پیروز 

پارازیت ...قسمت اول

سه شنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۰، ۰۴:۵۳ ب.ظ
افتتاح بخش جدید «پارازیت» نقطه عطفی است در نگارشاتمان و انقلابی است عظیم در صنعت وب نویسی طناز !


پس از سالها از شهرستان شدن خوانسار عده ای تازه فهمیدند ! گمان کنم تا الان خواب بودند 

یادم افتاد روزی که نون شد دونه ای صد تومن رفتم نونوایی یه بابایی اومد نون بخره خبر نداشت نون گرون شده 

نونوا گفت آقا نون شده دونه ای صد تومن 

طرف گفت نکنه منم مثل اصحاب کهف خواب بودم ! خانومم چرا بیدارم نکرده !؟؟


گمون نکنم برگزار کنندگان جشن بادبادکها حالا حالا بی خیال این برنامه بشن ! 

هفته ای یه بار آگهی می زنن جمعه جشن می گیریم 

همه تلاش می کنند اطلاع رسانی کنند 

دقیقا شب مراسم همه چی بهم می ریزه 

این هفته هم زیاد دلتون رو صابون نزنید 

غروب پنجشنبه خسرو جون زنگ می زنه می گه : هواشناسی اعلام کرده فردا هوا خرابه ایشالله هفته ای دیگه !!!


لطفا اگه پول ندارید مریض نشوید !!! (پیام آموزشی از اتفاق اخیر در خصوص رها کردن بیماران بی پول در حاشیه اتوبان خلیج فارس ) 


دلم نمی خواد افتتاحیه؛ زیادی خسته کننده بشه در ضمن حال و اوضاع زیاد خوبی ندارم یه کوچولو کسالت دارم 

اما بسوزه پدر رسالت ...

 

صرفا جهت شروع ...

يكشنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۰، ۱۲:۵۲ ب.ظ

سلام 

قول داده بودم بعداز پست قبلی دو سه روزی بیشتر معطلتون نکنم و کلی با هم بخندیم! اما از اونجایی که بد قولی این روز‌ها باب شده و آدم خوش قول جزو رجال بی‌کلاس جامعه بحساب می‌اد، بنده هم در جهت ترویج فرهنگ بدقولی؛ که اینبار سوغات کشور خودمونه و به هیچ عنوان نمی‌شه بهش انگ غرب زدگی زد؛ قدری بد قول شدم! 

اگه کار بدی کردم که؛ بدینوسیله پوزش می‌خوام و اگه کار خوبی کردم اون کف قشنگه رو بزنید به افتخار برو بچ بد قول جامعه... 


از اونجایی که این روز‌ها وب نویسای عزیزمون تحت تاثیر رخوت هوای بعداز عید قدری بی‌حال شدند و این بی‌حالی یه جورایی دامن مسئولین رو هم گرفته و تو سطح شهر قو پر نمی‌زنه و خبری نیست؛ حقیر هم چیز دندون گیری گیرم نیومد تا به سبب اون مجلس رو گرم کنم... 


این روز‌ها بهونه واسه ریخت و پاش کمه تا لااقل دوستان ارگانی و نهادی به سبب اون چند تا بنرو پلاکارد بزنند و به قولی نشون بدن که بابا ما هم هستیم 

حالا چرا بهونه کمه عرض می‌کنم: آقای احمدی‌نژاد که دیروز به جمع اصحاب رسانه و مطبوعات رفته بود از ریخت و پاش مسئولین در سفرهای استانی گلایه کرد و حجت رو تموم کرد و گفت که به شدت با این جور لوس بازی‌ها برخورد می‌کنه! 

از اونجایی که دور چهارم سفرهای استانی در شرف انجامه و این بار شهرستان‌ها هم میزبان دولتی‌ها! یکی بانی بشه و این جور آدمهای معتاد به تجملات رو تو این مدت ترک بده تا لااقل دکتر بیاد و بره... 


بنر پیاده روی خانوادگی رو احتمالا همه تو می‌دون شهر دیدند! اینکه طرحش چه ربطی به موضوعش داره جای سواله! اما جای تقدیر داره که ارگانهای محترم در اقدامی خارق العاده با عوض کردن متن بنر سعی در بهره وری مناسب از امکانات دارند و هر هفته به بهانه‌های مختلف مردم رو مجبور به توجه به سلامتی می‌کنند! در این بین شهرداری و شورا از فعالان عرصه پیاده روی بودند و هستند 


 قدیم قدیما سنبل افتخار شهر لاله واژگون بود و در بهترین حالت چند تا عکس از کوه‌ها و مرزنگشت و پارک سرچشمه! نهایتا دو یا سه تا عکاس 

با آبگیری سد ماشالله هزار ماشالله هم به تعداد عکاسهامون اضافه شد، هم عکاسی از سد مخزنی باغکل باب روز 

اغراق نکرده باشم از اول آبگیری سد تا الان بالای سیصد مدل عکس دیدم که بیشترش عین همه و نگاه تازه‌ای نداره! پیش بینی می‌شه با احداث تونل سیل کثیری از علاقه مندان به عکاسی به سمت تونل هجوم برده و سوژه عکاسیشون رو تحت الشعاع قرار بدن! 


کلکسیون جرایم شهر؛ با انتشار زورگیری و شرارت تکمیل شد تا احدی جرات نزدیک شدن به ما رو نداشته باشه! البته بد هم نشد امسال تابستون رو با خیال راحت و به دور از مسافر نما‌ها و گردشگر نما‌ها چه حالی ببریم!!! 


از قطع اینترنت‌ای دی اس ال شهر هم اجازه بدین چیزی نگم! 

اولا هنوز نسبت به شارژ حساب قبلیم به شوشتری بدهکارم دوما می‌ترسم همین آب باریکه رو هم قطع کنه و بی‌مهدی بشین!!! 


تو نظرات پست قبلی دوستی نوشته بودند شهردار بازنشست شده اما رییس شورا ولش نمی‌کنه!!! 

چون از قانون شهرداری‌ها و شورا سر در نمی‌ارم پس اظهار نظری هم نمی‌کنم 

شاید در حد اختیارات شورا است که اجازه بازنشستگی به شهردار بدند، بعدش هم شهردار به این باحالی کجا بره؟ هیچ می‌دونید تا یکی دیگه جدید بیاد و راه و چاه بلد بشه چقدر طول می‌کشه؟... 

خوب اینم از صرفا جهت اطلاع امروز 

تا روز دیگه و حرفی تازه، روز و روزگار خوش...

صفحه اول ...

سه شنبه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۰، ۱۱:۴۶ ق.ظ
دوستان همیشه همراه ؛ عزیزان ولایتی و غرابتی 

با آرزوی سالی همراه با سلامتی و سربلندی برای همه شما عزیزان به اطلاع می رسانم زین پس همراه با بهار طبیعت و همگام با شما ؛ آغاز خواهم کرد دفتر دیگری از چل چو را و با نام و یاد پروردگار زمین و زمان ورق می زنم اولین برگ این دفتر ...

یا مقلب القلوب ! اینک این دفتر را به نامت ورق می زنم تا اگر عمری باقی بود و مجالی جاری ، بنگارم به عشق دیارم و به عشق مردمانش که هرچه دارم از صفا و لطفشان دارم ؛ توانم بده تا بتوانم لبحندی بنشانم و دلی خوش سازم و تا آن هنگام زنده ام بدار که توان خنداندن دارم ...

کم کم داشت از راه می رسید که از خواب بیدار شدم ! طنین زیبای یا مقلب القلوب فضای شهر را پر کرده بود 

آرام آرام لباس پوشیدم و راهی شدم 

عادت کردم هر سال را در کنار صحن و سرای با صفایش آغاز کنم 

امسال یاد گرفته بودم در  بهترین لحظات روحانی عمرم تنها برای دیگران دعا کنم و از خدا خواستم این مردم را سالی نیکو دهد با دلی خوش ! اگر ریا نباشد برای دشمنانم بیشتر از دوستانم دعا کردم تا از فرط دلخوشی مجالی برای دشمنی نداشته باشند !

و بالخره از راه رسید  ... سال 90 

منتظرم باشید همین یکی دو روز کلی با هم خواهیم خندید  !

پ .ن :

کمش عزیز ؛ از پشنهاد خوبتان مبنی بر احیای نگارشات قدیمی مشعوف گشتم و پستهای قدیمی شما و خاله خانم و دلتنگ را بارها خواندم و یاد روزهای رفته را در دلم  زنده کردم  اما هرچه گشتم تا برای نوروزتان از میان پستهای خاک خورده یخدانم ،چیز دندان گیری پیدا کنم چیزی جز خجلت نیافتم چنانچه به دلیل تالمات روحی نتوانستم ذیل نگارشتان امضایی بزنم بدینوسیله پوزش می خواهم 



صرفا جهت اطلاع قسمت پایانی سال 89

چهارشنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۸۹، ۰۱:۵۰ ب.ظ

سلام 

این روز‌ها حال و هوای شهر حال و هوای دم دمای عیده و هرکسی یه جورایی سرش گرم رتق و فتق امور! 

ما هم به تبع بقیه درگیر حساب و کتاب سالیانه‌ایم و کمتر فرصت نوشتن دست می‌ده

گفتیم آخرین صرفا جهت اطلاع در سال ۸۹ رو هم بنگاریم و اگر عمری باقی بود و نفسی جاری در معیت دوستان در سال جدید نو نوار کنیم و با هیبتی تازه وارد عرصه... 


شب گذشته آخرین شب چهارشنبه سال بود و مراسمات سنتی این شب در قیاس با سالهای قبل تفاوتی چشمگیر داشت گویا تهاجمات فرهنگی پایتخت پاچه شهرستان نشینانی مثل مارو هم گرفت! صدای ترقه و انفجارهای مهیب در منطقه ما؛ تا پاسی از شب ادامه داشت و جوانان برومند این مرز و بوم انرژی‌های کاذبشون رو به نوعی تخلیه کردن!! 


شنیده شده هتل بزرگ شهر از امسال پذیرای مهمونای نوروزیه! فقط نمی‌دونم حمایت از بخش خصوصی رو باور کنیم، یا تشکیل ستاد اسکان رو؟!! با این وجود گمون نکنم جز کارکنان هتل مذکور کسی در ایام نوروز در هتل زاگرس پذیرایی بشه...! 


گویا یکی از مسئولین از صحبت کردن بعضی کارکنان ادارات به زبانی غیر از زبان فارسی در حضور ارباب رجوع انتقاد کرده و گفته به جهت برداشتهای ناشی از این عمل؛ کارکنان دقت کنند منبعد از انجام چنین کاری اجتناب کنند! بهتر نیست بجای این کار قبل از استخدام این افراد تست لهجه بگیرن یا تعهد بگیرن که به هیچ عنوان به زبان دیگری مسلط نباشن یا از افرادی مستعد همچون بنده که فاراسی رو مثل بلبل حرف می‌زنم و به هیچ زبان دیگه‌ای دسترسی ندارم استفاده کنند؟ 


تو خبر‌ها خوندم چندین کلاهبردار غیر بومی که اقدام به کلاهبرداری در شهر کرده بودن دستگیر شدن! آقایون کلاهبردارای بومی کلاهتون رو بندازین بالا‌تر! این چندمین باره که افراد غیر بومی تو محدوده شما فعالیت می‌کنند و شما عین خیالتون نیست!! 


یادتونه قبلا گفته بودم ایالت تکزاس آمریکا باید بیاد در مقابل ما لنگ بندازه؟ شنید ه شده نیروی انتظامی مقام آور کشف جرایم استان شده! البته جای خرسندی داره اما ایکاش مقام اول شهر بدون جرم رو می‌آوردیم 


می‌گن اولویت اقدامات سال آینده با کارهای فرهنگیه! جالبه که هر وقت صحبتی از کار فرهنگی می‌شه بی‌اختیار یاد نصب پلاکارد و بنر می‌افتیم! خوبه که به همت بعضی دوستان دستگاه چاپ این کارهای فرهنگی به شهر اومده و دستگاهای اجرایی برای بروز افکار فرهنگیشون به مشکل برنمی خورن! 


خبرنامه این روز‌ها خیلی نگرانه ببینه اون شلیکی که قرار بود به سگ ولگردی برخورد کنه و اشتبا‌ها گلگیر نیسان یه بنده خدایی رو هدف قرار داده؛ بالاخره به حیوون مورد نظر خورده یا نه؟ شخص یا گروهی که احتمالا به جونور مذکور پناه داده؛ یه خبری به صدیقیان عزیز بده و ایشون رو از نگرانی برهاند...! 


حضور انور حضرت باری تعالی؛ خداوندگار زمین و آسمان، از آنجایی که میزان نزولات حق تعالی در سال قبل به میزان ۳۱۷ میلیم‌تر گزارش شده و امسال تنها ۲۱۰ میلی متر از فیض برکات حضرتش برخوردار بوده‌ایم؛ لذا از محضر آن یگانه واحد درخواست داریم الباقی کسری موجود را در روزهای اتی مرحمت نموده خلق را از نگرانی کم آبی برهانند. جمعی از بندگان نگران 


تازگی‌ها مانور خودروهای دولتی تو سطح شهر به حد چشمگیری کم شده! اول خیال کردیم به جهت سهمیه بندی بنزین حضورشون چشم نواز نیست! اما بعد که پرس و جو کردیم فهمیدیم حضرات راننده بدون برگه ماموریت حق تردد در شهر رو ندارن و این دستور خود جناب فرماندار محترم بوده... آقای محمدی دمت گرم حقیقتا که یه دونه‌ای 


باز هم افراد مشکوک غیر بومی! اینبار مسلح! اینجا! توی شهر آروم ما! 

حالا انگیزه حمل سلاح چی بوده خدا می‌دونه؟ چند روز پیش سد باغکل میزبان دسته کوچکی از مرغابی‌های وحشی بوده اما اینکه به این زودی شکارچیان اطراف رو به اینجا کشیدن جای تامل داره..! 


این هم از آخرین قسمت صرفا جهت اطلاع در سال ۸۹ 

اما آرزوی ما برای شما: همیشه لبخند؛ مهمون دلای با محبت شما 

امیدواریم سالی پر از مهربانی و گذشت؛ خالی از غم و شکست و باغچه دلاتون همیشه بهاری باشه 

لحظه تحویل سال برای همه اونهایی که به شما بدی کردند و برای همه اونهایی که دوستشون دارید به اندازه هم دعا کنید 

برای پیرمردی که دلش می‌خواست کنار بچه هاش می‌بود! برای بی‌خانمانی که دلش لک زده برای گرمای خونه و نشستن سر سفره هفت سین! برای دختر بچه‌ای که دلش ماهی قرمز می‌خواد و مادرش دستشو محکم می‌کشه و با خودش می‌بره! برای چشمان غم باری که می‌له‌های آهنی اجازه پرواز بهش نمی‌ده! برای خونواده‌ای که توی چادر نشستن و با حسرت به خونه قشنگشون که آب داره اونو با خودش می‌بره نگاه می‌کنند! برای جوونی که با وسواس شلوار رنگ و رو رفته‌اش رو اتو می‌زنه! برای همه دعا کنید 

پیشاپیش عیدتون مبارک