امروز رفتم تا بگویم دوستش دارم ولی آنجا نبود
رونقی گر بود این رونق دگر حالا نبود
از درخت خانه بگرفتم سراغش ، خشک شد !
یعنی آن یار صمیمی ؛ حال ؛ در دنیا نبود
از صبا پرسیدم آیا دارد از یارم نشان ؟
قطعه سنگی را نشانم داد ، کو بابا نبود ...!
وقتی نباشد , تازه می فهمی که چه
رنج عظیمی را متحمل می شوی . بغض سنگینی هر روز گلویت را می فشارد و احساس
می کنی ستون اصلی زندگی ات فرو ریخته است.
آرزویت این می شود که ای کاش هیچ نداشتم , ولی یک پدر خوب , یک ستون اصلی
برایم مانده بود . همه درها را می زنی , اما هیچ کجا عاطفه و محبت خاص پدر
را نمی یابی.
از این روست که ایتام هم روحیه حساس تری دارند و هم خداوند متعال برایشان حق خاصی به گردن اطرافیان گذاشته است.
بیایید دست هایمان را بالا ببریم و در این روز ویژه و خاص , روز تولد مولا علی (ع) از درگاه الهی بخواهیم :
خدایا , چراغ هیچ خانه ای بی حضور پدر خاموش نشود , الهی آمین .
ولادت با سعادت مولای عاشقان ، امیر مؤمنان ، علی (ع) و روز پدر مبارک باد
متاسفانه آتش سوزی عظیمی امروز اتفاق افتاد
و باعث از بین رفتن پهنه وسیعی از منابع طبیعی شد
قدری را به لطف ایجاد سد خراب کردند !
قدری را مسافران مهربان !
قدری را همشهریان بی مسئولیت !
و امروز قدری را یک از خدا بی خبر با ندانم کاری
در منتهی الیه سمت چپ تاج سد ، پهنه وسیعی از کوهپایه زیبای خوانسار دستخوش حریق شد
هم آنجایی که اگر قدری بالاترش را نگاه کنیم غده چرکینی تسلسل رشته کوه زیبا و استوارمان را بر هم ریخته
غده چرکینی که برای سودجویی بارها مورد انهدام دینامیت قرار گرفت و بیشتر شبیه معدنی متروکه است ...
یکی جواب این طبیعت بی زبان رو بده ...؟
الهی ، درمانده تر از آنم که توان خواندنت را داشته باشم ، نا توانم از شرم و خجلت که چگونه سر بلند کنم در محضرت ، محضری که چندی است به زشتی گناه آلوده ام و روی بازگشتم نیست
هزاران بار ندای بازآ ، بازآ ی تو را به گوش دل شنیده ام , آمده ام و خیلی زود بازگشته ام
خدایا ، ای پروردگار هستی بخش ؛ این بنده گناه آلودت چقدر ارزش دارد ؛ که با این همه پیمان شکنی اش باز هم رهایش نمی کنی ؟
دستانش را در سراشیبی بدیها می گیری و از پرت شدن به قعر آتش هوی و هوس نجات می دهی
به عظمت و بزرگیت ، شرم دارم از این همه لطف ،خوب می دانم آنقدر ضعیفم که خیلی زود دوباره روی برمی گردانم
بار الها ، رهایم مکن
رهایم مکن
بارها از خود می پرسم چگونه است که ما با داشتن چون تویی غرق گناهیم و شرم نمی کنیم از اینکه در محضرت بزم معصیت می گیریم
نجاتم بده
مرا از زندان تاریک نفس خود رهایم کن
مگر خودت نگفتی که ما بندگان جز تو هیچ پناهی نداشته و نخواهیم داشت
پناهم بده
ای معبود جاویدان ما ...
بررسی چگونگی استفاده بهینه تعدادی از وسایل و امکانات روز دنیا :
1 - کامپیوتر : انجام حسابرسی ، طراحی ، تایپ و تحقیقات علمی و...
2 - تلفن همراه : ارتباط تلفنی ، اطلاع رسانی ، آگاهی از موقعیت جغرافیایی و...
3 - اینترنت : اطلاع رسانی ، ورود به خانواده و دنیای مجازی ، تبادل کالا و خدمات ، تبادل نظر با مردم دنیا و ...
4 - مترو : جابجایی سریع در سطح شهرهای بزرگ و پرجمعیت
5 - اتوبوس ( بی آر تی ) : سفرهای درون شهری سریع همراه با دیدن مناظر شهری
6 - سرویس های بهداشتی عمومی : انجام قضای حاجت در مواردی که دسترسی به سرویس بهداشتی شخصی نیست
7 - طبیعت ، درختان و منابع طبیعی : استفاده از آب و هوای سالم به دور از امکانات شهرنشینی , تفریح و تفرج ، استفاده از سایه اشجار در تابستان و ...
8 - تلوزیون : اطلاع رسانی و آموزش همگانی ، یهره گیری از فیلمها و سریالها در جهت رشد آگاهی اجتماعی ؛ فرهنگی ؛ هنری ؛ مذهبی و ...
9 - سینما : عرضه محصولات روز صنعت سینما برای تماشای خانوادگی
اینها استفاده اصولی تنها چند مورد از وسایل و امکاناتی است که بشر برای راحتی خویش به آنها دست پیدا کرده اما ، روشهای جدیدی برای استفاده بهینه از این امکانات در ایران ابداع شده که در زیر به آنها خواهیم پرداخت :
1 - کامپیوتر : ورق بازی ، گیم ، مونتاژ فیلم و عکس برای خندیدن و مسخره نمودن دوستان و ...
2 - تلفن همراه : باز هم بازی ، اس ام اس بازی ، بلوتوث بازی ، گوش کردن به ام پی تری و دیدن عکسها و فیلمهای خانوادگی عده ای بخت برگشته
3 - اینترنت : چت ، ارتباطهای نا مشروع ، سرچ کلمات مستهجن و تاسیس سایتهای غیر اخلاقی ، مبارزه با فیلترینگ مخابراتی با ایجاد فیلتر شکن
4 - مترو : بلوتوث بازی در واگن های قطارهای شهری و ...
5 - اتوبوس : شکستن شیشه ها و صندلی های اتوبوس در هنگام بازگشت از استادیوم
6 - سرویس های بهداشتی عمومی : درج اشعار عاشقانه و خاطرات روزمره و همچنین شماره تلفن بر روی درب و دیوارهای سرویس بهداشتی
7 - طبیعت : استفاده آنی از طبیعت و نابودی منابع طبیعی در کمترین زمان ممکن ، درج یادگاری و کشیدن قلب در حالی که تیری از میان آن عبور کرده بر روی درختان ، قطع بی رویه اشجار برای کاشتن تیر آهن و ساخت برجهای ساختمانی
8 - تلویزیون : ساخت سریالها و فیلمهای بی محتوا در قالب طنز بدون اینکه حرفی برای گفتن داشته باشد ، اشاعه فرهنگهای ملل دیگر که سنخیتی با فرهنگ ایرانی نداشته و ندارد ، استفاده ابزاری از رسانه ملی جهت تبلیغات خصوصی و ...
9 - سینما : مکانی امن برای قرار های عاشقانه ، فیلمبرداری از پرده سینما و پخش سی دی های قاچاق جهت به خاک سیاه نشاندن صنعت سینما و ...
به کجا می رویم ....؟
امسال نیز همچون سنوات گذشته شهر ما میزبان کنفرانس سران غیر متاهل بود !
همه ساله از سیزدهم تا شانزدهم خرداد ماه سران کنفرانس غیر متاهلین به میزبانی دره بید بالا پذیرای عده بیشماری از کسانی است که از زندگی متاهلی خود خسته شده و تعطیلات را بهانه ای برای تجرد قرار داده و به دامن طبیعت فرار می کنند
موقعیت جغرافیایی این منطقه اجازه نفوذ ماهواره ها و گیرنده های مخابراتی را نمی دهد و تا کنون نداده است و این دلیل بر انتخاب این محل برای چنین تجمع عظیم مجردی است ، چرا که کلیه خطوط تلفن همراه اعم از ایرانسل و همراه اول خارج از مدار ارتباطی بوده و اینجا تنها جایی است که از گزند نفوذ جامعه نسوان مصون و مبری است
دیدن چهره های شرکت کننده در این تجمع بزرگ ، بعداز پایان نشست ، خالی از لطف نیست چرا که به سبب عدم وجود امکانات بهداشتی و فتوکورومیک ، چهره آنان به انسانهای صده اول و دوم خلقت شبیه گشته و ظاهری آشفته و خاک آلود به خود می گیرند .
لحظه رویا رویی آنها با همسران محترمشان که در این مدت جز حرص چیزی نخورده و جز جوش چیزی نیاشامیده اند نیز لحظه ای تاریخی است ،آن هم با چهره جدیدی که با خود سوغات آورده اند و یقیننا تا چند هفته آتی رقبت نزدیک شدن به آنها را نداشته و از قدم زدن در کنارشان نه تنها وحشت می کنند ، بلکه آنرا کسر شان و منزلت خود می دانند ،
اما از آنجا که هر کاری از این موجود دو پا برمی آید آنقدر زیرکانه آتش غضب جامعه نسوان را خاموش می کنند که آب از آب تکان نمی خورد و زنان ساده لوح خویش را از احساسات لبریز :
عزیزم چقدر دلم برایت تنگ شده بود ،
این چند روز یکبار هم خواب به چشمم نیامد ( البته این یکی را راست می گویند چرا که تا پنج صبح را پای بساط ورق بازی ( روک) سر کرده اند و خواب معنا و مفهومی برایشان نداشته )
آنان در جواب این سوال که چرا اینقدر بوی دود می دهی ؟ چنین پاسخ می دهند :
آخه فدات شم اونجا که گاز نیست ! بیابونه ، من بیچاره تا صبح کنار آتیش از سرما لرزیدم
و در آخر هم سطل آخری آب را چنین بر آتش نیمه سوز غضب همسران خود فرو می ریزند :
بیا عزیز دلم این گونی شوید سوغات من از اونجاست ، نمی دونی چقدر زحمت کشیدم تا اینارو چیدم ؛ نمی دونی چقدر جون کندم و از چه صخره ها و پرتگاههایی بالا رفتم تا اینارو برات بیارم ، البته ریواس نبود امسال شرمنده ( آره جون عمه ات تو که راست می گی ، ریواسها رو خورده و یک بافه شوید برای زن بیچاره آورده ، که تا این شوید ، شوید گردد زن بیچاره از کت و کول می افتد ، شما که نمی دانید! من می دانم چه زحمتی دارد پاک کردن و خشک کردن و آسیاب کردن و دست آخر هم دوغ درست کردن ، آخی الهی بمیرم ...)
راست یا دروغش را بنده نه تکذیب می کنم و نه تایید چرا که با فاش نمودن این قضایا ، از اینجا رانده می شوم و از آنجا مانده ...
پ . ن :
(این مقوله یک مثنوی بلند بود که به جهت گنجاندن در حوصله اندک بعضی از شما عزیزان تبدیل به یک دوبیتی گشت )
خانومی 20ساله برای دوستی پی ام بده لطفا ؟
این جمله ای بود که هر روز هنگام ورود به چت روم تایپ می کرد ، اما دریغ از یک توجه !
کار هر روزه محسن شده بود سرک کشیدن به رومهای جور واجور تا بلکه بتونه همسر آیندشو پیدا کنه ، یا لااقل گرل فرندی پیدا کنه و جلوی رفقا کم نیاره اما ...
اما فایده نداشت که نداشت ، کسی به پی ام هایی که می داد توجه نمی کرد
یاشار دوست دوران دبیرستان محسن بود ، با اینکه قیافه ای هم نداشت اما در این مورد از محسن جلوتر بود ، اد لیست یاهو مسنجرش پر بود از اسمهای مختلف خانومهای محترم !
برای یاشار گشتن تو روم یه کار پیش پا افتاده بود و به قول خودش وقت تلف کردن ! چون اون کار خودشو کرده بود فقط با ورود به اد لیستش ساعتها وقت می خواست تا بتونه جواب آفهای رفقا رو بده و دیگه وقتی براش نمی موند تا چرخی هم تو روم بزنه ...
اما محسن بیچاره دائما تو روم گشت می زد و هیچی عایدش نمی شد
تا اینکه ...
یه روز یه اتفاق افتاد که زندگی محسن رو عوض کرد ، مثل همیشه وارد روم شد و همون پی ام همیشگی رو تایپ کرد : خانومی 20ساله برای دوستی پی ام بده لطفا ؟
یه نفر جواب داد اما دختر نبود ! آی دی پسرونه ای داشت
داداش وقت خودتو تلف نکن کسی با این طرز نگارشت بهت جواب نمی ده
محسن جواب داد : پس چیکار کنم ؟
نگارشتو عوض کن ؛ مثلا بنویس : دنبال یه همزبون می گردم کسی هست ؟
یا بنویس : یه سوال خصوصی دارم از جامعه نسوان خواهشمندم کمکم کنن ، بعدش یه سوال الکی بپرس و باهاش ادامه بده ...همین
از اون روز به بعد روزانه چند آی دی جدید به اد لیست محسن اضافه می شد
محسن دیگه اون پسر سر به زیر همیشگی نبود ، همیشه سرش شلوغ بود
دائما یا چت می کرد یا اس ام اس بازی یا با تلفن صحبت می کرد
اکثر دوستایی که پیدا کرده بود از شهرهای دور بودند و بیشترشون محسن رو فقط برای تیغ زدن می خواستن
امروز جمعه است محسن نرفته سر کار برای همین دیشب تا دیر وقت چت کرده بود و خواب بود
یه دفعه مثل جن زده ها از خواب بیدار شد و پرید پشت کام
بلا فاصله آن لاین ؛ یاهو مسنجر و شروع کرد به خوندن آف
سلام خوبی عزیز دلم ، نیستی ؟ کجایی ؟ بای عزیزم خوب بخوابی
سلام چطوری قناری من ؟ نکنه هنوز خوابی ؟ مواظب خودت باش بای
سلام محسن جان ؛ کجایی ؟ دلم برات تنگ شده ، ببین من شارژم تموم شده اگه زحمتی نیست برام یه شارژ بگیر اس ام اس کن کار واجب دارم باها ت ؛ مواظب خودت باش بای
بیشتر حقوق محسن سر برج یا هزینه تلفن و اینترنت بود یا کارت شارژ برای دوستان اینترنتی !
الان چهار ساله ارتباط محسن با چت شروع شده
این چیزی بود که خودش خواسته بود ، محسن اینجوری خوشبخت بود اما یه خوشبختی مجازی
بیشتر هم سن و سالهای محسن ازدواج کرده بودن و الان صاحب زندگی
محسن هم ازدواج کرده بود ! اما با چت !
امثال محسن کم نیستند و شاید بیشتر از محسن غرق دنیای مجازی شده باشند
دنیایی که زرق و برقش چشمهای زیادی رو کور کرده و فقط یه مجسمه تو خالی و زیباست که هیچ وقت معنی و مفهوم دنیای واقعی رو پیدا نخواهد کرد ... هیچوقت !
صبح امروز طبق معمول همه روز برای تایید کامنت های شما عزیران وارد مدیریت چل چو شدم ، باورتان می شود ؟ مادر بزرگ پدری بنده که حدود ده سالی می شود عمرش را به شما داده ودر زمان فوت فقط یکصدو پنج سال داشت ! از دیار باقی برایم کامنت گذاشته بود !
راستش اول که اسمش را دیدم گفتم ما که یک بی بی بیشتر نداشتیم یحتمل خود خودش است
اما بعد که متن آن را خواندم قدری شک کردم که بی بی ما بیچاره حتی سواد ابتدایی هم نداشت از او بعید است چنین با کلمات بازی کند
از آنجایی که این پدیده ( ورود دایی جان جدید به خانواده را می گویم ) این روزها برایم زیاد اتفاق افتاده بود تعجب نکردم و بی بی جان را هم پذیرفتم ، راستش را بخواهید دلم برایش خیلی تنگ شده بود یادش بخیر شیر زنی بود ، با اینکه سواد نداشت اما کلمات قصارش ( نمی دونم قصار رو درست نوشتم یا نه ) هنوز ملکه ذهن است و گهگاه حلال مشکلات زندگی ...
بگذریم ...
ورود بی بی جدید خود را به خانواده از صمیم قلب تبریک گفته و پیرو فرمایشاتشان چند نکته را یاد آور می شوم :
اول اینکه از لطف بی اندازه شما ممنون
دوم موضوعات جالبی را بیان فرمودید که به دیده منت در اولین فرصت به آنها خواهم پرداخت
سوم اینکه بنده دیپلم علوم تجربی داشته که آن هم ضمانت اجرایی ندارد چرا که تنها یک استشهاد محلی است مبنی بر اینکه بنده لیاقت داشتن دیپلم تجربی را دارم ، اینرا گفتم که فکر نکنید مدرک را به همین مفتی ها به همه کس می دهند !
چهارم اینکه وقتی صحبت از تحلیل های اجتماعی می شود منظور محدوده وسیعی از (people) مردم است که طیف گسترده ای از آنها مذکر یعنی مرد و عده ناچیزی مونث یعنی خانومها هستند ! در کل فرقی نمی کند پسر باشد یا دختر، ما هم وقتی به این مقوله می پردازیم تر و خشک را با هم می سوزانیم ؛ اما چشم ، سعی می کنم قدری هم به مسایل بانوان محترمه بپردازم البته اگر غریضه دوران جاهلیت این اجازه را بدهد ...
یادم میاد حدود هفت هشت سال پیش یکی از دوستان که مدتی رو در پایتخت سر کرده بود و به قول معروف بچه تهران شده بود رو نزدیک همین فلکه سرچشمه خودمون دیدم ، کیف سامسوندی به دست و خوش تیپ کنار خیابون وایساده بود
باهاش سلام و علیکی کردم و موقع رفتن ازم خواست شماره تلفنمو بهش بدم
خلاصه چند روزی از این قضیه گذشت تا اینکه یه روز تلفن منزل به صدا دراومد ، گوشی رو برداشتم
(راستی یادم رفت بگم این رفیق ما تا قبل از این حرف زدن عادیش رو هم بلد نبود )
الو سلام مخلص دادا ...
بعد از تعارفات همیشگی همین رفیق شفیق ما بنده رو به منزل پدریشون دعوت کردند و گفتند با چند تا از بچه های قدیمی دور هم جمع شدیم شما هم تشریف بیارین
ما هم پیش خودمون گفتیم لابد مثل سابق می خوان بشینن دور هم و چرت و بگن و بخندند
راستش دل و دماغی هم نداشتم اما گفتم می رم بلکه یه حال و هوایی عوض کنم و یاد قدیما بیافتم
خلاصه راه افتادیم هلک و هلک رفتیم پارتی اونم چه پارتی ( البته بگم مجلس مردونه بود خیالتون راحت خبری نبود )
نشستیم و شربتی خوردیم که دیدم بچه ها یکی یکی وارد شدند
جمعمون که جمع شد پیش خودم گفتم بهتره مجلسو دستم بگیرم و یه کم سربسر بچه ها بزارم که ...
رفیق میزبانمون از در اطاق وارد شد و گفت : خیلی خیلی خوش آمدید ! قدم رنجه فرمودید !
بنده رو مورد تفقد خود قرار داده و بسیار مشعوف گشتم از اینکه بعد از سالها دوباره جمع شما دوستان صمیمی رو زیارت می کنم !
من که دهنم از تعجب باز مونده بود ، پیش خودم گفتم اینکه حرف زدن بلد نبود حالا چی شده اینجوری لفظ قلم حرف می زنه ؟
اولش فکر کردم دستمون انداخته اومدم پارازیت بندازم که دیدم نه بابا انگار قضیه جدیه
یکی از بچه ها که همون زمونا با این رفیقمون به قول معروف شیش دنگ بودند شروع کرد نطق قبل از دستور رو اجرا کنه
اگه قلو نکرده باشم فضا از فضای مجلس هم سنگین تر بود
همه این داستانا و این مجلس سیاسی به خاط این بود که آقا تازه تو یه شرکت هرمی راه پیدا کرده بود حالا اومده بود ما رو هم بکشه پایین
انقدر قلمبه سلمبه حرف می زد که من یکی که سر در نیا وردم چی داره می گه
حرف اخرش هم این بود که همه باید بیان و زیر مجموعه درست کنن و چه می دونم خودتون بهتر می دونین اوضاع و احوال این شرکتها رو ...
وسط مجلس وقتی دیدم نه خبری از شادی و خنده است ونه مسخره بازی پا شدم و گفتم ما که نیستیم
الان چند سالی هست که گذشته و خبر دارم این رفیق شفیق که مرگ رو برای همسایه می خواست از اون شرکت هرمی به جایی که نرسید هیچ سرمایشو هم باخت
پیش خودم می گم خوب شد که همچین خریتی نکردم
از آخرین باری که وبلاگر های عزیز خوانساری دستخوش شوخی های بنده شدند مدت زیادی نمی گذرد ، در این مدت جمع مشتاقان این عرصه روز به روز سیر صعودی گرفت و عن قریب است دهکده جهانی در چنگال وبلاگ نویسان خوانساری قرار گیرد
این قوم آریایی به تبعیت از اجداشان همچون کوروش خوی کشورگشایی خویش را فراموش ننموده و اینبار دنیای مجازی را مورد تاخت و تاز قرار داده اند ، تا جایی که تارنگار این حقیر که عضو کوچکی از این ارتش بزرگ است به طور میانگین از 30 کشور جهان بازدید کننده دارد که پیش بینی می شود دو سوم آنها از خون و رگ و ریشه این سرزمین باشند .
صنعت وبلاگ نویسی ما دستخوش تغییرات زیادی شد !
حتی بعضی ها ! به پیشرفتهای زیادی نایل آمدند که کمتر از دستیابی به تکنولوژی نانو نبود !
بعضی ها تبدیل به سایت شدند و بعضی ها تعطیل و بعضی ها تعدیل !
در همین بین سرو کله دایی جان پیدا شد دایی جانی که هر چه در شجره نامه خانوادگی خویش جستجو کردیم اثری از او نبود ، کم مانده بود به پدر بزرگ خود شک کنیم که نکند شلوار کهنه اش دوتا بوده و ما از آن بی خبر ، راستش قدری هم ترس برمان داشت که یک میراث خور دیگر پیدا شود و مال و اموال والده مکرمه ما را صاحب شود ، اما از حد نگذریم دایی جان خوبی گیرمان آمد بهتر از دایی های دیگرمان نباشد بدتر نیست ، کارش درست است ، گو اینکه بر سر داشتن همین دایی جان هم کلی لیچار شنیدیم ! متهم شدیم که هوای هم را داریم و به قول معروف دستمان در یک کاسه است
بگذریم ،
بعد از دایی جان میزبان حمید خان حقی شدیم و کلی مورد تفقد ایشان ، فقط نمی دانم در این شهر به این کوچکی چقدر چیز تازه پیدا می شود که حمید خان دم به ساعت از ما چیزهای جدید می خواهد ، راستش گاهی به خود شک می کردیم که نکند این اراجیفی که می نگاریم کهنه است و بوی تازگی نمی دهد
خلاصه بعداز مدتها که دم از خرس بودن زدیم و خرسی ندیدیم سرو کله خرس خوانسار پیدا شد ، اون هم عجب خرسی ! چه خرس با ادبی ! هر چه به لانه اش سر می زنیم و هر چه می خوانیم سیر نمی شویم ، خدایی بعداز ورود خرس نو رسیده ما که آرد های خود را الک کردیم و الک ها را زدیم سینه دیوار کلا زدیم گاراژ ، به قول حج اسمعیل شکر : جایی که عقاب پر بریزد از پشه بی نوا چه ریزد !
اما بر حسب حسادت بود ؟ نمی دانم ، رقابت بود ؟ نمی دانم ، خلاصه هر چه که بود خورشید دیگری طلوع کرد ، آن هم از پشت همین کوه سیل خودمان ! نه ببخشید فی المجلس از پشت کوه طلوع نکرد ، از جلوی کوه طلوع کرد
از بس بنده از این مسعود خان ده نمکی تعریف و تمجید کردم و نامش را بالای سرای پیوندها قرار دادم ، ادیت من با حال ما هم تکانی به خود داد و به این ارتش جهانی ملحق شد ، همین شهراب خودمان را می گویم ! ببخشید شهاب خودمان ( آخرش هم من اسم اینارو یاد نمی گیرم !) پیش بینی می شود با این رویه ای که شهاب جان پیش گرفته عن قریب است در دکان خود را تخته کند ، آخر پدرجان آدم عاقل که فوت و فن کسب روزیش را به همه یاد نمی دهد ، شهرام خان شما که اهل فضل و کمالی بگو ، اگر آمدی و دیدی شهاب به جای میکس و مونتاژ فیلم جدول پاک می کند ! نگی که نگفتی !(جدول حل می کند گمان درست تر باشد)
خلاصه اینکه حال همه خوب است و هیچ ملالی نیست و این چرخ با آب و بی آب می گردد و می گردد ...
تا ظهور شمسی دیگر در دهکده جهانی ما ...
درود و بدرود ...
( اینها جز شوخی چیز دیگری نبود ، کلیه شخصیتهای فوق ساخته ذهن نویسنده بود و هر گونه تشابه اسمی اتفاقی می باشد )