دیروز هوس موز به سرم زد رفتم زیر درخت؛ هرچی منتظر شدم دیدم انگار نه انگار یه مومن وایساده پای درخت! سرمو چرخوندم سمت درخت، دیدم نخیر عین خیالش نیست!!
یهو یه صدایی گفت: توقع که نداری درخت خرما موز بده داری؟
دیدم خیط کاشتم، واسه اینکه ضایعش کنم گفتم: اینجا بهشته من از همه چی توقع دارم!
گفت یه اعتراف رو دلت مونده برو همین الان تو وب سایتت بنویس ملت بخونن بعد می تونی هر توقعی داشته باشی!!
از دیروز دارم فکر می کنم تا اینکه یادم اومد شب بعد از مرگم هوس کردم سربه سر خونواده بزارم
پیش خودم گفتم هرکی می آد این دنیا شب بعد از مرگش خوش تیپ می ره به خواب اطرافیان می گه من جام خوبه! بد نیست من این سُنت حسنه رو بشکنم :)
با یه لباس پاره رفتم به خواب داش علی (بابابزرگم) تا اومدم بگم اینجا دیگه کدوم جهنمیه من اومدم یهو پرید بغلم کرد گفت: بابا جون چقد نورانی و خوشگل شدی خوشا به سعادت
هیچی دیگه ضایع شدم دیگه روم نشد بگم خیلی اوضاعم خرابه
:))
روزی مریدی با چهره ای برافروخته بر سرای شیخ فرود آمد
شیخ فرمود : چه مرگدو دوبره؟
مرید گلویی تازه کرد و عرض کرد: یا شیخ چگونه است که ما شش ماه از سال را با سرمای این خراب شده سر می کنیم و پوستمان کنده می شود و حال آنکه عشق و حالش را تهرانی ها و اصفهانی ها می کنند و آلوهایش را تُرکها می برند و گردوهایش را کُردها؟!!
شیخ دست نوازشی بر سر مرید بکشید و فرمود : تا چشمد که کور گنو
وِر بش مین فلکیه یگ کُردی باره گرتکونا حَص ِ ژیر بَتکنو
مریدان تا این حال از شیخ بدیدند جملگی جامه بر سر کشیدند و سر به بیابان گذاردند ...
نیز نقل کرده اند که آنچه برسر کشیدند جامه نبوده!!
حالا چه بوده؟ بماند
می ترسیم دوباره بگیم بگن خط قرمزا رو رد کرد
والله به خدا ما سرمونو دو دستی داریم :))
عرض شود که لحظاتی پیش راویان اخبار و طوطیان شکرشکن شیرین گفتار چنین روایت کردند که جمعی از دوستداران محیط زیست و عده ای از وب نویسان خوانساری به همراه یکی از مسئولین عالی رتبه ی شهری در جمعی دوستانه در یکی از تفرجگاه های شهر به صرف نهار مفتخر و سرفراز گردیدند
تعجب نکنید که این واقعه ی مبارک همه از برکات دولت اصلاحات است و بس
باز هم تعجب نکنید اگر بنده را در روزهای اینده به اتفاق آشیخ حسن روحانی در باغکل به صرف دیزی با پیاز و یک پارچ دوغ تگری زیارت کردند ...
عرض شود که سالها پیش وقتی در منزل پدر بزرگمان نیاز به دستشویی پیدا می کردیم مجبور بودیم یک دالان تاریک و وحشتناک شبیه تونل وحشت را تا آخر برویم و بعد هم به یک دخمه ی پر از تار عنکبوت می رسیدیم و مجبور بودیم پاها را به اندازه 180 درجه باز کنیم تا بتوانیم بر سر کاسه ای به عمق 2.5 متر نشسته با اعمال شاقه کارمان را بکنیم!
بعد از آن تازه دردسر شروع می شد؛ این که با چه بدبختی بلند می شدیم و
با چه فلاکتی هیکل مبارک را به چپ یا راست پرتاب می کردیم تا نکند میان
مخروط فرود آییم و ریق رحمت سرکشیم، خودش یک بدبختی دیگر بود
اگر از مرحله آخر جان سالم به در می بردیم راه برگشت به جهت باز شدن بینایی و گشاد شدن مردمک چشم، در اثر ظلمات؛ قدری سهولت می نمود
خلاصه اینکه یک قضای حاجت به اندازه ی ده بار به فینال رسیدن مورتال کومبات ۵ برایمان اب میخورد تازه اگر گیم اُور نمی شدیم
فکرش را بکنید نیمه های شب مجبور می شدید این مراحل را پشت سر بگذارید؛ باز رحمت به غول مرحله ی آخر؛ مواردی داشتیم که نزدیک بوده به سکته ختم بشود
حالا
با وجود توالت های فرنگی و سانتی مانتال و بعضا" کاسه هایی که عرض و طول و
ارتفاعش به زور به 20 سانتی متر می رسد، فضای رمانتیک و سرامیک های صورتی و
نارنجی و یاسی، آب گرم و شیرهای استیل اهرمی، کلینکسهای لوله ای، فلش
تانکرهای قوی و هزار و یک جنگولک بازی، که بشر برای راحتی و آسایش دست به
اختراع آنها زده باز هم ناشکری کنید و غُرو لند کنید که رفاه نداریم و
آسایشی نیست!
کم
مانده یک رختخواب هم پهن کنند وسط دستشویی! شاید هم آنقدر تکنولوژی پیشرفت
کرد که زحمت یک زور زدن ناقابل را هم از بشریت کم کنند ...
عرض شود که ما یه شرکت پیزوریِ درِپیت تو یه شهرستان دور افتاده رو خواستیم تحویل بدیم الان شیش ماهه هنوز درگیر کش و قوسیم حالا حالا هم خلاص نمی شیم؛ من موندم مملکت به این گُندگی رو چطوری یه روزه تحویل دادند و چطوری تحویل گرفتند!!!
درود برشما
قبل از هرچیز از اینکه نوشتن ادامه پست قبلم قدری طول کشید
معذرت خواهی که نمی کنم هیچی باید بگم تحملتون رو ببرید بالا، تصمیم داشتم
بیشتر طولش بدم اما امروز دیگه طاقتم تموم شد اومدم تمومش کنم :)
می فرمودیم:
تحلیل
بنده بر اینه که آدمی که در مملکت دموکراسی زندگی میکنه اگه نتونه با
منتخبش شوخی کنه برای لای جرز دیوار خوبه؛نهایتش ناراحت می شه چوب تو آستین
آدم می کنه که تازه اونم قانونی نیست
مملکت صحب داره قانون داره شوخی هم درجه بندی داره
از شوخی لفظی بگیر تا شوخی شهرستانی و شوخی بدنی هرکدوم مجازاتش تعریف شده است
قاعدتا" شوخی بدنی که مال ما فقیر بیچاره ها نیست، واسه همین به شوخی لفظی و وبلاگی قناعت می کنیم
دوره
ی قبلی به جهت اینکه رای بنده به دلایل مختلف به دکتر احمدی نژاد نبود و
طبعا" گزینه ی دیگری در سر می پروریدم؛ طبیعتا" با دکتر شوخی هم نداشتم از
طرفی چون به ایشون رای نداده بودم توقعی هم نمی تونستم داشته باشم
اما
حالا که برای بار دوم به اصلاحات اعتماد کردم و رای بنده هم جزو همون
18ملیون و خورده ای نفر بوده یقین بدونید در طول این چهارسال نمیذارم آب
خوش از گلوی دولت پایین بره:))
یعنی چنان دولت رو تو آن پاس بزارم که نادر گذاشت
بنده جزو اون روشنفکرانی هستم که برای رای خودم ارزش قائلم و تصمیم دارم جمعه به جمعه از دولت بخوام گزارش عملکرد هفتگیشو ارائه بده
به جان شما نباشه به جان خودم کوچکترین شائبه ای ببینم کابینه رو منحل می کنم گفته باشم :)))
جدا" از شوخی گذشته اجازه بدید چند کلامی رو با اصلاح طلبان اختلاط کنم:
جامعه ی محترم؛ مهربان؛ دوست داشتنی و اهل حال (1) اصلاح طلب
برادران و خواهران عزیزم
امروز
به لطف خداوند متعال فضایی مهیا گشته تا به همگان ثابت کنیم این چهره های
نا فرمی که از این جامعه در اذهان عمومی ساخته اند دروغی بیش نبوده و نیست
با
تمام مشکلاتی که وجود خواهد داشت دست در دست هم با نقدهای منصفانه و به
دور از هر سیاه نمایی و تزویر با اشیخ حسن همراه می شویم و انشالله ایرانی
سربلند خواهیم ساخت
اما یک انتخاب دیگه هم داشتم، اگرچه در مقیاس کوچکتر اما تاثیر گذارتر
چهارمین شورای شهر خوانسار
از
همین تریبون از همه ی اعضای شورای جدید اجازه می خوام برابر اونچه اسمش رو
اعتماد به حضور می ذارم در راه اعتلای شهر عزیزم خوانسار هرجا لازم باشه
با زبان طنز تصمیمات و تاییدات و تکذیبات ایشان رو به چالش کشیده و تعهد
مینمایم در این راه حد و مرزهای قانونی را تا جایی که بتوانم رعایت کنم اگر
هم نتوانستم رعایت کنم که بالاخره با همشون رفیقیم مطمئنا" کار به جاهای
باریک کشیده نمی شه
در پایان امیدوارم از پست دو قسمتی بنده چیزی فهمیده باشید!! چون خودم نفهمیدم چی گفتم
خدا
رحمت کنه مرحوم خسروخانِ نایب الممالک رو، یک تنه بسیاری از لیچارهای
شورای سابق رو به جون میخرید جیکشم در نمی اومد البته ورژن جدیدش اومده
محمودخان مصالح الدوله :))