چـــــــل چـــــو

رســــانۀ خوش خُلقـــــان

مینی مالی از بهشت

سه شنبه, ۳۰ مهر ۱۳۹۲، ۰۸:۲۴ ب.ظ

دیروز هوس موز به سرم زد رفتم زیر درخت؛ هرچی منتظر شدم دیدم انگار نه انگار یه مومن وایساده پای درخت! سرمو چرخوندم سمت درخت، دیدم نخیر عین خیالش نیست!!

یهو یه صدایی گفت: توقع که نداری درخت خرما موز بده داری؟

دیدم خیط کاشتم، واسه اینکه ضایعش کنم گفتم: اینجا بهشته من از همه چی توقع دارم!

گفت یه اعتراف رو دلت مونده برو همین الان تو وب سایتت بنویس ملت بخونن بعد می تونی هر توقعی داشته باشی!!

از دیروز دارم فکر می کنم تا اینکه یادم اومد شب بعد از مرگم هوس کردم سربه سر خونواده بزارم

پیش خودم گفتم هرکی می آد این دنیا شب بعد از مرگش خوش تیپ می ره به خواب اطرافیان می گه من جام خوبه! بد نیست من این سُنت حسنه رو بشکنم :)

با یه لباس پاره رفتم به خواب داش علی (بابابزرگم) تا اومدم بگم اینجا دیگه کدوم جهنمیه من اومدم یهو پرید بغلم کرد گفت: بابا جون چقد نورانی و خوشگل شدی خوشا به سعادت

هیچی دیگه ضایع شدم دیگه روم نشد بگم خیلی اوضاعم خرابه 

:))

حساس نشو!!

سه شنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۲، ۱۲:۵۹ ب.ظ


اجازه بدین قبل از شروع این پست یه بیوگرافی مختصر از امکانات رفاهی حقیر در منزل برای اطلاع بعضی دوستان که احتمالا بنده رو تا حالا ندیدند حضور انورتون عرض کنم :
منزل بنده در انتهای یکی از محله های منتهی به دامنه های زاگرس قرار گرفته که طبق اطلاعاتی که اسنادش موجوده حدود هفت ساله از نعمت آسفالت محروم مونده و حالا حالا هم محروم خواهد بود، به قول ولیعهدم بعد از منزل ما شغالها زندگی می کنند! 
تلوزیون 21 اینچ سامسونگ که از بس همسر گرامی شیشه محدبش رو سابیده شبیه تلوزیون های فلترون شده وگرنه فابریک فلت نیست 
آنتن تلوزیون مذکور تشکیل شده از یک میله ی فلزی که در دوطرف اون دو عدد درب قابلمه از جنس روی نصب گردیده و با سه تکه سیم آنتن دست دوم به پشت تلوزیون متصل می باشد
حالا فرض کنید با چنین امکاناتی بخش خبری بیست و سی را نگاه می کنید که از عضویت بعضی اعضای دولت در شبکه های اجتماعی صحبت میکند 
در این حالت بنده حس بیابانگردی را داشتم که با آب و تاب برایش از فواید اندروید و گلکسی نوت حرف می زنند 
همان "یاسین در گوش خر خواندن" خودمان را می گویم 
نمیدانم چرا استثنائا" الاغ قصه ی ما این بار عزمش را جزم کرد تا ته توی این همه صغری کبری چیدنِ عضویت سران دولت در شبکه های اجتماعی را در بیاورد
به هر بدبختی که بود اکانت خاک گرفته ی یکی از شبکات اجتماعی خودم رو باز کردم و با اولین جستجو صفحه ی رسمی دکتر ظریف دوست داشتنی را یافتم 
جدا از تعصبات اصلاح طلبانه، آدمی به جنتلمنی ظریف به عمرم ندیدم برعکس اسمش اصلا جواد نیست کلاسش بالاتر از این حرفهاست 
تمام شان و منزلت و وجهه ی ایرانی را می توان در وجودش یافت 
گزارش روزانه ی یک وزیر واقعی را خواندن چقدر لذت بخش است 
از همه مهمتر اینکه بتوانی با یک وزیر به این صراحت و مستقیم حرف بزنی بی سابقه که بوده هیچ، خودت را عضوی از  مشاوران دولت می دانی 
لذت خواندن حرفهای مردم با وزیر امور خارجه کشورشان هم جزو لذات دنیوی است که کم از لذتهای معنوی و اُخروی ندارد 
به نظرم انگار فرسنگها از این لذتها دور بودیم که این کمترین ها را اینقدر لذیذ می دانیم یا شاید فقط من می دانم شماها چه می دانید 
اصلا ولش کنید 
یکی نوشته بود اگر دو نفر در جای تخصصی اشان باشند اولی ظریف است و دومی عادل فردوسی پور!!
یکی نوشته بود : وزیر نگو بلا بگو !!
و دیگری نوشته بود: جواد جون امیدوارم وقتی برگشتی ایران؛ دلار همون 934 تومن باشه 
از همه مهمتر آنکه ظریف یک خوانساری الاصل است و پسوند ظریف خوانساری را دارد 
کجای دنیا انقدر راحت با وزرایشان حرف می زنند؟ 
کجای دنیا وزیر خارجه از اینکه یک روز گزارش روزانه نداده عذرخواهی می کند؟
 خوشحالم از رای به دولت دکتر روحانی حتی اگر اوضاعمان بهتر هم نشد لاقل وزیر خارجه اش را می شود با صد مَن تریاک خورد 

شیخ و مریدان

دوشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۲، ۰۳:۵۴ ب.ظ

روزی مریدی با چهره ای برافروخته بر سرای شیخ فرود آمد 

شیخ فرمود : چه مرگدو دوبره؟

مرید گلویی تازه کرد و عرض کرد: یا شیخ چگونه است که ما شش ماه از سال را با سرمای این خراب شده سر می کنیم و پوستمان کنده می شود و حال آنکه عشق و حالش را تهرانی ها و اصفهانی ها می کنند و آلوهایش را تُرکها می برند و گردوهایش را کُردها؟!!

شیخ دست نوازشی بر سر مرید بکشید و فرمود : تا چشمد که کور گنو 

وِر بش مین فلکیه یگ کُردی باره گرتکونا حَص ِ ژیر بَتکنو 

مریدان تا این حال از شیخ بدیدند جملگی جامه بر سر کشیدند و سر به بیابان گذاردند ...

نیز نقل کرده اند که آنچه برسر کشیدند جامه نبوده!!

 حالا چه بوده؟ بماند 

 می ترسیم دوباره بگیم بگن خط قرمزا رو رد کرد 

والله به خدا ما سرمونو دو دستی داریم :))


اینجا بهشت است؛ قسمت هفتــــم

سه شنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۲، ۱۲:۱۳ ب.ظ


یه عده از دوستان زرت و زرت به من پیامک می زنن و ابراز نگرانی می کنن که نکنه بنده رو فرستادن جهنم که خاطراتم از بهشت یهو ته کشیده! باید خدمت این عزیزان عرض کنم که ده سالِ شما، به وقت ما تو بهشت، فوق فوقش ده ثانیه هم نمی شه! توقع دارین من از ده ثانیه چی بنویسم که دهن مهن ما رو آسفالت کردین با اس ام اساتون؟
اصلا مگه اون دنیای خراب شده صاحاب نداره که شما به این راحتی با بهشت ارتباط برقرار می کنید؟ 
والله زمون ما که اپراتور ایرانسل و همراه اول تو راسته ی بازار مسگرا هم گاهی آنتن نمی داد چه برسه به کل کشور ؛تازه میخواستی یه زنگ چند ثانیه ای هم بزنی با رفیقت تو کالیفرنیا درد دل کنی مشکل رومینگ و هزار کوفت و زهرمار دیگه هم بود که نمی ذاشت یه آب خوش از گلوی ما پایین بره 
بروبچه های ایرانی تو کمپ ایرانیان مقیم بهشت، انگار عادت کردند به کاغذ بازی و دنگ و فنگهای اداری! 
چند وقت پیش زمزمه ی تشکیل شورا و شهرداری تو کمپ شروع شد منو یه عده از بچه ها که تازه داشت معنی زندگی برامون تداعی می شد، شاکی شدیم که چه مرگتونه باز خوشی زد زیر دلتون؟ آخدا که همه چیتونو اینجا ردیف کرده سر موقع شام و نهار میریزید تو خندق بلا؛ وقت بساط ِگرگم به هواتون با حوریای محترمه برقرار! شهرک به این تمیزی مرگ می خواین پاشین برین اون دنیا 
این چه بساطیه واس ما درست کردین دوباره؟ این همه خدم و حشم دارین آب لوله کشیتونم شهد وشربته! با عسل دوش میگیرین و با آب پرتقال می رین مستراح، شورا مورا میخواین واسه کجاتون؟
به خرج این ملت زبون نفهم نرفت که نرفت! رفتند انتخابات برگزار کردند و به قول خودشون شورای منتخب رو هم انتخاب کردند 
همین دیروز شنیدم ویلای ما رو انداختن تو طرح تعریض خیابون؛ من نمی فهمم چرا این بشر گاهی خیال میکنه از خود خدا هم بیشتر میفهمه؟ دِ آخه مومنین خدا، قربونش برم خدا نمی تونست این خیابون رو گُشاد تر بزنه که شماها شدین کاسه ی داغتر از آش 
دِ حقتونه ابوی محترمتون رو از بهشت بندازن بیرون دیگه 
یحتمل ابوی هم در دوران زندگی در بهشت خودشو نخود هر آشی میکرد که آخدا انداختش بیرون وگرنه کدوم آدم عاقلی باورش می شه خدا با این همه باغ سیب و میوه به خاطر یه سیب کِرمو آدمو از بهشتش بندازه بیرون؟
باور کنید همین الانی که اینا رو دارم مینویسم دلم ویار سیب کرد یه شاخه از اون بالا بدون اینکه من لام تا کام حرف بزنم اومد پایین همین الانم یه سیب قرمز درشت زُل زده تو چشام که بیا منو بخور ...


پ .ن : دوستان عزیز بنده رو از بابت پاسخ به نظرات حلال کنید دیر شد 
عزیزی از بینمان رفته بود و غصه دار رفتنش 
برای بازماندگانش طلب صبر و شکیبایی دارم 

لطفا شاخ در نیاورید!!

چهارشنبه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۲، ۰۱:۱۴ ب.ظ

عرض شود که لحظاتی پیش راویان اخبار و طوطیان شکرشکن شیرین گفتار چنین روایت کردند که جمعی از دوستداران محیط زیست و عده ای از وب نویسان خوانساری به همراه یکی از مسئولین عالی رتبه ی شهری در جمعی دوستانه در یکی از تفرجگاه های شهر به صرف نهار مفتخر و سرفراز گردیدند 

تعجب نکنید که این واقعه ی مبارک همه از برکات دولت اصلاحات است و بس

باز هم تعجب نکنید اگر بنده را در روزهای اینده به اتفاق آشیخ حسن روحانی در باغکل به صرف دیزی با پیاز و یک پارچ دوغ تگری زیارت کردند ...


شهروند قانون مدار

دوشنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۲، ۰۷:۲۸ ب.ظ

عرض شود که تا امروز مامورین محترم راهنمایی رانندگی وقتی در بازگشت از محل کارم بنده را متوقف می کردند و طلب گواهینامه و کلاه کاسکت می کردند؛ بنده قصور خود را در فراموش کردن کلاه مذکور در منزل عنوان می کردم و این موضوع مدتی بود بد فُرم  باعث عذاب وجدان حقیر گردیده بود 
تا اینکه امروز 
با خریدن یک عدد کلاه کاسکت و قرار دادن آن در منزل، عذاب وجدانم را کاهش دادم  ...
قانون مداری یعنی این ...
لااقل خیالم راحته دروغ نگفتم :))

گلاب به روتون، روم به دیوار

پنجشنبه, ۳۱ مرداد ۱۳۹۲، ۰۱:۳۷ ب.ظ

عرض شود که سالها پیش وقتی در منزل پدر بزرگمان نیاز به دستشویی پیدا می کردیم  مجبور بودیم یک دالان تاریک و وحشتناک شبیه تونل وحشت را تا آخر برویم و بعد هم به یک دخمه ی پر از تار عنکبوت می رسیدیم و مجبور بودیم پاها را به اندازه 180 درجه باز کنیم تا بتوانیم بر سر کاسه ای به عمق 2.5 متر نشسته با اعمال شاقه کارمان را بکنیم!

بعد از آن تازه دردسر شروع می شد؛ این که با چه بدبختی بلند می شدیم و با چه فلاکتی هیکل مبارک را به چپ یا راست پرتاب می کردیم تا نکند میان مخروط فرود آییم و ریق رحمت سرکشیم، خودش یک بدبختی دیگر بود

اگر از مرحله آخر جان سالم به در می بردیم راه برگشت به جهت باز شدن بینایی و گشاد شدن مردمک چشم، در اثر ظلمات؛ قدری سهولت می نمود 

خلاصه اینکه یک قضای حاجت به اندازه ی ده بار به فینال رسیدن  مورتال کومبات ۵ برایمان اب میخورد تازه اگر گیم اُور نمی شدیم

فکرش را بکنید نیمه های شب مجبور می شدید این مراحل را پشت سر بگذارید؛ باز رحمت به غول مرحله ی آخر؛ مواردی داشتیم که نزدیک بوده به سکته ختم بشود

حالا با وجود توالت های فرنگی و سانتی مانتال و بعضا" کاسه هایی که عرض و طول و ارتفاعش به زور به 20 سانتی متر می رسد، فضای رمانتیک و سرامیک های صورتی و نارنجی و یاسی، آب گرم و شیرهای استیل اهرمی، کلینکسهای لوله ای، فلش تانکرهای قوی و هزار و یک جنگولک بازی، که بشر برای راحتی و آسایش دست به اختراع آنها زده باز هم ناشکری کنید و غُرو لند کنید که رفاه نداریم و آسایشی نیست!

کم مانده یک رختخواب هم پهن کنند وسط دستشویی! شاید هم آنقدر تکنولوژی پیشرفت کرد که زحمت یک زور زدن ناقابل را هم از بشریت کم کنند ...

پست خصوصی

جمعه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۲، ۱۱:۴۴ ق.ظ

بعضی از این وب نویسای لوس و نُنر برای خود شیرینی و پاچه خواری کار رو به جایی رسوندند که ظرف که می شورن هیچی خونه رو هم جارو می کنن ولشون کنی کُهنه ی بچه رو هم عوض می کنن
فقط محض اطلاع اومدم بگم همسر بنده انقد فهمیده و آنلاینه که نمی ذاره من دست به سیاه و سفید بزنم
باور بفرمایید در این هشت سال زتدگی مشترک حتی نذاشته کار به عربده کشی برسه
دیروز سالروز تولد همسرم بود؛ مثل همیشه صبر نکرد تا من یادم بیاید و خودش به یادم آورد  :|
 به این بهانه تولدش را تبریک گفته و برایش ارزوی سلامت و سعادت دارم
همین که توانسته هشت سال مرا تحمل کند باید به او نوبل داد


پ.ن: یه ذره آدم باشین گاهی وقتا از همسرتون تشکر کنید نمی میرید که :))

عرض شود که ما یه شرکت پیزوریِ درِپیت تو یه شهرستان دور افتاده رو خواستیم تحویل بدیم الان شیش ماهه هنوز درگیر کش و قوسیم حالا حالا هم خلاص نمی شیم؛ من موندم مملکت به این گُندگی رو چطوری یه روزه تحویل دادند و چطوری تحویل گرفتند!!! 


شوخی ِ کلیدی قسمت دوم

دوشنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۲، ۱۱:۳۷ ق.ظ

درود برشما
قبل از هرچیز از اینکه نوشتن ادامه پست قبلم قدری طول کشید معذرت خواهی که نمی کنم هیچی باید بگم تحملتون رو ببرید بالا، تصمیم داشتم بیشتر طولش بدم اما امروز دیگه طاقتم تموم شد اومدم تمومش کنم :)
می فرمودیم:
تحلیل بنده بر اینه که آدمی که در مملکت دموکراسی زندگی میکنه اگه نتونه با منتخبش شوخی کنه برای لای جرز دیوار خوبه؛نهایتش ناراحت می شه چوب تو آستین آدم می کنه که تازه اونم قانونی نیست
مملکت صحب داره قانون داره شوخی هم درجه بندی داره
از شوخی لفظی   بگیر تا شوخی شهرستانی و شوخی بدنی هرکدوم مجازاتش تعریف شده است
قاعدتا" شوخی بدنی که مال ما فقیر بیچاره ها نیست، واسه همین به شوخی لفظی و وبلاگی قناعت می کنیم
دوره ی قبلی به جهت اینکه رای بنده به دلایل مختلف به دکتر احمدی نژاد نبود و طبعا" گزینه ی دیگری در سر می پروریدم؛ طبیعتا" با دکتر شوخی هم نداشتم از طرفی چون به ایشون رای نداده بودم توقعی هم نمی تونستم داشته باشم
اما حالا که برای بار دوم به اصلاحات اعتماد کردم و رای بنده هم جزو همون 18ملیون و خورده ای نفر بوده یقین بدونید در طول این چهارسال نمیذارم آب خوش از گلوی دولت پایین بره:))
یعنی چنان دولت رو تو آن پاس بزارم که نادر گذاشت
بنده جزو اون روشنفکرانی هستم که برای رای خودم ارزش قائلم و تصمیم دارم جمعه به جمعه از دولت بخوام گزارش عملکرد هفتگیشو ارائه بده
به جان شما نباشه به جان خودم کوچکترین شائبه ای ببینم کابینه رو منحل می کنم گفته باشم :)))
جدا" از شوخی گذشته اجازه بدید چند کلامی رو با اصلاح طلبان اختلاط کنم:
جامعه ی محترم؛ مهربان؛ دوست داشتنی و اهل حال (1) اصلاح طلب
برادران و خواهران عزیزم
امروز به لطف خداوند متعال فضایی مهیا گشته تا به همگان ثابت کنیم این چهره های نا فرمی که از این جامعه در اذهان عمومی ساخته اند دروغی بیش نبوده و نیست
با تمام مشکلاتی که وجود خواهد داشت دست در دست هم با نقدهای منصفانه و به دور از هر سیاه نمایی و تزویر با اشیخ حسن همراه می شویم و انشالله ایرانی سربلند خواهیم ساخت

اما یک انتخاب دیگه هم داشتم، اگرچه در مقیاس کوچکتر اما تاثیر گذارتر
چهارمین شورای شهر خوانسار
از همین تریبون از همه ی اعضای شورای جدید اجازه می خوام برابر اونچه اسمش رو اعتماد به حضور می ذارم در راه اعتلای شهر عزیزم خوانسار هرجا لازم باشه با زبان طنز تصمیمات و تاییدات و تکذیبات ایشان رو به چالش کشیده و تعهد مینمایم در این راه حد و مرزهای قانونی را تا جایی که بتوانم رعایت کنم اگر هم نتوانستم رعایت کنم که بالاخره با همشون رفیقیم مطمئنا" کار به جاهای باریک کشیده نمی شه
در پایان امیدوارم از پست دو قسمتی بنده چیزی فهمیده باشید!! چون خودم نفهمیدم چی گفتم
خدا رحمت کنه مرحوم خسروخانِ نایب الممالک رو، یک تنه بسیاری از لیچارهای شورای سابق رو به جون میخرید جیکشم در نمی اومد البته ورژن جدیدش اومده محمودخان مصالح الدوله :))


(1): اهل حال: شوخ و با صفا